آياتى كه مربوط به عصمت امامان الهی است
آيه يكم: «آيه عهد»
يكى از آياتى كه بر عصمت امامان الاهى دلالت دارد، آيه مباركه عهد است. در اين آيه خداوند انتصاب حضرت ابراهيم عليه السلام را به امامت تبيين و نيز رسيدن اين مقام والا را به ظالمان نفى مى كند. خداوند متعال مى فرمايد:
(وَإِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِمات فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِمامًا قالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمينَ);1
و ياد آر هنگامى را كه خداوند ابراهيم عليه السلام را به كلماتى ابتلاء و امتحان فرمود و آن امتحان ها را به اتمام رسانيد. خداوند فرمود: همانا تو را براى مردم امام قرار مى دهم. ]ابراهيم[ عرض كرد: و از ذريه من نيز ]به اين مقام خواهند رسيد[؟ خداوند فرمود: عهد من به ستم كاران نخواهد رسيد.
آيه ذكر شده يكى از مهم ترين دلايلِ شرط عصمت براى امام است. از همين رو است كه امامان اهل بيت عليهم السلام براى اثبات لزوم عصمت امام به اين آيه استناد و استدلال كرده اند.
عالمان شيعه نيز به تبعيت از پيشوايان معصوم خود در بحث از عصمت امام به آن استناد كرده و به بررسى آن پرداخته اند. مرحوم طبرسى رحمه الله در اين باره مى نويسد:
إستدلّ أ صحابنا بهذه الآية على أن الإمام لا يكون إلاّ معصوماً عن القبائح; لأنّ الله سبحانه نفى أن ينال عهده الذي هو الإمامة ظالم، ومن ليس بمعصوم فقد يكون ظالماً، إمّا لنفسه، وإمّا لغيره;2
اصحاب ما بر اساس اين آيه استدلال مى كنند كه شخصى امام نمى شود مگر آن كه از زشتى ها معصوم باشد، زيرا خداى سبحان رسيدن عهد خودش ـ كه امامت است ـ به ظالم را نفى كرده است و هر كس معصوم نباشد، پس به يقين ظالم است، يا به نفس خود ]ظلم كرده[، يا به غير از خودش.
از جمله نكات فراوانى از آيه عهد به دست مى آيد، اين نكته مهم است كه امامت به جعل و گزينش خداوند و عهد الاهى است. اما آن چه به بحث «عصمت» مربوط مى شود، نفى امامت ظالم است; از اين رو لازم است اندكى معناى ظالم را بررسى كنيم. راغب درباره معناى «ظلم» مى نويسد:
الظلمة عدم النور وجمعها ظلمات… ويعبّر بها عن ا لجهل والشرك والفسق كما يعبّر بالنور عن أضدادها… و«الظلم» عند أهل اللغة وكثير من العلماء: «وضع الشيء في غير موضعه المختص به»… والظلم يقال في مجاوزة الحقّ الذي يجري مجرى نقطة الدائرة ويقال فيما يكثر وفيما يقلّ من التجاوز، ولهذا يستعمل في الذنب الكبير وفي الذنب الصغير، ولذلك قيل لآدم في تعدّيه وفي ابليس ظالم وإن كان بين الظالمين بون بعيد.
قال بعض الحكماء: «الظلم ثلاثة: الأوّل: ظلم بين الانسان وبين الله تعالى وأعظمه الكفر والشرك والنفاق… والثّاني: ظلم بينه وبين الناس… والثالث: ظلم بينه و بين نفسه»;3
ظلمت عدم نور و جمع آن ظلمات است… از جهل و شرك و فسق نيز به ظلمت تعبير مى شود، چنان كه از ضدّ اين امور به نور تعبير مى شود… ظلم از نظر اهل لغت و بسيارى از عالمان، به معناى قرار دادن شىء در غير موضعى است كه به آن اختصاص دارد… و به تجاوز از حق ـ كه حول نقطه مركز دايره مى گردد ـ ظلم گفته مى شود. چه اين تجاوز زياد باشد يا كم،4 در هر صورت ظلم ناميده مى شود و بر اين اساس در گناه كوچك و بزرگ استعمال مى گردد، از همين رو تعدى حضرت آدم نيز ظلم دانسته شده5 و ابليس ظالم ناميده شده است، هر چند كه بين آن دو ظلم فاصله اى بسيارى وجود دارد.
