رسول گرامى اسلام
اين گونه امور ناشايست در منابع اهل سنّت، دامان پاك پيامبر خدا صلى الله عليه وآله را گرفته است به طورى كه به پيامبر نسبت بت پرستى نيز داده اند!
در روايتى ساختگى آمده است:
أخبرني سالم أنه سمع عبدالله بن عمر إنه يحدّث عن رسول الله صلّى الله عليه وآله أنه لقي زيد بن عمرو بن نفيل بأسفل بلدح ـ وذاك قبل أن ينزل على رسول الله الوحي ـ فقدّم إليه رسول الله سفرة فيها لحم فأبى أن يأكل منها ثم قال: إني لا آكل مما تذبحون على أنصابكم ولا آكل إلاّ مما ذكر اسم الله عليه;1
عبدالله بن عمر از رسول خدا صلى الله عليه وآله چنين نقل مى كند: پيش از آن كه وحى بر پيامبر خدا نازل شود با يزيد بن عمرو بن نفيل ملاقات و او را دعوت كردو سفره اى از براى وى مهيا ساخت. زيد از خوردن آن خوددارى كرد و گفت: من از آن چه كه شما براى بت هايتان ذبح مى كنيد و غير از آن چه كه اسم خدا بر آن ذكر شده است نمى خورم.
بر اساس اين حديث كه در صحيح بخارى و مسند احمد نقل شده است، پيامبر پيش از نبوت بت پرست بوده و در پاى بت ها قربانى مى كرده است. ايشان از گوشت آن مى خورده و به ميهمانان مى خورانده است. اين در حالى است كه حديث مذكور زيد بن عمرو را ـ كه مسيحى بوده ـ خداپرست و افضل از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله معرفى كرده است!
متكلمان سنّى نيز بر پايه همين احاديث به كفر پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله پيش از بعثت قائل شده اند و براساس همين روايات است كه چنين اعتقادى استوار مى گردد. ابن ابى الحديد ـ از بزرگان معتزله ـ ضمن نقل گفتار برخى فرق درباره عصمت پيامبران مى نويسد:
وقال قوم من الحشوية: قد كان محمّد كافراً قبل البعثة;
گروهى از حشويه مى گويند: محمّد پيش از بعثت كافر بوده است.
حشويه گروهى هستند كه به ظواهر احاديث پايبند بوده و بدون هيچ تأمل و درنگى به آن چه در روايات آمده است عمل مى كنند. اين اعتقاد علاوه بر حشويه، در ميان گروه هاى كلامى ديگر نيز مشاهده مى شود.
ابن ابى الحديد در ادامه مى افزايد:
قال برغوث المتكلم، وهو أ حد النجاريّة: لم يكن النبي صلّى الله عليه وآله مؤمناً بالله قبل أن يبعثه;
برغوث متكلم كه از فرقه نجاريه است مى گويد: پيامبر پيش از مبعوث شدن به خدا ايمان نداشت.
وى در ادامه مى نويسد: سدّى ـ يكى از مفسّران معروف اهل سنّت ـ پيرامون آيه(وَوَضَعْنا عَنْكَ وِزْرَكَ)2 مى گويد:
وزره الشرك فإنه كان على دين قومه أربعين سنة;3
وزرِ پيامبر شرك بود; چرا كه او چهل سال بر دين قوم ]يعنى بت پرستى[ بود.
به واقع آن احاديث و اين اعتقادات صرفاً به منظور توجيه خلافت حاكمان بعد از رسول خدا صلى الله عليه وآله است; چرا كه تناسب و مشابهت ميان يك شخص و جانشين وى ضرورى است و چون ابوبكر بيشتر عمر خود را به بت پرستى گذرانده است، براى توجيه خلافت وى ناگزير بايد شأن و منزلت نبوت ناديده گرفته شود و اشرف انبياء صلى الله عليه وآله پيش از بعثت فردى بت پرست معرفى گردد.
