يزيد بن ابى زياد
يزيد بن أبي زياد قرشيّ هاشميّ كوفيّ (متوفّاى سال 136 يا 137).1وى قرشى نيست، بلكه غلام عبدالله بن حارث بن نوفل بوده است. او از رجال صحيح هاى شش گانه اهل تسنن است.2 مزى درباره او مى گويد:
قال البخاري في «اللباس» من صحيحه عقيب حديث عاصم بن كليب عن أبي بردة: قلنا لعليّ: ما القسيّة؟ وقال جرير عن يزيد في حديثه: القسيّة ثياب مضلّعة… الحديث. وروى له في كتاب رفع اليدين في الصلاة. وفي «الأدب». وروى له مسلم مقروناً بغيره، واحتجّ به الباقون;3
بخارى در ]كتاب[ لباس از صحيح خود، پس از حديث عاصم بن كليب از ابو برده مى گويد: به على گفتيم: قسيّه چيست؟
جرير ازيزيد ]بن أبي زياد[ در حديثش نقل كرد: قسيّه لباس است… و ]بخارى[ در كتاب «رفع اليدين فى الصلاة» و نيز در «الأدب» از ]يزيد بن ابى زياد [حديث نقل كرده و مسلم نيز حديث ديگرى از او روايت كرده است و باقىِ صاحبان صحاح ستّه نيز به احاديث او احتجاج كرده اند.
بسيارى از محدّثان معروف اهل سنت نيز از يزيد بن ابى زياد روايت كرده اند، حديث شناسانى هم چون: سفيان ثورى، سفيان بن عيينة، شريك بن عبدالله، شعبة بن حجّاج، عبدالله بن نمير و عالمانى ديگر از اين قبيل.
ذهبى مى گويد:
حدّث عنه شعبة مع براعته في نقد الرجال4;
شعبه از او حديث نقل كرده است، هر چند كه در نقد الرجال از وى براعت جسته است.
مسلم نيز در مقدّمه صحيح خود مى نويسد:
فإنّ اسم الستر والصدق وتعاطي العلم يشملهم، كعطاء بن السّائب ويزيد بن أبي زياد وليث بن أبي سليم وأضرابهم5;
همانا عناوينى هم چون خوش نام، راست گو و طالب علم بر آنان صدق مى كند، ]عالمانى [مانند عطاء بن سائب، يزيد بن ابى زياد، ليث بن ابى سلم و امثال ايشان.
بسيارى از عالمان جرح و تعديل نيز او را توثيق كرده اند. ابن حجر در تهذيب التهذيب مى نويسد:
وقال الآجري عن أبي داوود: لاأعلم أحداً ترك حديثه وغيره أحبّ إليّ منه;
وقال ابن حبّان: كان صدوقاً إلاّ أنّه لمّا كبر ساء حفظه وتغيّر، وكان يلقّن ما لقنّ، فوقعت المناكير في حديثه;
وقال يعقوب بن سفيان: ويزيد وإن كانوا يتكلّمون فيه لتغيّره، فهو على العدالة والثقة وإن لم يكن مثل الحكم ومنصور;6
وقال ابن شاهينفي الثقات ـ: قال أحمد بن صالح المصري: يزيد بن أبي زياد ثقة، ولا يعجبني قول من تكلّم فيه;
قال ابن سعد: كان ثقةً في نفسه، إلاّ أنّه اختلط في آخر عمره، فجاء بالعجائب.
آجرى به نقل از ابوداوود مى گويد: كسى را سراغ ندارم كه حديث او را ترك كرده باشد، با اين وجود راويان ديگرى غير از او نزد من دوست داشتنى تر از او هستند.
ابن حبان گويد: او راست گو بود و فقط به هنگام پيرى حافظه خود را از دست داده و تغيير پيدا كرد و آن چه را به وى تلقين مى شد، املاء مى كرد; از همين رو در احاديث وى روايت هاى منكرى قرار گرفت.
يعقوب بن سفيان نيز گويد: هر چند كه درباره يزيد به جهت اختلال حواس او سخن مى گويند، اما او عادل و مورد اعتماد است، البته (از جهت اعتبارى) به مانند حَكَم و منصور نيست.
ابن شاهين نيزدر الثقاتمى گويد: احمد بن صالح مصرى گفت: يزيد بن ابى زياد ثقه و مورد اعتماد است و كلام آنانى را كه درباره او سخن گفته اند را نمى پسندم.