برخى از حكما گفته اند كه ظلم سه دسته است: ]نخست[ ظلمى كه بين انسان و خداى تعالى رخ مى دهد و بزرگترين ظلم ]از اين قبيل[ كفر و شرك و نفاق است،… ]دوم [ظلمى كه انسان نسبت به ساير مردم روا مى دارد…و ]سوم[ ظلمى كه انسان به نفس خود مى كند.
با توجه به آيات قرآن نيز مى توان مراتبى براى ظلم بيان كرد. مصاديق ظلم كه در قرآن بيان شده عبارتند از:
الف) شرك. خداى تعالى مى فرمايد:
(إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ);6
همانا شرك ظلمى بزرگ است.
ب) كفر. درباره كافران آمده است:
(وَالْكافِرُونَ هُمُ الظّالِمُونَ);7
و كافران همان ظالمان هستند.
ج) افترا و دروغ بستن به خدا. خداى تعالى در اين باره مى فرمايد:
(فَمَنِ افْتَرى عَلَى الله الْكَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ);8
پس آن كس كه پس از اتمام حجت بر خداوند دروغ بندد، پس همانان همان ستم كاران هستند.
د) حكم نكردن به آن چه خداوند نازل فرموده است.
(وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ الله فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ);9
پس كسانى كه پس از اين (حجّت) بر خدا دروغ بندند، البته هم آنان ستم كاران خواهند بود.
هـ) تجاوز و تعدى از حدود الاهى.
(وَمَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ الله فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ);10
و كسانى كه از حدود خداوند تجاوز كنند همان ها ستمكارانند.
و) ظلم به نفس (گناه و معصيت).
(وَمِنْ ذُرّيَّتِهِما مُحْسِنٌ وَظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبينٌ);11
و از فرزندانشان برخى نيكوكار بودند و برخى آشكارا بر خود ستمكار شدند.
ظالم به نفس در مقابل محسن آمده است و مى دانيم محسن در مقابل «مسيىء» قرار دارد.
ز) ترك اولى.
(وَلا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظّالِمينَ);12
و به اين درخت نزديك نشويد كه از ستم كاران خواهيد بود.
بر اساس آيه عهد كه مى فرمايد: (لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمينَ)، هر آن چه مصداق ظلم باشد از امام الاهى نفى مى شود. در ادامه به بررسى و بيان عالمان در ذيل اين آيه مى پردازيم.
بيان ميرزاى نائينى درباره دلالت آيه عهد بر لزوم عصمت امام
در اصول اين بحث مطرح است كه آيا لفظ مشتق فقط در «متلبس به مبدأ» حقيقت است و مصداق دارد، يا اگر از تلبّس خارج شد باز هم صدق مى كند؟ به عبارت ديگر اگر عنوانى موضوع يك حكم واقع شود لازم است همواره آن موضوع براى ترتب حكم محفوظ باشد يا نه؟
برخى از عناوين به صرف تحقق براى ترتّب حكم كافى هستند و برخى نه. به عنوان مثال در آيه شريفه (السّارِقُ وَالسّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما); دست هاى مردان و زنان سارق را قطع كنيد. پس به محض اين كه عنوان سارق بر كسى صدق كند، حكم (قطع دست) بر او بار مى شود; هر چند كه اين عنوان در زمان هاى بعد بر او صدق نكند.
مرحوم نائينى در همين مبحث مى فرمايد:
(لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمينَ) قضيّه حقيقيه است و از بدو خلقت تا قيامت مصداق دارد. به مقتضاى قاعده، در قضيّه حقيقيه صرف تلبس به مبدأ كفايت نمى كند و بقاى بر تلبس نيز شرط است; مگر در مواردى كه قرينه وجود داشته باشد. در آيه مورد بحث قرينه وجود دارد و آن عظمت مقام و جلالت شأن امامت است به طورى كه ميان امامت و عبادت اوثان تناسبى نيست. پس هر كس ـ اگر چه براى يك لحظه ـ بت يا تنديسى را عبادت كرده باشد، شايستگى تصدى مقام امامت را نخواهد داشت.13
1 . سوره بقره: آيه 124.