اعتقاد باقلانى مبنى بر جواز كافر شدن انبياء نيز بر پايه احاديثى هم چون حديث «غرانيق» استوار گشته است. سيوطى مى نويسد:
أخرج ابن أبي حاتم، وابن جرير، وابن المنذر من طريق بسند صحيح عن سعيد بن جبير قال: قرأ النبي صلّى الله عليه وآله بمكة والنجم، فلما بلغ (أَ فَرَأَيْتُمُ اللاّتَ وَالْعُزّى * وَمَناةَ الثّالِثَةَ اْلأُخْرى)4 ألقى الشيطان على لسانه: «تلك الغرانيق العلا وإن شفاعتهن لترتجى» فقال المشركون: ما ذكر آلهتنا بخير قبل اليوم فسجد وسجدوا فنزلت (وَما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُول وَلا نَبِيّ) الآية;5
ابن ابى حاتم، ابن جرير و ابن منذر به سند صحيح از سعيد بن جبير روايت مى كنند كه گفت: پيامبر در مكه سوره نجم را قرائت كرد و هنگامى كه به آيات (أَ فَرَأَيْتُمُ اللاّتَ وَالْعُزّى * وَمَناةَ الثّالِثَةَ اْلأُخْرى) رسيد، شيطان بر زبان پيامبر ]چنين[ القا كرد: «آن ها غرنوق هاى بلند مرتبه هستند و همانا از آن ها اميد شفاعت مى رود». مشركان گفتند: ]پيامبر[ پيش از اين هيچ گاه از الاهه هاى ما به نيكى ياد نكرده بود. پس ]پيامبر بر بت ها[ سجده كرد و آن ها ]مشركان[ سجده كردند.
بر اساس اين حديث ـ كه بيان گر كفر و شرك آشكار پيامبر است ـ اين آيه نازل شد:
(وَما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُول وَلا نَبِيّ إِلاّ إِذا تَمَنّى أَلْقَى الشَّيْطانُ في أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ الله ما يُلْقِي الشَّيْطانُ);6
و پيش از تو هيچ فرستاده و خبر دهنده اى نفرستاديم جز آن كه وقتى تلاوت كرد، شيطان در آن آيات الاهى القاء كرد و خداوند آن چه را شيطان القاء كرده بود محو ساخت.
سيوطى اين حديث را از كتاب بخارى نقل مى كند و مى نويسد:
أخرجه البخاري عن ابن عباس بسند فيه الواقدي;
بخارى ]اين حديث را[ به سندى كه واقدى در طريق آن است از ابن عباس نقل مى كند.
اما اين حديث در چاپ هاى اخير كتاب بخارى حذف شده است. سيوطى در ادامه مى نويسد:
وأورده ابن إ سحاق في السيرة;7
ابن اسحاق ]نيز[ در سيره خود اين حديث را آورده است.
علاوه بر ابن اسحاق و بخارى، افرادى هم چون ابوبكر بزّار، ابوالقاسم طبرانى، طبرى و ديگران نيز اين حديث را در كتاب خود نقل كرده اند.8 هيثمى نيز حديث را صحيح دانسته و در ذيل آن مى نويسد:
ر جالهما ر جال الصحيح;9
راويان سند بزّار و طبرانى در ]حديث غرانيق[ از راويان صحاح هستند.
از آن جا كه اين حديث بيان گر معصوم نبودن پيامبر در تبليغ است و به روشنى بر كفر و شرك رسول خدا صلى الله عليه وآله دلالت دارد; از اين رو برخى از عالمان سنّى جهت فرار از اين مشكل، حديث غرانيق را باطل دانسته و لازمه وقوع چنين قصه اى را ارتداد بسيارى از مسلمانان مى دانند.10
اما برخى ديگر به جهت كثرت سندهاى حديث و وثاقت راويان آن و اين كه بزرگانى چون ابن ابى حاتم، ابوبكر بزّار و… در كتب خود آورده اند، به صحت حديث حكم كرده اند.
