ز) انس بن مالك
در شرح حال انس نوشته اند كه وى مدتى خادم رسول الله صلى الله عليه وآله بوده است. او بيش از صد سال عمر كرد و قبل از آخرين صحابه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله ـ يعنى ابوالطفيل ـ درگذشت.1
براى شناخته شدن شخصيت وى، اشاره به دو مورد از دروغ هاى انس كافى است. وى در قضيه «طير مشوى» صريحاً دروغ گفته است. حاكم در مستدرك مى نويسد:
قال أنس بن مالك: كنت أخدم رسول الله صلّى الله عليه وآله، فقدّم لرسول الله صلّى الله عليه وآله فرخ مشوي، فقال: اللهمّ ائتني بأحب خلقك إليك… فجاء علي ]بن أبي طالب[ فقلت: إنّ رسول الله صلّى الله عليه وآله على حاجة، ثم جاء فقلت إن رسول الله صلّى الله عليه وآله على حاجة، فقال رسول الله صلّى الله عليه وآله: افتح، فدخل، فقال رسول الله صلّى الله عليه وآله: ما حبسك علي؟ فقال: إن هذا آخر ثلاث كرات يردني أنس يزعم أنك على حاجة. فقال: ما حملك على ما صنعت؟ فقلت: يا رسول الله، سمعت دعاءك فأحببت أن يكون رجلا من قومي;2
انس مى گويد: من خادم رسول خدا صلى الله عليه وآله بودم. مرغ بريانى براى رسول خدا صلى الله عليه وآله آوردند. ايشان عرضه داشت: خدايا محبوب ترين، خلق خودت را نزد من بفرست… پس على بن ابى طالب عليه السلام آمد و من گفتم رسول خدا صلى الله عليه وآله مشغول كارى است. سپس ]براى بار دوم[ آمد، گفتم رسول خدا صلى الله عليه وآله مشغول كارى است. پس رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود ]درب را [باز كن پس ]على عليه السلام [وارد شد. رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: چه امرى تو را ]از آمدن به نزد من [باز داشت؟ عرض كرد: اين مرتبه سومى است كه انس مرا برمى گرداند، ]زيرا[ انس گمان مى كرد شما مشغول كارى هستيد. پيامبر ]به انس [فرمود: چه چيز تو را به اين كار واداشت؟ ]انس مى گويد[ گفتم: اى رسول خدا دعاى شما را شنيدم، پس دوست داشتم كه مردى از قوم من ]مشمول دعاى شما [باشد!
و در روايت ديگرى آمده است:
فقال رسول الله صلّى الله عليه وآله: يا أنس، انظر من على الباب، فقلت: اللّهمّ اجعله رجلا من الأنصار. فذهبت فإذا عليّ بالباب، قلت: إن رسول الله على حاجة;3
رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: اى انس، ببين چه كسى پشت درب است؟ گفتم: خدايا، او را مردى از انصار قرار بده. پس رفتم وقتى ديدم على ]عليه السلام [پشت درب است، گفتم: رسول خدا صلى الله عليه وآله مشغول كارى است.
بر اساس برخى نقل ها، انس اين دروغ را تا سه مرتبه تكرار كرد. بار چهارم اميرالمؤمنين عليه السلام با پا به در زدند و سپس وارد شدند.4 در برخى روايات هم آمده است كه با فشار دادن درب وارد شدند.5 برخى نقل ها حاكى از آن است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله از همان جا كه نشسته بودند، خطاب به انس فرمودند:
كيست كه هر بار مى آيد و تو مى گويى رسول خدا صلى الله عليه وآله مشغول كارى است؟ اگر على است بگو وارد شود! اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شدند.6
و در روايت ديگرى آمده است:
فلمّا رآه النبي صلّى الله عليه وآله تبسّم وقال: الحمد لله الذي جعلك، فإني أدعو في كلّ لقمة أن يأتيني بأحبّ الخلق إليه وإليّ فكنت أنت.7
از موارد ديگر در زندگى انس، كتمان حديث غدير و عدم شهادت به آن است. اميرالمؤمنين عليه السلام در كوفه، بالاى منبر اعلام كردند كه هر كس حديث غدير را از رسول خدا صلى الله عليه وآله شنيده است، برخيزد و شهادت دهد كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در روز غدير فرمودند:
من كنت مولاه، فهذا عليّ مولاه. اللّهمّ وال من والاه وعاد من عاداه;
هر كس من مولاى اويم، اين على مولاى اوست. خدايا، كسى كه ولايت او را بپذيرد، او را تحت سرپرستى خود قرار بده و دشمن كسى باش كه با او دشمنى كند.
جمعى برخاستند و شهادت دادند و تعدادى هم كتمان كردند. انس از افرادى بود كه شهادت نداد. وقتى اميرالمؤمنين عليه السلام از وى پرسيد چرا شهادت نمى دهى؟ او در پاسخ گفت: من پير شده ام و فراموش كرده ام! حضرت هم دعا كرد كه اگر انس دروغ مى گويد، خداوند او را به مرضى ظاهر مبتلا سازد كه قادر به مخفى كردن آن مرض نباشد.
