4 . غيبت امام
بر اساس قاعده لطف وجود امام هنگامى لطف خواهد بود كه امام ظاهر و مبسوط اليد باشد تا بتواند مردم را به اصلاح آورد و از فساد دور كند، پس وجود امام غائبى كه در امور بندگان تصرف نمى كند لطف نخواهد بود. جرجانى در شرح مواقف مى نويسد:
إنّ اللطف الذي ذكرتموه إنما يحصل بإمام ظاهر قاهر يُرجى ثوابه ويخشى عقابه، يدعو النّاس إلى الطاعات ويزجرهم عن المعاصي بإقامة الحدود والقصاص وينتصف للمظلوم من الظالم وأنتم لا توجبونه على اللّه كما في هذا الزمان الذي نحن فيه، فالذي توجبونه وهو الإمام المعصوم المختفي ليس بلطف إذ لا يتصور منه مع الإختفاء تقريب الناس إلى الصلاح وتبعيدهم عن الفساد؛1
لطفى كه شما مى گوئيد با وجود امامى حاصل مى شود كه ظاهر و داراى قدرت باشد، اميد پاداش از او برود و از عقاب وى ترسيده شود، با اقامه حدود و قصاص مردم را به فرمانبردارى بخواند و از گناهان باز دارد و داد مظلوم را از ظالم باز ستاند در حالى كه شما چنين چيزى را بر خدا واجب نمى دانيد چنان كه ما در اين زمان با آن مواجه هستيم. پس آن چه را كه شما واجب مى دانيد ـ يعنى وجود امام معصوم غائب ـ لطف نيست؛ چرا كه با وجود غيبت امام تصور نمى رود كه او مردم را به صلاح نزديك و از فساد دور سازد.
تفتازانى هم مى گويد:
وأيضاً، إنما يكون منفعة ولطفاً واجباً إذا كان ظاهراً قاهراً زاجراً عن القبائح قادراً على تنفيذ الأحكام وإعلاء لواء الإسلام وهذا ليس بلازم عندكم، فالإمام الذي ادعيتم وجوبه ليس بلطف، والذي هو لطف ليس بواجب؛2
هم چنين وجود امام هنگامى داراى منفعت و لطف واجب است كه ظاهر و توانمند باشد، از زشتى ها باز دارد و به برپائى احكام و برافراشتن پرچم اسلام قادر باشد در حالى كه نزد شما اين امور لازم نيست و امامى كه شما وجوب او را ادعا مى كنيد لطف نيست و چنان چه لطف باشد، واجب نيست.
همو در شرح عقايد نسفيه مى نويسد:
ثم ينبغي أن يكون الإمام ظاهراً ليرجع إليه فيقوم بالمصالح ليحصل ما هو الغرض من نصب الإمام، ولا مُختفياً من أعين الناس خوفاً من الأعداء وما للظلمة من الاستيلاء، ولا منتظراً خروجه عند صلاح الزمان وانقطاع موادّ الشرّ والفساد؛3
شايسته است كه امام ظاهر باشد تا به او مراجعه شود و او به مصالح مردم قيام كند تا غرضى كه در نصب امام بود، حاصل شود و ]شايسه است[ امام به خاطر ترس از دشمنان و چيره شدن ظالمان از ديدگان مردم مخفى نباشد و به هنگام صلاح روزگار و از بين رفتن شرّ و فساد منتظر خروجش نباشند.
مرحوم خواجه در پاسخ اين اشكال مى فرمايد:
وجوده لطف وتصرفه لطف آخر وعدمه منا؛4
وجود امام (به خودى خود و صرف نظر از تصرف او در امور) لطف است و تصرف امام (در امور مسلمين) لطفى ديگر است و غيبت امام از سوى ماست.
اين پاسخ بسيار دقيق است و مورد توجه بزرگان شيعه و سنّى قرار گرفته است، تفتازانى بر اساس اين عبارت مى نويسد:
وأجاب الشيعة: بأن وجود الإمام لطف سواء تصرّف أو لم يتصرّف على ما نقل عن عليّ كرم اللّه وجهه إنه قال: لا تخلو الأرض من إمام قائم للّه بحجة إما ظاهراً مشهورا أو خائفاً مضموراً لئلاّ يبطل حجج اللّه وبيّناته وتصرفه الظاهر لطف آخر، وإنّما عُدم أي هذا التصرّف من جهة العباد وسوء اختيارهم حيث أخافوه وتركوا نصرته ففوّتوا اللطف على أنفسهم؛5
و شيعه پاسخ مى دهد كه وجود امام لطف است و فرقى نمى كند كه او در امور تصرّف كند يا تصرف نكند ]اين قول مستند است[ بر آن چه از على ]عليه السلام [نقل شده كه فرمودند: «زمين هيچ گاه از كسى كه حجت خدا را اقامه كند خالى نمى شود، خواه اين حجّت آشكار و شناخته شده باشد و خواه ترسان و ناشناس باشد تا اين كه حجت ها و دلايل خداوند باطل نگردد» و تصرّف آشكار امام لطفى ديگر است كه به جهت سوء اختيار بندگان از دست رفته است و هنگامى كه او را ترساندند و از يارى امام دست برداشتند خود را از لطف محروم كردند.