اين دسته از عالمان اهل سنّت، حفظ اعتبار كتب و راويان خود را بر پاكى رسول خدا صلى الله عليه وآله ترجيح داده اند و به منظور پيش گيرى از مخدوش شدن مجامع حديثى و راويان آن ها، عصمت پيامبر در تبليغ را نفى كرده و به جواز كفرو شرك پيامبر قائل شده اند! ابن حجر در مورد حديث غرانيق مى نويسد:
كثرة الطرق تدلّ على أن للقصّة أصلاً;11
سندهاى فراوان آن دلالت دارد بر اين كه اين داستان حقيقت دارد.
ابن ابى الحديد، مستند كراميه و حشويه در خطاى پيامبر در تبليغ را همين حديث دانسته و مى نويسد:
وقد أ خطأ رسول الله في التبليغ حيث قال: «تلك الغرانيق العلى وإنّ شفاعتهن لترتجى»;12
به تحقيق رسول خدا در تبليغ خطا كرد آن گاه كه گفت: «آن ها غرنوق ها بلند مرتبه هستند و همانا از آن ها اميد شفاعت مى رود».
عبدالقاهر بغدادى در الفرق بين الفرق نيز همين موضوع را مطرح مى كند و مورد تأكيد قرار مى دهد.13
چنان كه پيش تر اشاره شد، اين حديث مبناى اعتقادى متكلمانى چون باقلانى، فخر رازى، ابوحامد غزالى و برخى از فرقه هاى اهل تسنّن قرار گرفته است; اما با وجود اين كه عالمان بزرگ سنّى و برخى از فرقه هاى آنان حتى خطا در تبليغ و بلكه شرك و كفر را بر پيامبر جايز دانسته اند، ابن حزم اعتقاد به جواز گناه پيامبران را به يهود و نصارا نسبت مى دهد!14
هم چنين در سطور گذشته اشاره شد كه اين احاديث به همراه احاديثى كه افضليت و برترى افرادى را بر پيامبر ممكن مى داند، صغرائى است بر اثبات افضليت حاكمان پس از پيامبر بر آن حضرت. بدين منظور احاديثى نيز جعل شده است كه ضمن نسبت خطا به رسول خدا صلى الله عليه وآله، بيان گر تذكر عمر به اشتباه پيامبر است. در روايتى آمده است:
عن نافع عن ابن عمر قال: لما توفي عبدالله بن اُبي جاء ابنه عبدالله بن عبدالله إلى رسول الله صلّى الله عليه وآله فسأله أن يعطيه قميصه يكفّن فيه أباه فأعطاه ثم سأله أن يصلي عليه فقام رسول الله صلّى الله عليه وآله ليصلي عليه، فقام عمر فأخذ بثوب رسول الله صلّى الله عليه وآله فقال يا رسول الله تصلّي عليه وقد نهاك ربك أن تصلي عليه؟ فقال رسول الله: «انما خيّرني الله فقال: (اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعينَ مَرَّةً)15 وسأزيده على السبعين. قال ]عمر[: إنّه منافق! قال: فصلّى عليه رسول الله صلّى الله عليه وآله فأنزل الله تعالى: (وَلا تُصَلِّ عَلى أَحَد مِنْهُمْ ماتَ أَبَدًا وَلا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ)16;17
نافع از ابن عمر نقل مى كند كه گفت: وقتى عبدالله بن أُبى بن سلول مُرد، پسرش عبدالله بن عبدالله نزد رسول خدا آمد و از ايشان درخواست كرد كه پيراهن خود را جهت تكفين پدرش به او عطا كند. پيامبر پيراهن خويش را به وى عطا كرد. سپس از آن حضرت درخواست كرد كه بر پدرش نماز بخواند. عمر برخاست و پيراهن رسول خدا را گرفت و گفت: اى رسول خدا، آيا تو بر او نماز مى خوانى در حالى كه پروردگارت تو را از اين كار نهى كرده است؟ رسول خدا فرمود: خداوند مرا در اين كار مخيّر كرده و فرموده است: «بر آنان استغفار كنى يا نكنى ]يكسان است[اگر هفتاد مرتبه هم آمرزش بطلبى خداوند آن ها را هرگز نمى بخشد» و من بيش از هفتاد مرتبه ]استغفار خواهم كرد[ عمر گفت: او منافق است.