بر اثر دعاى اميرالمؤمنين، انس دچار بيمارى «برص»; يعنى «پيسى» شد به طورى كه هر چه عمامه اش را بزرگتر مى كرد نمى توانست آن لكه را بپوشاند.
توجه به اين نكته ضرورى است كه انس در اين جريان، حداكثر 45 سال داشته است; زيرا براساس آن چه نقل شده، انس در سن هشت سالگى به خانه رسول خدا صلى الله عليه وآله آمد و خادم ايشان شد.8 پيامبر ده سال در مدينه حيات داشتند. پس سنّ انس هنگام رحلت رسول خدا هجده سال بوده است.
اميرالمؤمنين عليه السلام بعد از 25 سال امور را به دست گرفتند، در نتيجه وى در هنگام خلافت ظاهرى اميرالمؤمنين عليه السلام 43 ساله بوده است. بنابراين روشن است كه ادّعاى پيرى به عنوان عذرى براى عدم شهادت به حديث غدير دروغى مضحك بوده، به همين جهت اميرالمؤمنين عليه السلام او را نفرين كردند.
ابن قتيبه مى نويسد:
كان بوجهه برص، وذكر قوم أنّ عليّاً سأله عن قول رسول الله صلّى الله عليه وآله أللّهم وال من والاه وعاد من عاده. فقال ]أنس[: كبرت سنّي ونسيتُ، فقال عليّ: إن كنت كاذباً فضربك الله ببيضاء لا تواريها العمامة;9
در صورت او پيسى بود. قومى گفته اند كه اميرالمؤمنين عليه السلام از وى در مورد حديث رسول خدا صلى الله عليه وآله پرسيد كه ]رسول خدا صلى الله عليه وآله [فرمودند: خدايا كسى را كه ولايت على را بپذيرد تحت سرپرستى خود قرار بده و با دشمن او دشمن باش. انس گفت: سنّ ام بالا رفته و فراموش كرده ام! اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اگر دروغ مى گويى، خداوند تو را به لكه سفيدى مبتلا سازد كه عمامه هم آن را نپوشاند.
در انساب الأشراف آمده است كه اميرالمؤمنين عليه السلام به خاطر كتمان حديث غدير از سوى أنس فرمود:
اللّهمّ من كتم هذه الشهادة وهو يعرفها فلا تخرجه من الدنيا حتّى تجعل به آية (أي آفة) يعرف بها، قال (أبووائل): فبرص أنس;10
خدايا كسى را كه از اين جريان مطلع بود، امّا آن را كتمان كرد از دنيا خارج مكن تا آيه (يا آفتى) در او قرار دهى كه به آن شناخته شود. (ابووائل) مى گويد: انس پيسى گرفت ]و به واسط اين مرض در ميان مردم انگشت نما شده بود[.
ذهبى بدون اشاره به اصل داستان و نفرين اميرالمؤمنين عليه السلام مى نويسد:
كان أنس بن مالك أبرص وبه وضح شديد;11
انس بن مالك پيسى گرفت و به واسطه آن سفيدى شديدى ]در پيشانى او[ به وجود آمد.
احمد بن حنبل هم به نام كتمان كنندگانِ حديث غدير اشاره نمى كند و وارد جزئيات نمى شود، فقط به صورت كلّى مى گويد:
فقام إلاّ ثلاثة لم يقوموا، فدعا عليهم فأصابتهم دعوته;12
پس همه برخاستند جز سه نفر كه براى اداى شهادت برنخاستند. ]اميرالمؤمنين عليه السلام [بر آنان نفرين كرد و نفرينش آن ها را مبتلا ساخت.
برخى هم داستان را بدون ذكر نام انس نقل كرده اند. طبرانى در المعجم الكبير مى نويسد:
كان علي رضي الله عنه دعا على من كتم;13
على عليه السلام كسى را كه كتمان كرده بود نفرين كرد.
ابونعيم اصفهانى كه انس را در زمره اولياء شمرده است! داستان ابتلاى او به پيسى را با تصرفاتى اين گونه ذكر مى كند:
فقاموا كلّهم، فقالوا: أللّهم نعم. وقعد رجل. فقال ]أميرالمؤمنين عليه السلام[: ما منعك أن تقوم؟ قال: يا أميرالمؤمنين كبرت ونسيت. فقال: أللّهم إن كان كاذباً فاضربه ببلاء حسن، قال: فما مات حتى رأينا بين عينيه نكتة بيضاء لا تواريها العمامة;14
همه برخاستند و گفتند: به خدا چنين است، در حالى كه مردى نشسته بود. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: چه چيزى از برخاستن تو مانع شد؟ گفت: اى امير مؤمنان، سنِّ من بالا رفته و فراموش كرده ام. فرمود: خدايا اگر دروغ مى گويد، او را به بلاى قابل تحمّلى گرفتار كن. پس او نمرد تا اين كه در پيشانى وى لكّه سفيدى مشاهده كرديم كه عمامه هم آن را نمى پوشانيد.