2 . تفسير مجمع البيان: 1 / 377.
3 . المفردات في غريب القرآن: 315 ـ 316.
4 . درباره امير مؤمنان عليه السلام گفته شده است كه: «قتل في محراب عبادته لشدة عدالته»; به خاطر شدت عدالتش در محراب عبادت كشته شد. اين تعابير بيان گر آن است كه امير مؤمنان كم ترين انحرافى از مدار حق نداشته است. خاموش كردن شمع بيت المال در لحظاتى كه امام عليه السلام مشغول كار ديگرى مى شدند از همين امر حكايت دارد. اين حدّ از عدالت براى احدى جز پيامبر صلى الله عليه وآله و اهل بيت عليهم السلام ممكن نيست. از همين رو است كه امير مؤمنان عليه السلام مى فرمايد: «ألا وانّكم لا تقدرون على ذلك، ولكن أعينوني بورع واجتهاد وعفة وسداد»; شما بر اين كار قادر نيستيد، وليكن مرا به واسطه ورع، كوشش، عفت و پرهيز از گناه يارى كنيد; نهج البلاغة : نامه 3 / 70; شرح نهج البلاغة (ابن ابى الحديد): 16 / 205.
5 . ظلم دامنه بسيار وسيعى دارد و شامل كم ترين تجاوز از حق ـ كه مصداق آن ترك اولى است ـ و بيشترين انحراف از آن ـ كه مصداقش كفر و شرك است ـ مى شود. ظلمى كه در اين جا به حضرت آدم على نبينا وآله وعليه السلام نسبت داده شده است نبايد منافاتى با عصمت ايشان داشته باشد; چرا كه عصمت انبياء با دلايل عقلى و نقلى فراوان اثبات شد و هيچ ترديدى در آن نيست; پس بايد گفت مراد از ظلم در مورد حضرت آدم چيزى جز ترك اولى نخواهد بود، چرا كه ترك اولى از آن جهت كه براى پيامبران و اولياء خدا تجاوز از حق به حساب مى آيد، ظلم است; اما ظلمى نيست كه با عصمت منافات داشته باشد.
اما علاوه بر ظلم، به حضرت آدم نسبت «عصيان» هم داده شده است (وَعَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى)(سوره طه: آيه 121). در اين مورد هم بايد گفت «عصيان» معنايى بيشتر از ترك طاعت ندارد و ترك اولى نيز از مصاديق ترك طاعت است. در نتيجه منظور از ظلم و عصيانى كه به حضرت آدم و پيامبران ديگر على نبينا وآله وعليهم السلام نسبت داده شده است ترك اولى است كه مرتكب شده اند و ترك اولى نيز با عصمت منافات ندارد (مرحوم سيد مرتضى در كتاب تنزيه الانبياء، صفحه 10 به بعد به تفصيل اين موضوع پرداخته است).
توجه به اين اصل مهم ضرورى است كه اگر در موردى ظواهر آيات و روايات با دلايل قطعى در تعارض بود، بايد از ظهور آيات و روايات دست برداشت. به عنوان مثال دليل هايى قطعى بر نفى تجسيم خداوند وجود دارد، از سوى ديگر از ظهور برخى آيات جسمانيت خداى تعالى به دست مى آيد. در اين جا بر اساس اصل ياد شده بايد از ظهور رفع يد و يا آن را تأويل كرد. در مورد عصمت انبياء نيز ادّله قطعى فراوانى وجود دارد، از اين رو هر جا ظاهر آيه يا روايتى بر عدم عصمت پيامبران دلالت داشت حتماً بايد از آن دست برداشت و با توجه به قرائن، معناى صحيحى براى آن بيابيم.
6 . سوره لقمان: آيه 13.
7 . سوره بقره: آيه 254.
8 . سوره آل عمران: آيه 94.
9 . سوره مائده: آيه 45.
10 . سوره بقره: آيه 229.
11 . سوره صافات: آيه 113.
12 . سوره بقره: آيه 35. سوره اعراف: آيه 19.
13 . أجود التقريرات: 1 / 81 ـ 82 .