]ابن عمر[ گفت: رسول خدا بر او نماز خواند و خداى تعالى اين آيه را نازل كرد: «و هرگز براى احدى از مردگان آنان نماز نخوان و بر سر قبرش نايست».
بر اساس اين حديث، رسول خدا صلى الله عليه وآله دچار اشتباه شده و بر خلاف امر خداوند بر يك منافق نماز گزارده است، در حالى كه عمر حكم الاهى را مى دانسته و به پيامبر تذكر داده است. اين موضوع ـ چنان كه گفتيم ـ برترى عمر نسبت به پيامبر را به ديگران القاء مى كند.
علاوه بر مطلب فوق، اين حديث ـ العياذ بالله ـ بيان گر بى بهره گى پيامبر از دانش ادبيات عرب و فهم معانى آيات قرآن است، تا آن جا كه شارحان صحيح بخارى در فتح البارى18 و ارشاد السارى19 به اين امر اعتراض و استفاده تخيير از آيه مورد استناد پيامبر را نفى كرده اند. اين موضوع نيز تلويحاً برترى عمر نسبت به پيامبر را القاء مى كند; چرا كه پيامبر به اشتباه از آيه حكم به تخيير را برداشت كرد، اما عمر چنين برداشتى از آيه نداشته است!20
اما راويان مجامع حديثى اهل تسنّن در پايين آوردن مقام رسول خدا صلى الله عليه وآله پا را از اين هم فراتر گذاشته و ـ العياذ بالله ـ فهم و آگاهى ايشان را در امور عادى و عرفى نيز كمتر از مردم عادى معرفى كرده اند. موسى بن طلحه از پدرش طلحة بن عبيدالله نقل مى كند:
مررت مع رسول الله صلّى الله عليه وآله بقوم على رؤوس النخل، فقال: ما يصنع هؤلاء؟ فقالوا: يلقّحونه، يجعلون الذكر في الأنثى فيتلقح، فقال رسول الله صلّى الله عليه وآله: ما أظن يغني ذلك شيئاً قال: فاخبروا بذلك فتركوه;
با رسول خدا از كنار قومى كه بالاى درختان خرما بودند مى گذشتيم. حضرت پرسيد: اين گروه چه مى كنند؟ گفتند: مشغول تلقيح (درختان) هستند و (گرده درختان) نر را بر درختان ماده قرار مى دهند. رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: گمان نمى كنم به اين كار نيازى باشد. ]طلحه [گفت: اين خبر را به مردم رساندند و مردم كار تلقيح درختان را رها ساختند.
بر اساس اين روايت، مردم با اعتماد به سخن پيامبر دست از تلقيح كشيدند و آن سال تمام محصولات از بين رفت و ـ به اصطلاح عرب ـ خرماهاى مدينه «شيص» و غير قابل استفاده شدند.
در ادامه روايت آمده است:
فأخبر رسول الله صلّى الله عليه وآله بذلك فقال: إن كان ينفعهم ذلك فليصنعوه، فإنّي إنّما ظننت ظنّاً، فلا تؤاخذوني بالظنّ;21
خبر از بين رفتن محصولات را به رسول خدا رساندند. پيامبر فرمود: چنان چه تلقيح درختان به آن ها نفع مى بخشد، آن را انجام دهند. من بر اساس گمان سخن گفتم. مرا به خاطر ]سخن گفتن بر اساس[ ظن مؤاخذه نكنيد!
اين حديث از يك منظر اشتباه و خطا را بر پيامبر جايز مى داند و علم ايشان را حتى در امور عرفى نيز نفى مى كند، اما از منظرى ديگر بيان گر اعتقاد مسلمانان صدر اسلام به عصمت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله است تا آن جا كه به گمان و ظن پيامبر نيز اعتماد و بر اساس آن عمل مى كرده اند. پس حديث فوق از يك نگاه نافى عصمت و از نگاهى ديگر مثبت عصمت است، با اين وجود دروغ بودن اين حديث بسيار روشن است چرا كه شأن و منزلت رسول خدا صلى الله عليه وآله بسيار بالاتر و ساحت ايشان پاكيزه تر از اين نسبت هاست كه بر اساس ظن خود دستورى به ضرر مسلمانان صادر فرمايند و پس از تحميل خسارات فراوان به مردم، از رأى خود منصرف شوند ـ از اين نسبت هاى ناروا به خدا پناه مى بريم ـ .