على رغم تصرّفات و تحريفات عالمان اهل سنّت،15 روشن است كه انس بن مالك به خاطر مخالفت با اميرالمؤمنين عليه السلام و كتمان شهادت به حديث رسول خدا صلى الله عليه وآله و در اثر نفرين اميرالمؤمنين عليه السلام، به مرضى مبتلا شد كه تا آخر عمر انگشت نما گرديد.
1 . الإستيعاب في معرفة الأصحاب: 1 / 111.
2 . المستدرك على الصحيحين: 3 / 141، حديث 4650; التاريخ الكبير: 1 / 358، حديث 1132; المعجم الكبير: 1 / 253، حديث 730 و 7 / 82 ، حديث 6437; المعجم الأوسط: 2 / 206، 6 / 90 و 336، 7 / 267، 9 / 146، حديث 1744، 5886، 6561 و 7466; حلية الأولياء وطبقات الأصفياء: 6 / 339; ذكر أخبار اصبهان: 1 / 205; تاريخ بغداد: 9 / 369، حديث 4944; تاريخ مدينة دمشق: 37 / 406، 42 / 245 ـ 258 و 432; أسد الغابة: 3 / 608; تاريخ الإسلام: 3 / 633; البداية والنهاية: 7 / 387 ـ 390; مجمع الزوائد: 9 / 167 ـ 169، حديث 14723 و 14726 و 14728.
3 . المستدرك على الصحيحين: 3 / 142، حديث 4651; مجمع الزوائد: 9 / 168، حديث 14726; تاريخ مدينة دمشق: 42 / 251.
4 . تاريخ مدينة دمشق: 42 / 255; البداية والنهاية: 7 / 388.
5 . تاريخ مدينة دمشق: 42 / 251.
6 . اين داستان يكى از دليل هاى قطعى بر اثبات امامت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام است; زيرا فقط «احب الخلق إلى الله وإلى رسوله» شايستگى جانشينى رسول خدا صلى الله عليه وآله را دارد، از اين رو اهل سنّت تلاش كرده اند به شكل هاى مختلف در سند و دلالت اين حديث خدشه كنند. برخى از عالمان اهل سنّت هم گفته اند اختصاص اين قضيه به اميرالمؤمنين عليه السلام از آن جهت بوده است كه ابوبكر و عمر در آن روز به مسافرت رفته بودند و در مدينه حضور نداشتند! امّا أبويعلى موصلى و نسائى مى گويند: «جاء ابوبكر فردّه وجاء عمر فردّه; وجاء علي فأذن له»; ابوبكر آمد و او را ردّ كردند; سپس عمر آمد او را هم برگرداندند. على ]عليه السلام [آمد، به ايشان اجازه دادند; السنن الكبرى: 5 / 107، حديث 8397 ; خصائص اميرالمؤمنين عليه السلام: 52; مسند ابي يعلى: 7 / 105 ـ 106، حديث 4052. هم چنين ر.ك: مجمع الزوائد: 9 / 125. هيثمى مى گويد: «رجال حديث مسند ابويعلى ثقه هستند»; تاريخ مدينة دمشق: 42 / 254; أسد الغابة: 4 / 30; البداية والنهاية: 7 / 388.
7 . ذخائر العقبى: 62; جواهر المطالب: 1 / 52.
8 . المعجم الأوسط: 6 / 123.
9 . المعارف: 580. هم چنين ر.ك: حلية الأولياء وطبقات الأصفياء: 5 / 27; الإكمال في أسماء الرجال: 2; شرح نهج البلاغة: 4 / 74 و 19 / 217.
10 . أنساب الأشراف: 2 / 157.
11 . سير أعلام النبلاء: 3 / 405; تاريخ الإسلام: 6 / 295. هم چنين ر.ك: تاريخ مدينة دمشق: 9 / 376; تهذيب الكمال: 3 / 375.
12 . مسند احمد بن حنبل: 1 / 119، حديث 949. هم چنين ر.ك: تاريخ مدينة دمشق: 42 / 207; السنن الكبرى (بيهقى): 9 / 43. در البداية والنهاية: 5 / 230 از عبدالله بن احمد نقل شده است.
13 . المعجم الكبير: 5 / 171. هم چنين ر.ك: مجمع الزوائد: 9 / 106; الإكمال في أسماء الرجال: 72; السيرة الحلبيّة: 3 / 337.
14 . حلية الأولياء وطبقات الأصفياء: 5 / 27.
15 . تذكر به اين نكته ضرورى است كه همه تصرّفات و تحريفات را نمى توان به مؤلفان كتاب هاى ياد شده نسبت داد; چرا كه ممكن است اين تصرفات توسط راويان و رجال حديث صورت گرفته باشد و يا در چاپ و نشر كتاب، اقدام به تصرف و تحريف در قسمت هايى از كتاب شده باشد.