تفتازانى در مقابل پاسخ شيعه، مى گويد:
وردّ أولاً: بأنّا لا نسلّم أن وجوده بدون التصرّف لطف… ثانياً: بأنّه ينبغي أن يظهر لأوليائه الذين يبذلون الأرواح والأموال محبّته؛6
اولا: اين پاسخ مردود است؛ چرا كه ما قبول نداريم وجود امام بدون تصرّف لطف باشد… ثانياً: در اين صورت شايسته است امام براى ياران خود ـ كه از روح و مالشان را در راه محبت او بذل مى كنند ـ . ظاهر شود.
قسمت اول كلام تفتازانى در واقع اشكال به قول شيعه نيست، بلكه عدم قبول حديث اميرالمؤمنين عليه السلام است. اين در حالى است كه حديث ياد شده در منابع حديثى اهل سنّت هم آمده است و چنان كه پيشتر گفتيم، ابن حجر عسقلانى اين روايت را از اقوال صحيح شمرده است. و ابن قيم7 مى گويد: «اين حديث از احاديثى است كه از على ]عليه السلام[ رسيده است».8
بنابراين قول شيعيان مستند به حديثى است كه در كتب فريقين آمده است و ردّ و عدم قبول آن نيازمند دليل است.
بر اساس حديث اميرالمؤمنين عليه السلام، يكى از جهات ارسال رسولان و نصب امامان از سوى خدا اتمام حجت بر خلق است، و اين مهم به صرف فرستادن رسول يا نصب امام حاصل مى شود؛ پس از آن اگر مردم او را پذيرفتند و در برابر او تسليم شدند مى توانند از وجودش فيض برند و بهره مند شوند، و چنان چه با او مخالفت كنند خود از بركات وى محروم خواهند شد. به همين جهت است كه خداى تعالى از قول كافران مى گويد:
(لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَنَخْزى)؛9
اگر رسول به سوى ما مى فرستادى پس ما پيش از آن كه خوار و ذليل شويم از آيات تو تبعيت مى كرديم.
پس خداى تعالى حجت هاى خود را به سوى مردم مى فرستد و در مقابل منكران مى فرمايد:
(لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكانَ اللّهُ عَزيزًا حَكيمًا)؛10
تا مردم بعد از رسولان بر خدا حجت نداشته باشند و خداوند مقتدر و حكيم است.
و نيز مى فرمايد:
(لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَة وَيَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَة وَإِنَّ اللّهَ لَسَميعٌ عَليمٌ)؛11
تا هر آن كس كه هلاك مى شود از روى دليل آشكار باشد و هركه حيات مى يابد از روى دليل باشد و خداوند قطعاً شنوا و داناست.
پس صِرف ارسال رسول يا نصب امام، حجت را بر بندگان تمام و عذر كافران را قطع مى كند؛ تا سعادت و شقاوت انسان ها به اختيار خودشان باشد. و اين بهترين لطف خداوند بر بشر است.
و سپس بر قول تفتازانى كه مى گويد: «صرف وجود امام بدون تصرّف او لطف نيست» نقض هاى فراوانى در قرآن وجود دارد كه وى قطعاً نمى تواند به آن ها ملتزم شود، پيامبران زيادى از بنى اسرائيل در آغاز بعثت خود كشته شدند و اين كشتار هرگز مانع از آن نشد كه خداوند رسولانش را به سوى آن ها بفرستد. تفتازانى بايد پاسخ دهد كه هدف خداوند از ارسال اين رسولان چه بود؟ در حالى كه خدا قطعاً به كشته شدن آن ها علم داشت.