اما على رغم بطلان آشكار اين حديث، عالمان اهل سنّت آن را مبناى استنباط احكام قرار داده و بر مبناى آن قواعدى اصولى را پايه گذارى كرده اند. به عنوان مثال «نووى» ضمن شرح اين حديث، در حجيّت يا عدم حجيّت اجتهاد نبى و اجتهاد بر اساس ظن و گمان به بحث مى پردازد22 و اين از اعتماد وى به اين حديث مجعول حكايت دارد.
البته جعل حديث جهت پايين آوردن شأن رسول خدا صلى الله عليه وآله به همين جا ختم نمى شود. در منابع حديثى اهل تسنّن احاديثى از برخى صحابه مانند ابوهريره، عبدالله بن عمر، طلحه، عايشه، انس بن مالك و افرادى از اين قبيل نقل شده كه بر اساس آن ها پيامبر بى جهت مؤمنان را سبّ مى كرده و مورد آزار قرار مى داده است.البته همه اين احاديث از سوى راويان آن ها جعل نشده است و ممكن است برخى از احاديث در دوره هاى مختلف و از سوى دشمنان پيامبر جعل و به اين افراد منتسب شده باشد، چنان كه شواهدى بر جعل اين گونه احاديث در زمان معاويه وجود دارد.23 هر چند دروغ گويى برخى از اين صحابه مانند ابوهريره بر اهل تحقيق ثابت شده و سدّ عدالت صحابه در هم شكسته است به طورى كه تمام تلاش ها براى ترميم آن بى نتيجه است.
در ادامه، بحث را با طرح چند حديث در اين زمينه پى مى گيريم.
در صحيح بخارى بابى است با عنوان «باب قول النبي من آذيته فاجعله له زكاة ورحمة»; بابِ گفتار پيامبر، در مورد اين كه ]خدايا من[ هر كس را اذيت كرده ام، آن را براى وى زكات و رحمتى قرار ده.
در اين باب احاديثى با همين مضمون نقل شده است.
بخارى و مسلم از ابوهريره نقل مى كنند:
سمع النبي ـ صلّى الله عليه وآله ـ يقول: أللّهم فأيّما مؤمن سببته فاجعل ذلك له قربة إليك يوم القيامة;24
از پيامبر شنيدم كه مى گفت: خداوندا، هر يك از مؤمنان را كه سبّ كرده ام ]اين فعل را[ موجب نزديكى او به خودت در روز قيامت قرار ده.
در روايت ديگرى نيز از ابوهريره آمده است:
قال رسول الله صلّى الله عليه وآله: أللّهم إنّي أتّخذ عندك عهداً لن تخلفنيه، فإنما أنا بشر فأيّ المؤمنين آذيته أو شتمته أو لعنته أو جلدته فاجعلها له صلاةوزكاة وقربة تقرّبه بها إليك يوم القيامة;25
پيامبر گفت: خداوندا، من از تو عهدى مى خواهم كه از آن تخلف نخواهى كرد. بدرستى كه من بشر هستم، پس هر مؤمنى را كه اذيت كرده ام و يا به وى ناسزا گفته ام و يا بى جهت تازيانه زده ام، اين امور را براى ايشان معادل زكات و نماز و مايه نزديكى ايشان به خودت در روز قيامت قرار بده.
عايشه نيز در حديثى به نقل از پيامبر مى گويد:
أللّهم إنّما أنا بشر فلا تعاقبني بشتم رجل من المسلمين;26
خداوندا، همانا من بشر هستم، پس مرا به واسطه ناسزاگويى به مردى از مسلمانان عقاب نكن.