ابن سعد گويد: خود قيس ثقه بود و فقط در آخر عمرش دچار اختلال حواس شده و روايات عجيبى نقل مى كرد.
بنابراين يزيد بن ابى زياد از رجال صحاح ستّه است و مسلم او را شايسته عنوان خوش نام، صدوق و اشتغال به علم مى داند. بزرگان جرح و تعديل نيز او را توثيق كرده اند; از همين روى وجهى براى تضعيف او باقى نمى ماند. طبق معمولِ اهل سنت، اين بار نيز تنها دليل تضعيف يزيد بن ابى زياد، اتهام وى به تشيّع است!
ابن عدى و ديگران درباره او مى نويسند:
كان من أئمّة الشيعة الكبار;7
او از پيشوايان بزرگ شيعه بود.
اما دليل اتّهام يزيد بن ابى زياد به تشيّع چيست و چه عاملى سبب شده او را از پيشوايان بزرگ شيعه بشمارند؟ با مراجعه به شرح حال وى معلوم مى شود كه نقل روايتى درباره معاويه تنها علّت تشيع يزيد بوده است. وى از سليمان بن عمرو أحوص، از ابن برزه نقل مى كند كه گفت:
كنّا مع النبي صلّى الله عليه وآله وسلّم فسمع صوت غناء، فقال: «أنظروا ما هذا؟» فصعدت، فنظرت، فإذا معاوية وعمرو بن العاص يتغنّيان، فجئت، فأخبرته، فقال: «أللّهم اركسهما في الفتنة ركساً، ودعّهما في النّار دعّاً»8;
همراه پيامبر صلّى الله عليه وآله بوديم كه صداى غنائى شنيده شد. پيامبر فرمود: «ببينيد كه اين چيست؟». آن گاه بالا رفتيم و مشاهده كرديم كه معاويه وعمرو عاص به صورت غنا آواز مى خوانند. آن گاه پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم فرمود: خداوندا، آن ها را دچار فتنه كن و با شرمندگى و بى آبرويى در آتش بيفكن.
ابن جوزى اين حديث را در الموضوعات آورده است و به خاطر وجود يزيد ابن ابى زياد، در سند روايت خدشه كرده و درباره يزيد مى گويد:
كان يلقّن في آخر عمره فيلقن.
اين روايت نيز در ميزان الإعتدال غريب و منكر و در سير أعلام النبلاء منكر دانسته شده است و ابن حبان در كتاب المجروحين آورده است، چرا كه حديث در مذمّت معاويهفرمانده فئه باغيهو عمروعاصاز سران نفاقاست! و به خاطر نقل چنين حديثى، راوى آن از پيشوايان بزرگ شيعه شمرده مى شود!
البته مدافعان بنو اميه به تضعيف حديث و راوى آن اكتفا نكرده و در راستاى دفاع از معاويه و عمرو عاص، دست به تحريف حديث زده و نام اين دو را حذف كرده اند. در مسند احمد آمده است:
حدّثنا عبدالله، حدّثني أبي، ثنا عبدالله بن محمّدوسمعته أنا من عبدالله بن محمّد بن أبي شيبة ـ، ثنا محمّد بن فضيل، عن يزيد بن أبي زياد، عن سليمان بن عمرو بن الأحوص، قال: أخبرني ربّ هذه الدار أبو هلال، قال: سمعت أبا برزة، قال: كنّا مع رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم في سفر، فسمع رجلين يتغنّيان وأحدهما يجيب الآخر وهو يقول:
لا يزال حواري تلوح عظامه *** ذوى الحرب عنه أن يجنّ فيقبرا
فقال النبيّ صلّى الله عليه وآله وسلّم: أنظروا من هما؟ قال: فقالوا: فلان وفلان!!
قال: فقال النبيّ صلّى الله عليه وآله وسلّم: «أللّهم اركسهما ركساً، ودعّهما إلى النار دعّاً»;9
عبدالله، از پدرش، از عبدالله بن محمّد حديث كردندو من از عبدالله بن محمّد بن ابى شيبه شنيدماز محمّد بن فضيل، از يزيد بن ابى زياد، از سليمان بن عمرو بن احوص حديث كرد كه گفت: صاحب اين خانه ]يعنى[ ابو هلال به من خبر داد كه از ابو برزه شنيدم كه مى گفت: ما در سفرى همراه رسول خدا صلّى الله عليه واله وسلّم بوديم كه پيامبر شنيد دو نفر شعرى را به صورت غنا مى خوانند و يكى پاسخ ديگرى را داده و مى گويد: هميشه استخوان هاى ياران نزديك سپيد جامه مى درخشد و او را از اين كه در فتنه جنگ به سختى كشته و به گور سپرده شود باز مى دارد.