هم چنين غايب شدن حجج الاهى در بين انبياء پيشين نيز سابقه داشته است. خداى تعالى در مورد حضرت يونس مى فرمايد:
(وَإِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ * إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ * فَساهَمَ فَكانَ مِنَ الْمُدْحَضينَ * فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَهُوَ مُليمٌ * فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحينَ * لَلَبِثَ في بَطْنِهِ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ)؛12
و يونس يكى از رسولان خدا بود * چون به كشتى پر جمعيتى گريخت * پس با آنان قرعه زد و قرعه به نام او افتاد * و ماهى عظيمى او را به كام فرو برد، در حالى كه مورد ملامت بود * و اگر او از تسبيح كنندگان نبود * تا قيامت در شكم ماهى مى ماند.
بنابراين اگر تفتازانى و عالمان سنّى بتوانند به عبث بودن ارسال رسولانى كه به دست مردم كشته شدند و يا به عبث بودن نبوت يونس كه مدتى از قوم خود غائب بود ملتزم شوند، مى توانند ادعا كنند كه وجود امام غائب لطف نيست! و حال آن كه آنان هرگز ارسال رسولانِ بنى اسرائيل و نبوت يونس را عبث نمى دانند؛ پس نمى توانند نصب امام را در صورت غيبت او، عبث بشمارند.
در تاريخ و روايات فريقين نيز شواهدى بر سخن خواجه كه فرمود: «وجوده لطف وتصرفه لطف آخر وعدمه منّا» وجود دارد:
حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام از امامان الاهى است كه مردم به دليل كوتاهى در حق ايشان از بركات تصرّفاتشان در امور خود محروم بودند، آن حضرت تمام عمر مبارك خود را در سامرا تحت نظر حاكميت و يا در زندان گذراندند. حتى از روزى كه با پدر بزرگوار خود وارد سامرا شدند براى انجام مناسك حج نيز اجازه نيافتند و جز تعداد اندكى با حضرتش تماس نداشتند. در الفصول المهمة مى نويسد:
قحط الناس بسرّ من رأى ]في زمن المعتمد[ قحطاً شديداً ]والإمام في السجن [فأمر الخليفة المعتمد على اللّه ابن المتوكل بخروج الناس إلى الاستسقاء فخرجوا ثلاثة ايام يستسقون ويدعون فلم يسقوا، فخرج الجاثليق في اليوم الرابع إلى الصحراء وخرج معه النصارى والرهبان وكان فيهم راهب كلّما مدّ يده إلى السماء ورفعها هطلت بالمطر، ثم خرجوا في اليوم الثاني وفعلوا كفعلهم أول يوم فهطلت السماء بالمطر وسقوا سقياً شديداً حتى استغنوا فعجب الناس من ذلك والشك وصفا بعضهم إلى دين النصرانيّة فشقّ ذلك على الخليفة فأنفذ إلى صالح بن وصيف أن أخرج أبا محمّد الحسن بن عليّ من السجن وائتني به، فلما حضر أبو محمّد الحسن ]عليه السلام[ عند الخليفة قال له أدرك امة جدك محمّد ]صلّى اللّه عليه وآله[ فيما لحق بعضهم من هذه النازلة فقال أبو محمّد: دعهم يخرجون غداً اليوم الثالث قال: قد استعفى الناس من المطر واستكفوا، فما فائدة خروجهم؟ قال: لازيل الشك عن الناس وما وقعوا فيه من هذه الورطة التي افسدوا فيها عقولا ضعيفة.
فأمر الخليفة الجاثليق والرهبان يخرجوا أيضاً في اليوم الثالث على جاري عادتهم وأن يخرجوا الناس، فخرج النصارى وخرج لهم أبو محمّد الحسن ومعه خلق كثير، فوقف النصارى على جاري عادتهم يستسقون إلاّ ذلك الراهب مدّ يديه رافعاً لهما إلى السماء ورفعت النصارى والرهبان أيديهم على جاري عادتهم فغميّت السماء في الوقت ونزل المطر، فأمر أبو محمّد الحسن القبض على يد الراهب وأخذ ما فيها فإذا بين أصابعها عظم آدميّ فأخذه أبو محمّد الحسن ولفّه في خرقة وقال ]له[ استسق، فانكشف السحاب وانقشع الغيم وطلعت الشمس، فتعجب الناس من ذلك وقال الخليفة: ما هذا يا أبا محمّد؟ فقال: ]هذا [عظم نبي من أنبياء اللّه عزوجل ظفر به هؤلاء من بعض قبور الأنبياء وما كشف عن عظم نبي تحت السماء إلاّ هطلت بالمطر، واستحسنوا ذلك فامتحنوه فوجدوه كما قال، فرجع أبو محمّد الحسن إلى داره بسرّ من رأى وقد أزال عن الناس هذه الشبهة، وقد سرّ الخليفة والمسلمين ذلك؛13
