آيا صيغه جمع، با قول به ولايت شخص اميرالمؤمنين منافات دارد؟
يكى از اشكال هاى اهل تسنّن بر وجه دلالت آيه ولايت بر امامت اميرالمؤمنين عليه السلام آن است كه در آيه ولايت، صيغه جمع به كار رفته، پس نمى توان آن را بر فردى معيّن (حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام) حمل نمود.
بايد دانست كه به كار بردن صيغه جمع در حالى كه از آن صيغه يك فرد اراده شده باشد، منحصر به آيه شريفه ولايت نيست. در قرآن كريم آيات بسيارى وجود دارد كه در آن ها صيغه جمع به كار رفته، امّا يك شخص منظور بوده است.
علامه امينى رحمه الله در كتاب شريف الغدير، فصلى را به اين گونه آيات اختصاص داده و بحثى به تفصيل در اين باره نموده است. ايشان بيست آيه مطرح ساخته و تفاسير عالمان سنّى را در ذيل آن يادآور شده و نشان داده است كه در اين آيات، هر چند صيغه جمع به كار رفته، اما ـ به تصريح عالمان سنّى ـ مراد شخص واحد است.1
چگونه است كه عالمان سنّى در تمام اين بيست آيه، به كار رفتن صيغه جمع و اراده شخص واحد را پذيرفته اند، اما در مورد آيه ولايت اين امر را صحيح نمى دانند؟! در حالى كه در منابع اهل تسنّن، رواياتى بسيار و با اسانيد معتبر، به صراحت بيان گر نزول آيه درباره حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام است.
روشن است كه با وجود اين همه روايات صحيح در ذيل اين آيه، اهل تسنّن حق انكار اين واقعيت را ندارند و تنها مى توانند درباره سرّ اين موضوع سخن بگويند. كلام خداوند حكيمانه است و اگر در جايى صيغه جمع به كار مى بَرَد و شخص معينى را اراده مى كند، حتماً بر اساس حكمت بالغه اوست; از اين رو مى توان درباره حكمت اين كار، به بحث و بررسى پرداخت. اما از آن جا كه سرّ و حكمت افعال خداوند راكسى جز خود او نمى داند، پس تنها خود او ـ البته از طريق حجت هاى خويش ـ مى تواند حكمت فعل و كلامش را بيان كند. از اين رو هر چه در اين باره گفته شود، اگر مستند به كلام معصوم نباشد، حدس و گمانى بيش نخواهد بود. براى نمونه به چند مورد از توجيهات مطرح شده در اين باره اشاره مى كنيم. مرحوم طبرسى در تفسير خويش مى نويسد:
أنّ أهل اللغة قد يعبّرون بلفظ الجمع عن الواحد على سبيل التفخيم والتعظيم، وذلك أشهر في كلامهم، من أن يحتاج إلى الاستدلال عليه;2
همانا اهل لغت به جهت تفخيم و بزرگداشت، از يك شخص با لفظ جمع تعبير مى كنند و اين كار در كلام آنان مشهورتر از آن است كه نياز به استدلال بر آن باشد.
