ط) عبدالله بن عمر
وى پس از عثمان، با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت نكرد. على رغم بيعت همگانى با اميرالمؤمنين عليه السلام، عبدالله بن عمر به همراه عايشه، زيد بن ثابت و حسان بن ثابت از بيعت با اميرالمؤمنين عليه السلام سر باز زدند.1 امّا در برخى منابع آمده است كه عبدالله بن عمر، از عدم بيعت با اميرالمؤمنين عليه السلام تأسف مى خورد و آرزو مى كرد اى كاش با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت مى كردم و در ركاب ايشان با معاويه مى جنگيدم.2
علاوه بر اين كه عبدالله بن عمر از بيعت با اميرالمؤمنين عليه السلام ابا كرد، در طول حيات خود با افرادى مثل معاويه، يزيد بن معاويه، عبدالملك بن مروان و حجاج بن يوسف بيعت كرد!
معاويه در حيات خود براى يزيد بيعت مى گرفت. وى كسانى را كه حاضر به بيعت با يزيد نبودند، از بين برد و عدّه اى را هم براى واداشتن به بيعت با يزيد تطميع كرد.3
به عنوان مثال، او امام حسن مجتبى عليه السلام، سعد بن ابى وقاص4 و عبدالرحمان بن خالد بن وليد5 را مسموم كرد. اهالى شام پس از معاويه، خواستار حكومت عبدالرحمان بن خالد بودند، لذا چنان چه او مى ماند با يزيد مخالفت مى كرد.
عبدالرحمان بن ابى بكر را نيز به قتل تهديد كرد و چيزى از آن تهديد نگذشته بود كه عبدالرحمان مُرد;6 چرا كه عبدالرحمان نيز درباره جانشينى يزيد مخالفت مى نمود.
ابن أثير مى نويسد: مروان بن حكم در خطبه اى گفت: معاويه فرزندش يزيد را جانشين خود قرار داده و خير اُمّت در اين است.
فقام عبدالرحمن بن أبي بكر فقال: كذبت والله يا مروان! وكذب معاوية، ما الخير أردتما لأمّة محمّد، ولكنكم تريدون أن تجعلوها هرقليّة، كلّما مات هرقل، قام هرقل;7
عبدالرحمان بن ابى بكر برخاست و گفت: سوگند به خدا اى مروان! دروغ گفتى، و معاويه ]نيز [دروغ گفت. شما خيرخواه اُمّت محمّد نيستيد; شما مى خواهيد خلافت را ]به سان پادشاهان يونان[ سلطنتى كنيد; هر شاهى كه بميرد و پس از او شاه ديگر بيايد!
عبدالله بن زبير هم آرزوى خلافت داشت; در نتيجه وجود افراد سرشناسى كه حاضر به بيعت با يزيد نبودند، مشكلاتى را براى يزيد به بار مى آورد; از اين رو معاويه ابتدا آن ها را تطميع مى كرد و در صورتى كه اين كار هم ثمربخش نمى شد، دست به ترور آن ها مى زد. عبدالله بن عمر يكى از اشخاص بود كه از معاويه حق السكوت گرفت و با يزيد بيعت كرد!
ابن حجر عسقلانى در فتح البارى مى نويسد:
إن معاوية أراد ابن عمر على أن يبايع ليزيد، فأبى وقال لا اُبايع لأميرين، فأرسل إليه معاوية بمأة ألف درهم فأخذها فدسّ إليه رجلاً فقال له: ما يمنعك أن تبايع؟ فقال إن ذاك لذاك يعنى عطاء ذلك المال لأجل وقوع المبايعة، إن ديني عندي إذاً لرخيص، فلما مات معاوية كتب ابن عمر إلى يزيد ببيعته;8
معاويه مى خواست كه فرزند عمر با يزيد بيعت كند، پس او ابا كرد و گفت: با دو امير بيعت نمى كنم. معاويه صد هزار درهم براى او فرستاد و او گرفت. مردى را به جاسوسى فرستاد و به او گفت: چه چيز تو را از بيعت كردن منع مى نمود. ]ابن عمر در پاسخ[ گفت: همانا اين براى آن بود، يعنى رسيدن به اين مال در مقابل بيعت كردن است، همانا دين من در نزد من ارزان است! و وقتى معاويه مُرد، براى بيعت با يزيد ]نامه اى[ نوشت.