ابن حجر عسقلانى اين دسته از احاديث را مطرح و به آن ها اشكال مى كند. وى مى نويسد:
أخرجه من حديث أنس وفيه تقييد المدعو عليه بأن يكون ليس لذلك بأهل ولفظه «إنما أنا بشر أرضى كما يرضى البشر وأغضب كما يغضب البشر فأيما أ حد دعوت عليه من أمتي بدعوة ليس لها بأهل أن يجعلها له طهوراً وزكاة وقربة بها منه يوم القيامة»;
مسلم پس از نقل اين حديث از انس، قيد استحقاق نداشتن افراد مورد نفرين را از متن «خداوندا، من بشر هستم و چنان كه بشر گاه راضى و گاهى خشمگين مى شود، من نيز گاه رضايت مند و گاه خشمگين مى شوم; پس هر گاه به يكى از افراد امتم نفرين كردم و او استحقاق آن را نداشت، نفرين مرا براى وى مايه پاكى و به منزله زكات و وسيله تقرب به خودت در روز قيامت قرار بده» استفاده نموده است.
وى در ادامه به اشكالى قابل توجه اشاره كرده و مى نويسد:
إن قيل: كيف يدعو صلّى الله عليه وآله بدعوة على من ليس لها بأهل;27
اگر گفته شود كه چطور ]ممكن است پيامبر[ به كسى نفرين كند كه استحقاق آن را ندارد.
اين اشكال با حديث زير بيشتر شكل گرفته و واضح تر مى شود. ابن حجر به روايتى در اين باره اشاره كرده و مى نويسد:
وقد أخرج أبو داود عن أبي الدرداء بسند جيد رفعه: «إن العبد إذا لعن شيئاً صعدت اللعنة إلى السماء فتغلق أبواب السماء دونها ثم تهبط إلى الأرض، فتأخذ يمنة ويسرة فإن لم تجد مساغاً رجعت إلى الذي لعن فإن كان أهلا وإلاّ رجعت إلى قائلهم»;28
ابوداوود از ابودرداء نقل مى كند: «وقتى بنده اى چيزى را لعن كند، لعن وى به سوى آسمان رود. آن گاه درب هاى آسمان بسته مى شود، سپس لعن به زمين فرود مى آيد و درب هاى زمين نيز بر آن بسته مى شود ]يعنى لعن معلق مى ماند[. آن گاه جانب راست و چپ را پيش مى گيرد و هنگامى كه محلى نيافت ]در اين هنگام [اگر كسى كه مورد لعن قرار گرفته استحقاق آن را داشت، لعن به وى باز مى گردد و در غير اين صورت به گوينده آن بازگشت مى كند».
از مجموع احاديث اهل سنّت كه درباره لعن وارد شده است استفاده مى شود كه چون پيامبر ـ نعوذ بالله ـ افرادى را كه مستحق آن نبوده است لعن مى كرد، پس اين لعن ها بايد به خود پيامبر بازگردد!
ابن حجر ضمن طرح اين سؤال، براى حل مشكل تلاش بسيارى كرده، اما تلاش وى نافرجام مانده است. البته اين همه كوشش فقط به خاطر آن است كه وى به جهت تعصب باطل نخواسته احاديثى را كه در كتب معتبر اهل تسنّن آمده ردّ كند، در صورتى كه دروغ بودن آن ها بسيار روشن و واضح است.
اين موضوع و نظاير آن بيان گر اين حقيقت تلخ است كه نزد اهل سنّت حفظ اعتبار كتب عالمان سنّى بر حفظ مقام پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله رجحان دارد و مقام رسول خدا صلى الله عليه وآله پايين تر از يك فرد عادى و بلكه پايين تر از يك شخص فاسق است; تا آن جا كه حجاج بن يوسف ثقفى به خود جرأت داده و به پيامبر و زائران قبرش جسارت كرده و بگويد:
تبّاً لهم! إنّما يطوفون بأعواد ورمّة بالية! هلاّ طافوا بقصر امير المؤمنين عبدالملك؟ ألا يعلمون أن خليفة المرء خير من رسوله؟29
بريده باد ]ريشه مردمانى كه به زيارت رسول خدا مى روند و در آن جا[ به دور مشتى استخوان پوسيده طواف مى كنند! بهتر است كه بر قصر اميرالمؤمنين عبدالملك طواف كنند. آيا نمى دانند كه خليفه يك فرد مسلمان بهتر از رسول وى است؟!