علامه شرف الدين رحمه الله نيز مى نويسد:
قلت عندي في ذلك نكتة ألطف وأدقّ، وهي أنّه إنّما أتى بعبارة الجمع دون عبارة المفرد بقياً منه تعالى على كثير من الناس، فإن شانئي علي وأعداء بني هاشم وسائر المنافقين وأهل الحسد والتنافس، لا يطيقون أن يسمعوها بصيغة المفرد، إذ لا يبقى لهم حينئذ مطمع في تمويه، ولا ملتمس في التضليل، فيكون منهم ـ بسبب يأسهم ـ حينئذ ما تخشى عواقبه على الإسلام، فجاءت الآية بصيغة الجمع مع كونها للمفرد اتقاء من معرتهم، ثمّ كانت النصوص بعدها تترى بعبارات مختلفة ومقامات متعددة، وبث فيهم أمر الولاية تدريجاً تدريجاً حتّى أكمل الله الدين وأتم النعمة، جرياً منه صلّى الله عليه وآله، على عادة الحكماء في تبليغ الناس ما يشق عليهم، ولو كانت الآية بالعبارة المختصة بالمفرد، لجعلوا أصابعهم في آذانهم،واستغشوا ثيابهم، وأصروا واستكبروا استكبارا، وهذه الحكمة مطردة في كل ما جاء في القرآن الحكيم من آيات فضل أميرالمؤمنين وأهل بيته الطاهرين كما لا يخفى، وقد أوضحنا هذه الجمل وأقمنا عليها الشواهد القاطعة والبراهين الساطعة في كتابينا ـ سبيل المؤمنين وتنزيل الآيات ـ والحمد لله على الهداية والتوفيق، والسلام;3
مى گويم نزد من نكته اى لطيف تر و دقيق تر وجود دارد. نكته آن است كه در آيه به جاى عبارت مفرد، به جهت حفظ بسيارى از مردم از سوى خداوند، عبارت جمع آمده، زيرا مخالفان اميرالمؤمنين و دشمنان بنو هاشم و ساير منافقان و اهل حسد و هوس، طاقت شنيدن آيه را با صيغه مفرد نداشتند، چرا كه در اين هنگام ديگر راهى براى رسيدن به آرزوها و خواسته هايشان نبود و محلى براى به گمراهى كشاندن ديگران وجود نداشت و به جهت يأس آنان در اين باره، اتفاقاتى رخ مى داد كه پيامبر از عواقب آن بر اسلام مى ترسيد; به همين روى با اين كه براى يك نفر آيه نازل شده بود، اما به صيغه جمع آمد تا از پرده درى آن ها پرهيز شود. سپس در اين باره نصوصى با عبارات مختلف و در مقامات متعدد مطرح شد و در آن ها امر ولايت به تدريج گسترش يافت تا خداوند دين خود را تكميل و نعمتش را تمام كرد. اين روش پيامبر در رساندن اين واقعيت همان روش حكيمان بود در رساندن مطالبى كه تحمل آن براى مردم سخت است. و اگر آيه با عبارت مختص به يك فرد بود، مردم چشم و گوش خود را مى بستند و بر كفر اصرار و لجاجت مىورزيدند و راه تكبر و روى گردانى از حق را مى پيمودند. چنان كه بر كسى مخفى نيست، اين حكمت در همه آياتى كه درباره اميرالمؤمنين و اهل بيت پاك ايشان عليهم السلام است رعايت شده است و به تحقيق اين گفتار اجمالى را در دو كتاب سبيل المؤمنين و تنزيل الآيات روشن ساخته و شواهد قاطع و براهين روشنى بر آن اقامه كرده ايم و سپاس خدا را به خاطر ]اعطاى[ توفيق و هدايت. والسلام.4
غير از علماى شيعه، عالمان سنّى نيز به توجيه به كارگيرى صيغه جمع و اراده فرد پرداخته اند. فخر رازى در اين باره مى نويسد:
وحمل ألفاظ الجمع وإن جاز على الواحد على سبيل التعظّم، لكنه مجاز لا حقيقة والأصل حمل الكلام على الحقيقة;5
حمل لفظ جمع بر واحد اگر چه به جهت بزرگداشت شخص جايز است، اما مجاز مى باشد، نه حقيقت. اصل نيز حمل كلام است بر حقيقت نه مجاز.
زمخشرى نيز مى نويسد:
فإن قلت: كيف صحّ أن يكون لعليّ رضي الله عنه واللفظ لفظ جماعة؟ قلت: جيء به على لفظ الجمع وإن كان السبب فيه رجلا واحداً، ليرغب الناس في مثل فعله فينالوا مثل ثوابه، ولينبه على أن سجية المؤمنين يجب أن يكون على هذه الغاية من الحرص على البرّ والإحسان وتفقد الفقراء، حتى إن لزهم أمر لا يقبل التأخير وهم في الصلاة، لم يؤخروه إلى الفراغ منها;6
اگر بگويى چطور ممكن است كه مراد على عليه السلام باشد در حالى كه در آيه لفظ جمع به كار رفته است؟ مى گويم هر چند سبب در آن يك مرد است، اما آن را به لفظ جمع آورده تا مردم را به مثل عمل او ترغيب كند تا به چنان ثوابى برسند و تذكر دهد كه واجب است سجاياى مؤمنان در چنين غايتى از حرص بر نيكوكارى، احسان و رسيدگى به فقرا باشد تا در حال نماز نيز اين امر را به تأخير نياندازند به مقدارى كه از نماز فارغ گردند.