بخارى مى نويسد:
لمّا خلع أهل المدينة يزيد بن معاوية، جمع ابن عمر حشمه وولده فقال: إني سمعت النبي صلّى الله عليه وآله يقول: ينصب لكلّ غادر لواء يوم القيامة، وإنا قد بايعنا هذا الرجل على بيع الله ورسوله، وإني لا أعلم غدراً أعظم من أن يبايع رجل على بيع الله ورسوله، ثم ينصب له القتال، وإني لا أعلم أحداً منكم خلعه ولا بايع في هذا الأمر إلاّ كانت الفيصل بيني وبينه;9
وقتى مردم مدينه يزيد بن معاويه را خلع كردند، ابن عمر خادمان و فرزندانش را جمع كرد و گفت: من از پيامبر صلى الله عليه وآله شنيدم كه مى گفت: براى هر خيانت كننده اى در قيامت پرچمى است و ما با اين مرد (يعنى يزيد) بر بيعت خدا و رسولش بيعت كرده ايم و من خيانتى بالاتر از اين نمى شناسم كه كسى براساس بيعت خدا و رسولش با مردى بيعت كند، سپس با او بجنگد; و اگر من بدانم كه احدى از شما يزيد را خلع و در اين امر با ديگرى بيعت كرده است، اين موضوع موجب جدايى و فاصله بين من او خواهد بود.
ذهبى نيز مى گويد:
لما خلع أهل المدينة يزيد جمع ابن عمر بنيه وأهله، ثم تشهد وقال: أمّا بعد، فإنّا قد بايعنا هذا الرجل على بيع الله ورسوله، … فلا يخلعنّ أحد منكم يزيد;10
وقتى اهل مدينه يزيد را خلع كردند، عبدالله بن عمر بن خطاب به فرزندان و خانواده خود گفت: ما با اين مرد بر اساس بيعت خدا و رسولش بيعت كرديم، … پس احدى از شما يزيد را خلع نكند.
عبدالله بن عمر مدعى است بر اساس بيعت خدا و رسول، با يزيد بيعت كرده است; امّا چنان كه گذشت، ابن حجر عسقلانى تصريح مى كند كه عبدالله بن عمر براى بيعت با يزيد از معاويه صد هزار درهم گرفته بود. جالب اين كه برخى از سنّيان اين قول ابن عمر را مبناى اعتقادات خويش قرار داده اند و معتقدند بيعت عبدالله بن عمر با يزيد بن معاويه به حكومت وى شرعيت بخشيده است. در كتاب فتح البارى آمده است:
فيه وجوب طاعة الإمام الذي انعقدت له البيعة والمنع من الخروج عليه ولو جار في حكمه، وأنّه لا ينخلع بالفسق;11
اين كار دليلى است بر وجوب اطاعت و عدم خروج بر امام كه بر او بيعت گرفته شده است. امام هر چند ستم كند، به واسطه فسق خلع نمى شود.
ابن عربى مالكى نيز در كتاب العواصم من القواصم12 مى نويسد:
فهذه الأخبار الصّحاح كلّها تعطيك أن ابن عمر كان مسلّماً في إمرة يزيد، وأنه بايع عقد له والتزم ما التزم الناس ودخل فيما دخل فيه المسلمون وحرّم على نفسه ومن إليه بعد ذلك أن يخرج على هذا أو ينقضه … وقد صدق البخاري ـ في روايته قول معاوية على المنبر ـ أنّ ابن عمر قد بايع بإقرار ابن عمر ذلك وتسليمه له وتماديه عليه;13
پس اين اخبار صحيح مى رساند كه ابن عمر در ]قبول[ امارت يزيد تسليم بوده است و همانا وى با او بيعت كرد و به آن چه مردم ملتزم بودند ملتزم شد و در آن چه كه مسلمانان وارد شدند، وارد شد و بر خود و بر ديگران خروج و قيام بر ]يزيد [را حرام كرد… و راست گفت بخارى در نقل قول معاويه كه بر منبر گفت: «همانا ابن عمر به تحقيق بيعت كرده است»; ]چرا كه[ ابن عمر بر اين بيعت اقرار و تسليم او شد و در اين مورد استقامت ورزيد.
در جاى ديگر پيرامون شهادت امام حسين عليه السلام مى گويد:
ولا قاتلوه إلاّ بما سمعوا من جدّه;14
و او را نكشتند مگر به خاطر آن چه كه از جدش شنيده بودند]![
اين سخن بسيار عجيب است. سؤال ما از ابن عربى و پيروانش اين است كه چرا خوددارى عبدالله بن عمر از بيعت با اميرالمؤمنين عليه السلام ـ كه خلافت آن حضرت مورد قبول همگان بود ـ براى او نقص شمرده نمى شود; امّا اباى حضرت سيدالشهدا عليه السلام از بيعت با فرد ستم كار و فاسقى چون يزيد، جوازى براى ستم به ايشان به حساب مى آيد؟! بيعت عبدالله بن عمر چگونه به حكومت كسى كه اشتهار به فسق دارد مشروعيت مى بخشد؟ و حجيت اين بيعت چگونه اثبات مى شود؟15
چنان كه پيشتر اشاره شد، عبدالله بن عمر علاوه بر يزيد، با عبدالملك مروان و حجاج بن يوسف نيز بيعت كرده است. ابن حجر در فتح البارى مى نويسد:
بايع ليزيد بن معاوية، ثم لعبدالملك بن مروان بعد قتل ابن الزبير.16
عجيب تر اين كه وقتى حجاج به جنگ عبدالله بن زبير آمد، عبدالله بن عمر پشت سر ابن زبير نماز خواند،17 و پس از آن كه حجاج عبدالله بن زبير را به دار آويخت، عبدالله بن عمر به بيعت با حجاج شتافت. مورّخان نقل مى كنند:
وطرق على الحجاج بابه ليلا ليبايع لعبدالملك، كي لا يبيت تلك الليلة بلا إمام، زعم; لأنّه روى عن النبي صلّى الله عليه وآله أنّه قال: «من مات ولا إمام له مات ميتة جاهليّة» وحتى بلغ من احتقار الحجاج له واسترذاله حاله أن أخرج رجله من الفراش فقال: أصفق بيدك عليها.18
جالب است كه مبناى اعتقادى ابن عربى و پيروان وى، از جمله وهّابيان بر عمل كسى استوار است كه به خاطر ترس از جان خود با پاى حجاج بيعت مى كند!!