خالد بن عبدالله قسرى كه ترديدى در ناصبى بودن وى وجود ندارد30 نيز درباره هشام بن عبدالملك مى گويد:
فأنت خليفة الله في أرضه وخلقه، ومحمّد رسول الله إليهم، فأنت أكرم على الله منه;31
تو خليفه خدا در زمين و ميان مخلوقات هستى و محمّد فرستاده خدا به سوى مردم بود; پس تو گرامى تر از محمّد در نزد پروردگار هستى.
در مقابل نظريه اهل سنّت پيرامون عصمت پيامبران، شيعه معتقد است كه همه پيامبران خدا پيش از نبوت و پس از آن معصوم و از هر گناه كوچك و بزرگى مصونند، چرا كه عصمت يكى از شرايط لازم براى هدايت گرى خلق است، از اين رو پيامبران بايد معصوم باشند تا هدايت ـ كه هدف اصلى ارسال رسل از سوى خداوند است ـ حاصل شود. به حكم عقل اگر پيامبر معصوم نباشد، تناقض لازم مى آيد كه در مباحث آينده به ديدگاه شيعه در اين باره خواهيم پرداخت.
در اين ميان جايگاه كتاب بخارى ـ على رغم وجود چنين احاديثى ـ در نزد جمهور اهل سنّت به قدرى بالاست كه مى گويند: صحيح ترين كتاب پس از قرآن مجيد است و بخارى براى نوشتن هر حديث، ابتدا غسل مى كرده و دو ركعت نماز مى خوانده است!32 كه براى اطلاع بيشتر از فضايل اين كتاب! مى توان به مقدمه فتح البارى مراجعه نمود.
تا به اين جا برخى از احاديثِ باطل و دروغينى را كه در صحاح اهل سنّت درباره شخصيت پيامبر اكرم و انبياء گذشته على نبينا وآله وعليهم السلام مطرح بود ذكر كرديم. البته در صحيح بخارى و مسلم و ديگر صحاح آن ها احاديث كذب و نادرست ديگرى نيز وجود دارد كه حيا مانع از نقل آن ها مى شود.33
1 . مسند أحمد: 2 / 127; صحيح البخاري: 6 / 225; فضائل الصحابة (نسائى): 27; السنن الكبرى (بيهقى): 9 / 250; عمدة القاري: 21 / 113; المعجم الكبير: 12 / 230; الإستيعاب في معرفة الأصحاب: 2 / 617; الطبقات الكبرى: 3 / 380; تاريخ مدينة دمشق: 19 / 508.
2 . سوره انشراح: آيه 2.
3 . شرح نهج البلاغة (ابن ابى الحديد): 7 / 9. لازم به ذكر است كه زمخشرى پس از نقل اين گفته مى نويسد: «فإن أراد أنه كان على خلوّهم عن العلوم السمعية، فنعم، وإن أراد أنه كان على دينهم وكفرهم، فمعاذ الله. والأنبياء يجب أن يكونوا معصومين قبل النبوة وبعدها من الكبائر والصغائر الشائنة»; الكشّاف عن حقائق غوامض التنزيل: 4 / 265.
4 . سوره نجم: آيه 19 ـ 20; «آيا دو بت بزرگ لات و عزّا را ديديد (كه بى اثر است) و منات، سومين بت ديگرتان را دانستيد (كه جماداتى بى نفع و ضرر است)؟».
5 . لباب النقول في أسباب النزول: 150; تفسير الجلالين: 552.
6 . سوره حج: آيه 52.
7 . لباب النقول في أسباب النزول: 150; تفسير الجلالين: 553.
8 . مسند البزّار: 2 / 193 / ح 5096; المعجم الكبير: 12 / 42; تاريخ الطبري: 2 / 75 ـ 76; عمدة القاري: 7 / 100 و بسيارى از تفاسير اهل سنّت.
9 . مجمع الزوائد: 7 / 115.
10 . ر.ك: فتح الباري: 8 / 333 ـ 334.