پس پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم فرمود: «ببينيد: آن دو نفر چه كسانى هستند؟» در پاسخ پيامبر گفتند: فلانى و فلانى هستند!
پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم عرضه داشت: «بارالها، آن دو را دچار فتنه كن و با خوارى و بى آبرويى به آتش بيفكن».
از آن جا كه خدشه در سند حديث به گونه اى نبود كه آن را به طور كامل از اعتبار ساقط كند و بيم آن مى رفت كه عدّه اى بدون توجه به چنين تضعيفى حديث را بپذيرند، از اين رو ملاحظه نموديد كه در مسند احمد حنبل، نام معاوية بن أبي سفيان وعمرو عاص حذف شده و به جاى آن ها واژه فلان و فلان! به كار رفته است.
اين مقدار از تحريف نيز از نظر برخى كافى نبوده است، زيرا صرفاً موجب ابهام در حديث شده است. بدين روى به جاى استفاده از واژه فلان و فلان، اين بار معاوية بن ابى سفيان را به «معاوية بن رافع»10 و يا «معاويه بن تابوت»11و عمرو بن عاص را به «عمرو بن رفاعة بن التابوت»12 و در بعضى از نقل ها به رفاعة بن عمرو بن التابوت13 تغيير داده اند! سيوطى پس از نقل حديث از ابو يعلى، به تبعيت از ابن جوزى مى گويد كه وجود يزيد بن ابى زياد در اسناد اين حديث مقتضى وضع و جعل حديث نيست. وى سپس مى نويسد:
وله شاهد من حديث ابن عبّاس: قال الطبراني في الكبير…: وقال أبو قانع في معجمه: حدّثنا محمّد بن عبدوس كامل، حدّثنا عبدالله بن عمر، حدّثنا سعيد أبو العبّاس التيمي، حدّثنا سيف بن عمر، حدّثني أبو عمر مولى إبراهيم بن طلحة، عن زيد بن أسلم، عن صالح، عن شقران، قال: بينما نحن ليلةً في سفر، إذ سمع النبيّ صوتاً فقال: ما هذا؟! فذهبت أنظر، فإذا هو معاوية بن رافع، وعمرو بن رفاعة بن التابوت يقول:
لا يزال جوادي تلوح عظامه *** ذوى الحرب عنه أن يموت فيقبرا
فأتيت النبيّ فأخبرته فقال: أللّهمّ اركسهما ودعّهما إلى نار جهنم دعّاً. فمات عمرو بن رفاعة قبل أن يقدم النبيّ من السفر.
وهذه الرواية أزالت الإشكال وبيّنت أنّ الوهم وقع في الحديث الأوّل، في لفظة واحدة وهي قوله: ابن العاص، وإنّما هو ابن رفاعة أحد المنافقين، وكذلك معاوية بن رافع أحد المنافقين، والله أعلم;14
براى آن شاهدى از حديث ابن عباس وجود دارد. طبرانى در معجم الكبير گويد:… ابن قانع در معجمش گويد: محمّد بن عبدوس كامل، از عبدالله بن عمر، از سعيد ابوالعبّاس تيمى، از سيف بن عمر، از ابوعمر (غلام ابراهيم بن طلحه)، از زيد بن اسلم، از صالح، از شقران حديث كرد كه گفت: ما شبى در سفر بوديم كه پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم صدايى شنيد و فرمود: «اين چيست؟» من رفتم تا ببينم ]چه صدايى است[؟ ديدم كه معاوية بن رافع و عمرو بن رفاعة بن تابوت آواز مى خوانند.
خدمت پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم رفتم و به ايشان خبر دادم. ايشان نيز به درگاه الاهى عرضه داشت: «بارالها، آن دو را دچار فتنه كن و با خوارى به آتش جهنم بيفكن». پس از دعاى پيامبر بود كهعمرو بن رفاعة پيش از بازگشت رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم از سفر درگذشت.
و اين روايت اشكال را از بين مى برد و آشكار مى كند كه در روايت نخست در يك لفظ توهّم پديد آمده و آن نام «ابن العاص» است، در حالى كه وى «رفاعة»يكى از منافقانبوده است و هم چنين ]به جاى معاوية بن ابى سفيان[ معاوية بن رافعيكى از منافقانبوده است. و خداوند داناتر است.