كسى كه در زمان معاويه و در قضيه حكميت، به عنوان كانديداى خلافت مسلمين مطرح شده بود، سرانجام كارش به جايى مى رسد كه به حجّاج اقتدا مى كند و پشت سر او نماز مى خواند19 و به جاى دست با پاى او بيعت مى كند!! و در آخر بعد از گذشت سه ماه از اعدام ابن زبير، او نيز به حيله حجاج به قتل مى رسد.20
با چنين اوصافى، سيوطى عبدالله بن عمر را به عنوان يكى از مفسّران طبقه صحابه معرفى مى كند!
1 . السنن الكبرى (بيهقى): 8 / 172; المستدرك على الصحيحين: 2 / 463 و 3 / 115; تاريخ مدينة دمشق: 31 / 193; مجمع الزوائد: 3 / 182. گفتنى است ذهبى در تلخيص المستدرك، به صحت اين حديث، بنابر شرط بخارى و مسلم تصريح مى كرده است.
2 . مجمع الزوائد: 3 / 182.
3 . براى اطلاع بيشتر ر.ك: ناگفته هايى از حقايق عاشورا : 67 ـ 86 .
4 . مقاتل الطالبيين: 48 ; شرح نهج البلاغة: 16 / 49.
5 . الأغاني: 16 / 209; تاريخ الطبرى: 4 / 171; تاريخ مدينة دمشق: 16 / 164; الإستيعاب في معرفة الأصحاب: 2 / 829 ، شماره 1402; أسد الغابة: 3 / 289; الوافي بالوفيات: 18 / 86 .
6 . تاريخ الطبرى: 4 / 226; الإمامة والسياسة: 1 / 159.
7 . الكامل في التاريخ: 3 / 506. هم چنين ر.ك: الفتوح: 4 / 335، به همين مضامين.
8 . فتح الباري: 13 / 60.
9 . صحيح البخاري: 8 / 99.
10 . تاريخ الإسلام: 5 / 274. هم چنين ر.ك: مسند احمد بن حنبل: 2 / 48; البداية والنهاية: 8 / 255.
11 . فتح الباري: 13 / 61.
12 . ابن عربى از فقها و محدثان اهل سنّت است. وى تأليفاتى دارد كه از جمله مى توان به سه كتاب آيات الاحكام، شرح بر صحيح ترمذى و العواصم من القواصم اشاره كرد. مبانى وى در كتاب العواصم من القواصم در راستاى تقويت عقايد نواصب است; از اين رو متعصبين از اهل سنّت اين كتاب را با پاورقى و اضافات چاپ و نشر كرده اند.
13 . العواصم من القواصم: 232.
14 . همان: 244.
15 . در مباحث بعدى معناى لغوى واژه «بيعت»، بيعت در اسلام و آثار و لوازم بيعت طرح و بررسى خواهد شد.
16 . فتح الباري: 5 / 18.
17 . «كان ابن عمر يقول لا أقاتل في الفتنة وأصلّي وراء من غلب»; ر.ك: طبقات ابن سعد: 4 / 149. ابن كثير نيز در البداية والنهاية: 9 / 8 مى نويسد: «وكان في مدّة الفتنة لا يأتي أمير إلاّ صلّى خلفه وأدى إليه زكاة ماله».
18 . العثمانية (جاحظ): 301; شرح نهج البلاغة: 13 / 242.
19 . كتاب الأمّ: 1 / 185; مسند الشافعى: 55; السنن الكبرى (بيهقى): 3 / 121; معرفة السنن والآثار (بيهقى): 2 / 399، شماره 1540; تاريخ مدينة دمشق: 12 / 123.
20 . ر.ك: عمدة القاري: 1 / 116; الإستيعاب في معرفة الأصحاب: 3 / 952، شماره 1612; أسد الغابة: 3 / 230; الكامل في ضعفاء الرجال: 4 / 363; السيرة الحلبيّة: 1 / 292.