بنابراين روشن است كه به كار رفتن صيغه جمع در آيه ولايت، هرگز خللى به مقصود وارد نمى كند و اين امر در بيش از بيست آيه از قرآن كريم نيز مشاهده مى شود.در مورد حكمت هاى اين عمل نيز نظر برخى از عالمان شيعه و اهل سنّت بيان گرديد. در عين حال تأكيد شد كه توجيهات عالمان اهل سنّت، صرفاً در حدّ حدس و گمان است و حجيّت ندارد و تنها از به كارگيرى لفظ جمع در مورد واحد، رفع استبعاد مى كند.
1 . ر.ك: الغدير: 3 / 163 ـ 167.
2 . تفسير مجمع البيان: 3 / 326.
3 . المراجعات: 235.
4 . ممكن است در بدو امر، توجيه مرحوم شرف الدين كمى دور از ذهن باشد، اما با مراجعه به نمونه هايى از بازى گرى هاى حق ستيزان، روشن خواهد شد كه نه تنها چنين امرى بعيد نيست، بلكه عين حقيقت است. كسانى كه براى فرار از واقعيت حتى در «واو» آيه تشكيك و بر سر عطف يا حاليه بودن آن بحث مى كنند تا حق مخفى بماند، در صورت تصريح خداوند به نام اميرالمؤمنين عليه السلام در آيه، چه مى كردند؟! به يقين اين افراد دست به تحريف آيات مى بردند چنان كه در روايات نبوى چنين كرده اند. حريز بن عثمان يكى از راويان صحيح هاى شش گانه (به جز صحيح مسلم) است كه پس از ذكر حديث منزلت، صريحاً به رسول خدا صلى الله عليه وآله دروغ مى بندد و با كمال بى شرمى مى گويد: «حديث در اصل «أنت منّي بمنزلة قارون من موسى» بوده است!». اين شخص معاند و لجوج كسى بوده كه ابن حبان درباره او مى گويد: «كان يلعن علي بن أبي طالب بالغداة سبعين مرة وبالعشي سبعين مرة»; كار وى اين بود كه على بن ابى طالب عليه السلام را هفتاد مرتبه صبح و هفتاد مرتبه شب لعنت مى كرد. چنين شخصى از سوى عالمان رجال سنّى توثيق شده است (براى اطلاع بيشتر ر.ك: المجروحين: 1 / 268; تهذيب التهذيب: 2 / 210; الأنساب: 3 / 50) آيا با وجود چنين اشخاص متعصب و حق ستيزى، باز هم امكان تحريف قرآن را ـ با وجود تصريح به نام مبارك اميرالمؤمنين يا بيان صريح مقام امامت ايشان ـ غير ممكن مى سازد؟ آيا بعيد است متعصبان دست به تحريف قرآن ببرند و حال آن كه حديث «بات عليّ على فراش رسول الله» را تحريف كرده و واژه «بات» را به لفظ «بال» تغيير مى دهند؟!
و يا ابن اعربى در أحكام القرآن، جلد 2، صفحه 396 مى نويسد: «قام».
و يا ادعا مى كنند در حديث شريف «أنا مدينة العلم وعليّ بابها»، «عليّ» صفت مشبهه است!
افرادى كه حتى به منابع و متون خود نيز احترام نمى گذارند و در چاپ هاى مختلف دست به تحريف آن متون مى زنند، آيا از تحريف قرآن مى پرهيزند؟!
پيشتر گفتيم كه ابن كثير پس از ذكر روايتى كه بيان گر نزول آيه شريفه ولايت درباره اميرالمؤمنين عليه السلام است، درباره سند آن مى گويد: «وهذا إسناد لا يقدح به»; اما در چاپ هاى جديد عبارت وى به «لا يفرح به» تغيير يافته است. آيا با وجود چنين معاندانى باز هم بعيد است كه آياتِ قرآن در صورت تصريح به مقام اميرالمؤمنين عليه السلام دستخوش تحريف قرار گيرد؟ يا اساس اسلام از سوى منافقان متزلزل گردد؟!
5 . تفسير الرازي: 12 / 28.
6 . الكشّاف عن حقائق غوامض التنزيل: 1 / 649.