در زمان معتمد مردم سُرِّ مَنْ رَأى (سامرا) دچار قحطى شديدى شدند ]در حالى كه امام عسكرى عليه السلام در زندان بود[ پس خليفه وقت ]يعنى[ معتمد على اللّه فرزند متوكّل دستور دارد كه مردم براى نماز باران به صحرا بروند، مردم سه روز به صحرا رفتند و نماز باران خواندند و دعا كردند امّا باران نباريد پس روز چهارم جاثليق به صحرا رفت در حاليكه نصارا و راهبان نيز به همراه او از شهر خارج شدند و در بين آن ها راهبى بود كه هر موقع دست خود را مى گشود و به سوى آسمان بلند مى كرد باران پيوسته شروع به باريدن مى كرد سپس روز دوم نيز مسيحيان به صحرا رفتند و همين كار را تكرار كردند مثل روز قبل پس باران به صورت مداوم و پيوسته باريد و به قدرى آب جمع شد كه بى نياز شدند، مردم از اين موضوع تعجب كردند، به شك افتادند و برخى به دين مسيحيت گرويدند اين امر بر خليفه گران آمد پس به صالح بن وصيف دستور داد كه ابومحمّد حسن بن على ]عليهما السلام[ را از زندان خارج كند و نزد او بياورد. وقتى امام عسكرى ]عليه السلام[ نزد خليفه حاضر شد. معتمد به ايشان عرض كرد: اُمّت محمّد صلى اللّه عليه وآله را درياب به خاطر مشكلى كه مردم به خاطر اين جريان، پيدا كرده اند پس امام عسكرى ]عليه السلام [فرمود: آن ها ]يعنى مسيحيان[ را بخوان كه فردا هم براى سومين روز خارج شوند گفت: مردم به همين مقدار باران بسنده كرده و از ]طلب[ باران گذشته اند؛ پس خروج آن ها چه فايده اى دارد؟ فرمود: مى خواهم شك را از مردم بزدايم و آن ها را از اين ورطه خارج كنم كه در آن واقع شده اند و كم خردان در آن فاسد شده اند. پس خليفه دستور داد كه جاثليق و راهبان براى روز سوم نيز به همان شكل قبلى خارج شوند و هنگامى كه مردم به صحرا مى رفتند، مسيحيان نيز به همراه آن ها خارج شدند و امام حسن عسكرى عليه السلام نيز به سوى آن ها حركت كرد در حالى كه تعداد زيادى به همراه ايشان بودند. مسيحيان طبق روال خودشان ايستادند و طلب باران كردند جز راهب مذكور كه به دور از جماعت ايستاده و دست خود را بالا برده بود و راهب ديگرى به همراه ايشان خارج شد و دست خود را به سوى آسمان بلند كرد و مسيحيان و راهبان نيز طبق روال دست خود را بالا بردند پس آسمان در اين موقع ابرى شد و باران باريد. امام حسن عسكرى عليه السلام دستور داد دست راهب مذكور را باز كنند و آن چه را در دست دارد بگيرند وقتى دست او را باز كردند بين انگشتان وى يك استخوان آدم بود، امام عسكرى عليه السلام استخوان را گرفت و به پارچه اى پيچيد و فرمود حالا طلب باران كن، در اين موقع، ابرها به كنار رفتند و آسمان باز شد. مردم از اين موضوع تعجب كردند خليفه گفت: اى ابامحمّد موضوع چيست؟ امام فرمود: اين استخوان پيامبرى از انبياء الاهى است و آن ها از برخى دستور العمل هاى انبياء به اين موضوع دست يافته بودند كه چيزى از استخوان پيامبر در زير آسمان ظاهر نمى شود مگر آن كه باران پيوسته مى بارد پيرامون اين مطلب تحقيق كرده و اين موضوع را آزمودند و مطلب را چنان كه بود، يافتند. پس امام عسكرى عليه السلام به منزل خود در سرّ من راى بازگشت و اين شبهه از ذهن مردم پاك شد و خليفه و مسلمانان اين موضوع را پنهان ساختند.
اين جريان به خوبى بيان گر آن است كه هر چند امام عسكرى عليه السلام در زندان بود و ظاهراً هيچ تصرفى در امور مردم نداشت، امّا وجود ايشان لطف بود.
هم چنين روشن است كه عدم تصرف امام عسكرى و ساير امامان عليهم السلام به دليل كوتاهى مردم است. زيرا مردم حتى پس از مشاهده اين كرامت باز هم علّت زندانى شدن امام عليه السلام را جستجو نكردند و در اين مورد هيچ اعتراضى نسبت به دستگاه حاكم نكردند. در حالى كه مردم فايده امام را براى بقاى حيات اسلام دريافته بودند، امّا براى باز شدن دست حضرتش هيچ اقدامى نكردند. پس وجود امام لطف است و عدم او از كوتاهى مردم است.