سيوطى على رغم اين كه ادعا مى كند كه اين حديث اشكال حديث يزيد بن ابى زياد را از بين برده است، تصريح كرده است كه يزيد دچار توهم شده و به اشتباه شعر خواندنِ غنايى و ملعون واقع شدن را به معاوية بن ابى سفيان و عمرو ابن العاص نسبت داده است، با اين حال خود وى در عبارت اخير اين حديث نيز اظهار ترديد مى كند و همين امر نشان مى دهد كه سيوطى از صحّت حديث يزيد آگاه است و صرفاً جهت حفظ جاى گاه بنو اميه، خود را به جهالت و نادانى مى زند و از اعتراف به حقيقت سر باز مى زند!
در پاسخ سيوطى بايد گفت كه:
اوّلا: در حديث يزيد بن ابى زياد هيچ اشكال و توهّمى وجود نداشته تا حديث دوم آن را مرتفع سازد! و اگر منظور سيوطى استعمال لفظ «فلان و فلان» به جاى «معاوية و عمرو» باشد، خود او بهتر مى داند كه اين موضوع بيان گر تحريف در متن روايت است.
ثانياً: اگر وجود اشكال و ابهام در حديث نخست را بپذيريم، آيا واقعاً اين اشكال با حديثى كه سيف بن عمر در سند آن قرار گرفته رفع مى شود؟!
سيف بن عمر نزد ائمه جرح و تعديل ضعيف و متهم به وضع است، در نتيجه هرگز نمى توان به حديث وى اعتماد كرد. جاى بسى تعجب است
كه سيوطى على رغم اعتراف به جاعل بودن سيف بن عمر، در اين جا به حديث وى استناد مى كند!15
در تهذيب التهذيب درباره سيف بن عمر آمده است:
قال ابن معين: ضعيف الحديث;
ابن معين گويد: حديث او ضعيف است.
وقال أبو حاتم: متروك الحديث;
ابوحاتم گويد: حديثش متروك است.
وقال أبو داوود: ليس بشيء;
ابو داوود گويد: اهميتى ندارد.
وقال النسائي والدارقطني: ضعيف;
نسائى و دارقطنى نيز گويند: ضعيف است.
وقال ابن عديّ: بعض أحاديثه مشهورة، وعامّتها منكرة لم يتابع عليها;
ابن عدى گويد: برخى احاديثش مشهور و عموم آن ها منكر و غير قابل پيروى است.
وقال ابن حبّان: يروي الموضوعات عن الأثبات. قال: قالوا: أنّه كان يضع الحديث. قلت: بقيّة كلام ابن حبّان، أتّهم بالزندقة;
ابن حبان گويد: از افراد معتبر احاديث جعلى روايت مى كند. درباره وى مى گويند: حديث جعل مى كرد و به زندقه متهم است.
وقال البرقاني عن الدارقطني: متروك;
برقانى به نقل از دارقطنى مى نويسد: متروك است.
وقال الحاكم: أتّهم بالزندقة، وهو في الرواية ساقط؟16
و حاكم گويد: متهم به زندقه است و در روايت ساقط است.
حال اهل انصاف را به داورى مى خوانيم تا براساس وجدان خويش قضاوت كنند كه سيوطى و امثال وى بر چه اساسى حديث يزيد بن ابى زياد را به خاطر بيان واقعيتى درباره فرزندان «هنده»17 و «نابغه»18 طرد مى كنند و راوى آن را ضعيف مى شمارند؟ در حالى كه وى نزد مؤلّفان صحاح ستّه مورد اعتماد است و ائمه جرح و تعديل او را توثيق كرده اند. چه انگيزه اى موجب شده سيوطى، حديث سيف بن عمر را در مقابل حديث يزيد قرار داده و ادعا كند كه به واسطه حديث سيف اشكال حديث يزيد بن ابى زياد مرتفع مى شود، در حالى كه خود سيوطى به صراحت مى گويد سيف بن عمر «وضّاع» است و همگان بر زنديق و جاعل بودن او اتّفاق نظر دارند!
بنگريد كه حق ستيزان چگونه دين خدا و سنّت رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم را به بازى گرفته اند! البته دايره بازى گرى آن ها تنها به احاديث مناقب و مثالب محدود نمى شود و در اصول دين و فقه نيز چنين راهى را پيموده اند. به هر روى در اين جا از اين موضوع صرف نظر كرده و به بحث اصلى خود باز مى گرديم.