11 . فتح الباري: 8 / 333. همچنين ر.ك: تحفة الأحوذي: 3 / 136; الفتح السماوي: 2 / 843 ; لباب النقول في أسباب النزول: 150، به نقل از ابن حجر عسقلانى.
12 . شرح نهج البلاغة (ابن ابى الحديد): 7 / 19.
13 . الفرق بين الفرق: 210 ـ 211.
14 . الفصل في الملل والنحل: 4 / 2.
15 . سوره توبه: آيه 80 .
16 . همان: آيه 84 .
17 . صحيح البخاري: 5 / 206; صحيح مسلم: 7 / 116 و 8 / 120; السنن الكبرى (بيهقى): 3 / 402; عمدة القاري: 18 / 272; تفسير الطبري: 10 / 260; تفسير القرطبي: 8 / 218 ـ 219; تفسير ابن كثير: 2 / 392 ـ 393; تفسير الجلالين: 465 ـ 466; الدرّ المنثور: 3 / 266; فتح القدير: 2 / 390; تفسير الآلوسي: 10 / 153 ـ 154; تاريخ الإسلام: 2 / 660; السيرة النبويّة (ابن كثير): 4 / 65.
18 . فتح الباري: 8 / 252.
19 . ارشاد الساري: 7 / 155.
20 . نكته ديگرى كه از اين حديث استفاده مى شود، مقبول بودن تبرك به لباس رسول خدا در بين مسلمانان معاصر با آن حضرت است. به عبارت ديگر چنان چه اهل تسنّن اين حديث را ـ كه در صحيح مسلم و بخارى و ديگر منابع معتبر آن ها آمده است ـ صحيح بدانند، بايد بپذيرند كه تبرك جستن به لباس پيامبر و استشفاء از ايشان در ميان مسلمانان معاصر رسول خدا صلى الله عليه وآله امرى معمول و مقبول بوده است، از همين رو وهابى ها حق اعتراض به اين امور را نخواهند داشت.
21 . صحيح مسلم: 7 / 95 / ح 6275; مسند أحمد: 1 / 162 / ح 1395; سنن ابن ماجة : 2 / 825 / ح 2470; مسند أبي يعلى: 2 / 12 / ح 639; فتح الباري: 4 / 335; مسند أبي داوود: 31; كنز العمّال: 11 / 464 / ش 32179; تفسير الآلوسي: 13 / 72.
22 . شرح صحيح مسلم: 15 / 116.
23 . براى اطلاع بيشتر از اين گونه روايات ر.ك: شرح نهج البلاغه (ابن ابى الحديد): ج 4.
24 . صحيح البخاري: 7 / 157; صحيح مسلم: 8 / 26; السنن الكبرى (بيهقى): 7 / 61; عمدة القاري: 22 / 310; صحيح ابن حبان: 14 / 446.
25 . مسند أحمد: 2 / 449; صحيح مسلم: 8 / 25; السنن الكبرى (بيهقى): 7 / 61; المصنّف (ابن أبى شيبه): 11 / 190 / ش 20294; صحيح ابن حبان: 14 / 447; المعجم الأوسط: 8 / 330; الجامع الصغير: 1 / 235 / ش 1557; كنز العمّال: 3 / 609 / ش 8150 ; تفسير البغوي: 2 / 346; تاريخ مدينة دمشق: 4 / 90.
26 . مسند أحمد: 6 / 160; مسند أبي يعلى: 8 / 78 / ح 4606; الأدب المفرد: 1 / 134 / ح 625، با اندكى اختلاف در دو منبع اخير.
27 . فتح الباري: 11 / 147.
28 . همان: 10 / 389. هم چنين ر.ك: سنن أبي داوود: 2 / 457 / ح 4905; الأذكار النووية : 352 / ح 1068; رياض الصالحين: 615 / ح 1556; الجامع الصغير: 1 / 316 / ح 2069; كنز العمّال: 3 / 614 / ح 8170 و 617 / ح 8193 .
29 . سنن أبي داوود: 2 / 400 / ش 4642 و 4643; شرح نهج البلاغة (ابن اب