به همين جهت است كه تفتازانى در پاسخ مرحوم خواجه مناقشه نمى كند؛ نه در «تصرفه لطف آخر» و نه در «عدمه منا» بلكه مى گويد: «لا نسلم أن وجوده لطف» يعنى ما قبول نداريم كه صرف وجود امام ]بدون تصرّف[ لطف باشد. امّا حديث ياد شده به خوبى لطف بودن وجود امامى را ثابت مى كند كه به خاطر كوتاهى مردم دستش در تصرف امور باز نيست.
امام حافظ دين خداست و هر جا دين الاهى در خطر باشد، وارد عمل مى شود.
با مطالعه احوال ائمّه ما عليهم السلام اين موضوع به خوبى آشكار مى گردد. اميرالمؤمنين عليه السلام در خانه نشسته بودند و در امور مردم تصرف نمى كردند، امّا وقتى ابوبكر و عمر از پاسخ سؤالات وارده مخصوصاً از غير مسلمانان درمى ماندند، حضرت به جهت حفظ اسلام و آبروى مسلمين دخالت مى كردند، به همين دليل عمر بارها مى گويد «لولا علي لهلك عمر».
ساير ائمه عليهم السلام نيز هرگاه اسلام به خطر مى افتاد براى نجات دين اقدام مى كردند، و حضرت امام عصر عليه السلام نيز حافظ دين است، و هر گاه دين در معرض خطر باشد قطعاً براى نجات دين اقدام مى كنند.
مرحوم علامه حلى معتقد است كه وجود نبى يا امام پس از او در هر امتى سه جهت دارد:
جهت نخست مربوط به خداوند متعال است، يعنى خداوند بايد شخصى را به عنوان نبى يا امام برگزيند، شرايط نبوت يا امامت را در او قرار دهد و او را به عنوان نبى يا امام به مردم معرفى كند.
جهت دوم مربوط به شخص نبى يا امام است، يعنى شخصى كه از سوى خداى تعالى براى نبوت يا امامت برگزيده شد، بايد مسئوليت الاهى را بپذيرد و خود را براى انجام وظيفه الاهى و تحمل سختى ها در اين مسير مهيا سازد.
جهت سوم مربوط به مردم است. يعنى مردم بايد در مقابل گزينش الاهى سر تسليم فرود آورند و از نبى يا امام الاهى اطاعت و پيروى كنند تا او بتواند وظايف الاهى خويش را به انجام برساند.14
روشن است كه هر سه جهت در تحقق هدف الاهى مؤثر است.
بنابراين چنان چه مردم در مقابل گزينش خداوند تسليم نگردند و از فرامين نبى يا امام تبعيت نكنند مسلماً هدايت اُمّت دچار مشكل خواهد شد؛ چرا كه اراده خداوند بر هدايت اختيارى مردم تعلق گرفته است و خدا هرگز مردم را به پذيرش اوامر تشريعى خود مجبور نمى كند. بلكه به آن ها قدرت و اختيار عطا فرموده تا با حُسن اختيار در مقابل گزينش الاهى و دستورات او تسليم گردند و يا با سوء اختيار از پذيرش و تبعيت سرباز زنند. از اين رو، هر گاه مردم در مقابل انبياء و امامان الاهى خضوع كردند و ضمن اقتدا به ايشان از دستوراتشان فرمان بردند كار هدايت به خوبى پيشرفت و آن گاه كه مردم سركشى كردند، كار هدايت با مشكل مواجه شد.
مسلمانان پس از رحلت رسول خدا صلى اللّه عليه وآله از روز نخست امامت الاهى اميرالمؤمنين عليه السلام را ناديده گرفتند و از حق مسلم ايشان دفاع نكردند، پس از ايشان به امام حسن مجتبى عليه السلام خيانت كردند. امام حسين عليه السلام را به شهادت رساندند. با امام سجاد عليه السلام چنان رفتار كردند كه فرمود: در مكّه و مدينه حتى بيست نفر محب و مطيع ما نيستند. امام باقر و امام صادق عليهما السلام را در شرايطى قرار دادند كه على رغم ايجاد فضاى مناسب جهت نشر علوم الاهى بسيارى از معارف را به جهت تقيه بازگو نفرمودند. مسلماً اگر مردم از حضرت موسى بن جعفر، امام رضا، جواد الائمه، امام هادى و امام عسكرى عليهم السلام دفاع و حمايت مى كردند، عباسيان هرگز جرأت جسارت و شهيد كردن ايشان را پيدا نمى كردند، و چنان چه آمادگى يارى از آخرين ذخيره الاهى را داشتند هرگز از فيض ظهور ايشان محروم نمى گشتند. پس وجود امام در هر شرايط لطف است و عدم تصرف ظاهرى او در امور از ناحيه مردم است. به عبارت ديگر «وجوده لطف وتصرفه لطف آخر وعدمه منا».