با مرورى اجمالى بر ترجمه يزيد بن ابى زياد روشن شد كه وى نيز از نظر رجاليان سنى ثقه و مورد اعتماد است. وى هم چنين از رجال صحيح هاى شش گانه اهل سنّت مى باشد و از نظر آنان، در روايت او هيچ عيبى نيست جز بيان برخى مثالب بزرگان و پيشوايان قوم! همين امر سبب شده است كه پيروان بنو اميه، يزيد بن ابى زياد را از پيشوايان بزرگ شيعه بشمارند! امّا اين موضوع نيز موجب تضعيف وى نمى شود; زيرا بر مبناى رجاليان بزرگ اهل سنت، شيعه بودن و بلكه رافضى بودن به وثاقت راوى ضرر نمى رساند.
در نتيجه روايت يزيد بن ابى زياد درباره شأن نزول آيه مودّت نيز كاملا صحيح خواهد بود و چنان كه او از ابن عباس نقل مى كند، آيه مودّت درباره اهل بيت پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم نازل شده است و مراد از «قربى» فقط اميرالمؤمنين، حضرت صدّيقه طاهره، امام حسن و امام حسين عليهم السلام هستند.
1. برخى سال وفات وى را 137 و برخى ديگر سال 136 مى دانند; امّا ذهبى مى گويد: «توفي على الصحيح سنة ست وثلاثين ومائة»; تاريخ الإسلام: 8 / 564 .
2. تهذيب الكمال: 32 / 135136 / ش 6991.
3. همان: 32 / 140 / ش 6991.
4. سير أعلام النبلاء: 6 / 130 / ش 41.
5. صحيح مسلم: 1 / 4.
6. ر.ك: تهذيب التهذيب: 6 / 288289 / ش 531.
7. الكامل (ابن عدى): 7 / 2719; تهذيب الكمال: 32 / 138 / ش 6991; خلاصة تذهيب تهذيب الكمال: 431; تهذيب التهذيب: 11 / 288 / ش 531 ; سير أعلام النبلاء: 6 / 130 / ش 41; ميزان الإعتدال: 4 / 424 / ش 9695.
8. الموضوعات (ابن جوزى): 2 / 28; سير أعلام النبلاء: 3/ 132 و 6/ 131; ميزان الإعتدال: 4 /424; المجروحين (ابن حبان): 3 / 101.
9. مسند أحمد: 4 / 421; مسند أبي يعلى: 13 / 431 / ش 7436; القول المسدّد في مسند أحمد: 9697; المصنف (ابن أبي شيبة): 8 / 695 / ش 67; مجمع الزوائد: 8 / 121.
10. ر.ك: اللآلي المصنوعة في الأحاديث الموضوعة: 1 / 391.
11. ر.ك: الكامل (ابن عدى): 4 / 4 / ش 885 .
12. ر.ك: اللآلي المصنوعة في الاحاديث الموضوعة: 1 / 391.
13. ر.ك: الكامل (ابن عدى): 4 / 4 / ش 885 .
14. اللآلي المصنوعة في الأحاديث الموضوعة: 1 / 390391.
15. ر.ك: همان: 1 / 392. وى روايتى را از خطيب نقل مى كند كه در سند آن روايت سيف بن عمر است. سيوطى پس از نقل روايت، نظر خود را نسبت به روايت اعلام كرده و مى نويسد: «موضوع فيه ضعفاء، أشدّهم سيف».
16. تهذيب التهذيب: 4 / 259 / ش 517. هم چنين ر.ك: المجروحين (ابن حبان): 1 / 345346 و 2 / 30; مجمع الزوائد: 10 / 21; الضعفاء والمتروكين (نسائى): 187 / ش 256; الجرح والتعديل: 4 / 278 / ش 1198; الكامل (ابن عدى): 3 / 435 / ش 119; الضعفاء (أبونعيم اصفهانى): 91 / ش 95; ميزان الإعتدال: 2 / 255256 / ش 162 و منابع ديگر.
17. هندة نام مادر معاويه است. جريان كشتن حضرت حمزه سيد الشهداء عليه السلام و مثله شدن بدن او به دستور وى مشهور است.
18. نام مادر عمرو عاص است كه اميرالمومنين عليه السلام و غير از آن حضرت در موارد مختلف او را به نام مادرش و با عبارت «ابن النابغة» مورد خطاب قرار داده اند.