به علاوه ـ چنان كه پيشتر گفتيم ـ ابعاد وجودى امام متعدد است و اگر دست امام در يك بعد بسته باشد در ابعاد ديگر الطاف و بركات وجودى او به مردم مى رسد. خداى تعالى در مورد پيامبر خودش مى فرمايد:
(إِنّا أَرْسَلْناكَ شاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَ نَذيرًا * وَداعِيًا إِلَى اللّهِ بِإِذْنِهِ وَسِراجًا مُنيرًا)؛15
اى پيامبر ما تو را به عنوان شاهد، بشارت دهنده، انذار كننده، دعوت كننده به سوى خدا به اذن او و چراغ روشنى بخش فرستاديم.
شاهد بودن بر اُمّت يكى از ابعاد وجودى حجت خداست كه در اين بعد مبسوط اليد بودن او شرط نيست. به عبارت ديگر پيامبر و امام شاهد بر خلق هستند، هر كجا و در هر شرايطى كه باشند. پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله در شعب ابوطالب، در دوران حكومت، و حتى پس از رحلت نيز شاهد بر خلق هستند و به اعتراف بزرگان عامّه، شاهد بودن بر اُمّت با غيبت و مبسوط اليد نبودن و حتى با رحلت از دنيا، منافات ندارد.
اما وجود امام غائب از جهت فراهم شدن شرايط رشد و كمال براى مؤمنان نيز لطف است. به عبارت ديگر انتظار فرجِ امام غائب براى مؤمنان واقعى با سازندگى همراه است. جهت توضيح اين مطلب لازم است دو دسته از رواياتى را كه پيرامون امام عصر عليه السلام وارد شده است. بررسى كنيم:
دسته اى از روايات بيان گر ناگهانى بودن ظهور امام عصر عليه السلام هستند.
پس از آن كه كميتِ شاعر در ضمن ابياتى به قيام حضرت مهدى عليه السلام اشاره مى كند، امام باقر عليه السلام تك تك امامان دوازده گانه را به اسم به وى معرفى مى كند و در مورد خروج قائم آل محمّد عجل اللّه تعالى فرجه الشريف مى فرمايد:
لقد سئل رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله عن ذلك فقال: إنّما مثله كمثل الساعة لا تأتيكم إلاّ بغتة؛16
از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در اين باره سؤال شد پس ايشان فرمودند: همانا مَثَل خروج قائم مثل برپايى قيامت است و آن نمى رسد مگر به صورت ناگهانى.
در دسته اى از روايات هم تصريح شده است كه حضرت ولى عصر امام زمان عجل اللّه تعالى فرجه الشريف در عصر ظهور مثل حضرت داود ـ يعنى مطابق واقع ـ حكم خواهد كرد. بر اساس روايات، پيش از ظهور امام زمان عليه السلام حاكم موظف است بر اساس بيّنه قضاوت كند. چنان كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله نيز چنين مى كرد، ايشان مى فرمايد:
إنّما أقضي بينكم بالبينات والأيمان وبعضكم ألْحن بحجته من بعض فأيما رجل قطعت له من مال أخيه شيئاً فإنّما قطعت له به قطعة من النّار؛17
همانا من بر اساس بيّنات و قسم ها بين شما قضاوت مى كنم و حجت بعضى از شما نسبت به بعضى ديگر روشن تر است پس اگر چيزى به كسى رسيد كه از مال برادرش بود در حقيقت قطعه اى از آتش گرفته است.
اما روايات به روشنى بيان گر آن هستند كه امام عصر عليه السلام بر اساس بيّنه و سوگند قضاوت نمى كند بلكه ايشان به علم الاهى و بر اساس واقع، حكم خواهد كرد؛ چنان كه داود نبى نيز چنين حكم مى كرد. امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
إذا قام قائم آل محمّد حكم بحكم داود وسليمان لا يسأل بيّنة؛18
هنگامى كه قائم آل محمّد عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف قيام كند، به حكم داود و سليمان حكم مى كند و از مردم بيّنه نمى خواهد.
يقين مؤمنان به اين دو دسته از روايات باعث خواهد شد كه هر لحظه منتظر فرج امام عصر عليه السلام باشند و اعمال خود را چنان پاكيزه گردانند كه در محكمه عدل آن حضرت شرمنده و محكوم نشوند.
پس انتظار فرج امام عصر عليه السلام براى مؤمنان با سازندگى و نيل به كمال همراه است، به همين جهت در روايات تأكيد شده است كه:
أفضل الأعمال إنتظار الفرج؛19
برترين اعمال انتظار فرج است.
بنابراين غيبت امام عصر عليه السلام از اين جهت نيز براى مؤمنان و معتقدان به حضرتش لطفى بى پايان است. تفتازانى ضمن اشاره به اين جهت در آن اشكال مى كند و مى نويسد:
فإن قيل: لأنّ المكلف إذا اعتقد وجوده كان دائماً يخاف ظهوره وتصرفه فيمتنع من القبائح.
قلنا: مجرد الحكم بخلقه وإيجاده في وقت مّا كاف في هذا المعنى، فإنّ ساكن القرية إذا انزجر عن القبيح خوفاً من حاكم من قبل السلطان مختف في القرية بحيث لا أثر له كذلك ينزجر خوفاً من حاكم علم أن السلطان يرسله إليها البتة متى شاء؛20
پس چنان چه گفته شود: اگر مكلّف به وجود امام معتقد باشد دائماً از ظهور و تصرف او در امور ترسان خواهد بود و در نتيجه از زشتى امتناع مى كند. در پاسخ مى گوييم: صرف حكم به خلق و ايجاد چنين امامى در يك زمان بر اين موضوع كفايت مى كند، چنان كه اگر ساكن قريه اى به خاطر ترس از حاكمى كه از طرف سلطان در آن قريه مخفى شده و اثرى از او نيست از قبائح پرهيز كند؛ به خاطر ترس از حاكمى كه مى داند سلطان او را هر گاه كه اراده كند، خواهد فرستاد نيز از گناهان پرهيز خواهد كرد.
در پاسخ تفتازانى بايد گفت سخن در مورد لطف بودن امام غائب بود، وجود چنين امامى دلائل ديگرى دارد. چند دسته از روايات قطعى الصدور و مورد اتفاق فريقين بر وجود امام در هر عصرى دلالت دارند كه اين روايات هر يك به تنهايى پاسخگوى اشكال تفتازانى است.
در گروهى از روايات به روشنى آمده است كه زمين هرگز از حجت الاهى خالى نخواهد بود. اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايند:
لا تخلو الأرض من قائم للّه بحجّة إمّا ظاهراً مشهوراً وإمّا خائفاً مغموراً لئلاّ تبطل حجج اللّه وبيّناته؛21
زمين هرگز از كسى كه حجت خدا را اقامه كند خالى نمى شود خواه اين حجت، آشكار و شناخته شده باشد و خواه ترسان و ناشناس، تا اين كه حجت ها و دلايل خداوند باطل نگردد.
چنان كه پيش از اين هم بيان گرديد، ابن حجر عسقلانى اين روايت را صحيح دانسته است22 و در حلية الاولياء،23 صفة الصفوة24 و تهذيب الكمال في اسماء الرجال25 از منابع اهل سنّت اين روايت وارد شده است.
گروه دوم از روايات مربوط به لزوم معرفت امام در هر عصر است. رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمودند:
من مات ولم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهلية؛
هر كس بميرد در حالى كه امام زمانش را نمى شناسد به مرگ جاهلى مرده است.
اين حديث نيز به الفاظ مختلف در صحيح بخارى26 صحيح مسلم27 مسند احمد28 و ديگر كتب معتبر29 اهل تسنّن آمده است.
گروه سوم از روايات، به جداناپذيرى قرآن و عترت و لزوم تمسك به هر دو تا روز قيامت مربوط مى شود. پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله فرمودند:
إنّي تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه وعترتي ما إن تمسّكتم بهما لن تضلّوا بعدي وإنهما لن يفترقا حتى يردا عليّ الحوض؛30
همانا دو شىء گرانبها نزد شما باقى مى گذارم كتاب خدا و عترتم چنان چه به اين دو تمسك جوئيد بعد از من گمراه نمى شويد و اين دو از هم جدا نمى شوند تا در حوض به سوى من بازگردند.
بر اساس اين حديث شريف، تا قرآن باقى است همواره كسى از عترت رسول خدا صلى اللّه عليه وآله كه همسنگ قرآن باشد، وجود دارد. پس امام در هر عصرى بايد از عترت باشد. اين حديث شريف نيز از احاديث قطعى الصدور و مورد اتفاق فريقين است كه در جاى خود به تفصيل پيرامون سند و دلالت آن بحث خواهد شد.
گروه چهارم رواياتى هستند كه امامان بعد از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله را دوازده نفر معرفى مى كنند. حضرت رسول اكرم صلى اللّه عليه وآله فرمودند:
لا يزال الدين قائماً حتّى تقوم الساعة أو يكون عليكم اثنا عشر خليفة كلّهم من قريش؛31
دين همواره باقى است تا روز قيامت تا اين كه دوازده خليفه براى شما بيايد كه همگى از قريش هستند.
بر اساس اعتقاد صحيح شيعه، يازده نفر از عترت رسول خدا صلى اللّه عليه وآله به صورت ظاهر و آشكار يكى پس از ديگرى عهده دار امامت الاهى بوده اند؛ پس دوازدهمين امام از عترت پيامبر صلى اللّه عليه وآله نيز بايد وجود داشته و عهده دار امامت الاهى باشد. اعتقاد به چنين امامى و معرفت نسبت به او وظيفه هر مؤمنى است و مرگ با عدم معرفت نسبت به ايشان مرگ جاهلى است.
بنابراين وجود و حيات دوازدهمين امام از عترت پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله امرى مسلم و انكارناپذير است و ابعاد وجودى ايشان از جهات متعدد و بسيار براى مؤمنان لطف است. غيبت امام عصر عليه السلام نيز چنان كه بيان شد براى مؤمنان لطف است و حضرتش على رغم غيبت و عدم تصرف در امور مؤمنان، هم در تكوين، هم در تشريع هم از جهت حجيّت، هم از جهت هدايت و هم در ساير ابعاد، آثار وجودى فراوانى دارد.
1. شرح مواقف: 8 / 348، مواقف: 3 / 577.
2. شرح مقاصد: 2 / 276.
3. شرح عقائد نسفيه: 234.
4. كشف المراد: 388.
5. شرح مقاصد: 2 / 276.
6. همان.
7. ابن قيم از شاگردان ابن تيميه و بسيار متعصب است.
8. اعلام الموقعين: 4 / 150، ر.ك: حلية الاولياء: 1 / 80 ، تذكرة الخواص: 132، كنز العمال: 10 / 263، لا تخلو الأرض من قائم للّه بحجة لئلاّ تبطل حجج اللّه وبيّناته… .
9. سوره طه: آيه 134.
10. سوره نساء: آيه 165.
11. سوره انفال: آيه 42.
12. سوره صافات: آيه 144 ـ 139.
13. كشف الغمة: 3 / 225، الفصول المهمة: 2 / 1085 ـ 1087، الصواعق المحرقة: 2 / 600.
14. ر.ك: كشف المراد: 389.
15. سوره احزاب: آيه 45 ـ 46.
16. بحار الانوار: 36 / 391، و ر.ك: عيون أخبار الرضا: 2 / 266، كمال الدين: 2 / 373.
17. تهذيب الاحكام: 6 / 229، كافى: 7 / 414.
18. كافى: 1 / 397، بصائر الدرجات: 259، بحار الانوار: 26 / 176.
19. بحار الانوار: 52 / 122 و ر.ك: سنن ترمذى: 5 / 565 حديث 3571، المعجم الكبير: 10 / 101، المعجم الاوسط: 5 / 230 حديث 5169، مسند بزار: 2 / 277 حديث 6297، مسند شهاب: 2 / 245، شعب الايمان: 2 / 43 حديث 1124.
20. شرح مقاصد: 2 / 279.
21. نهج البلاغه: حكمت 147، شرح نهج البلاغه: 18 / 347.
22. فتح البارى: 6 / 494.
23. حلية الاولياء: 1 / 80 .
24. صفة الصفوة: 1 / 331.
25. تهذيب الكمال: 9 / 463.
26. صحيح بخارى: 6 / 2588 حديث 6645.
27. صحيح مسلم: 6 / 22 حديث 4899.
28. مسند احمد: 4 / 96 حديث 16922.
29. براى نمونه ر.ك: سنن بيهقى: 8 / 156. شرح مقاصد: 2 / 275 و… .
30. مسند احمد: 3 / 14 و 17 و منابع فراوان ديگر… .
31. مسند احمد: 5 / 86 ـ 87 و 89 حديث 20824، 20841 و 20862، صحيح مسلم: 6 / 4 حديث 4816، سنن ابى داوود: 4 / 172 حديث 4382، المعجم الكبير: 2 / 196.