ب) لطف در اصطلاح
متكلّمان شيعه نيز با توجه به تعريف لطف، ضرورت نصب امام جهت هدايت خلق و اتمام حجت را «قاعده لطف» ناميده اند. شيخ مفيد رحمه الله در اين باره مى فرمايد:1
اللطف: ما يقرب المكلّف معه إلى الطاعة ويبعد عن المعصية، ولا حظ له في التمكين ولم يبلغ الإلجاء;2
«لطف» چيزى است كه مكلّف با آن به اطاعت نزديك و از معصيت دور مى شود; ولى در تمكن از اطاعت و اجتناب از معصيت سودى به حال مكلّف ندارد و كار او به اجبار نمى انجامد.
سيد مرتضى رحمه الله نيز مى نويسد:
اللطف: ما عنده يختار المكلف الطاعة، أو يكون أقرب إلى اختيارها ولولاه لما كان أقرب إلى اختيارها مع تمكنه في الحالين;3
لطف چيزى است كه با وجود آن، مكلّف اطاعت را اختيار مى كند و يا با وجود آن، به انتخاب طاعت نزديك تر مى شود و اگر لطف نباشد، مكلّف به انتخاب طاعت نزديك نمى شود با اين كه در هر دو حال (با وجود لطف و بدون لطف) مختار است.
وى در كتاب الذخيرة في علم الكلام نيز مى نويسد:
اللطف ما دعا إلى فعل الطاعة. وينقسم إلى: ما يختار المكلف عنده فعل الطاعة ولولاه لم يختره، وإلى ما يكون أقرب إلى اختيارها. وكلّ القسمين يشمله كونه داعياً.
ولابدّ من أن يشترط في ذلك انفصاله من التمكين ويسمى بأنّه «توفيق» إذا وافق وقوع الطاعة لأجله، ولهذا لا يسمى اللطف المقرب من الطاعة إن لم يقع «توفيقاً»، ويسمى بأنه «عصمة» إذا لم يختر المكلّف لأجله القبيح;4
لطف چيزى است كه انسان را به سوى اطاعت خداوند متعال دعوت مى كند. قسمى از آن طورى است كه وقتى حاصل شود، مكلّف غير از طاعت خدا، چيزى را اختيار نمى كند، و قسم ديگر وقتى حاصل شود، مكلف به اطاعت خدا نزديك مى شود و به هر دو داعى گفته مى شود.
شرط لطف نيز آن است كه به سرحدّ جبر نرسد و چنان چه انسان به طاعت برسد، از لطف به توفيق تعبير مى شود; و اگر به جايى برسد كه هرگز از مكلف قبيحى سر نزند، به آن عصمت مى گويند.
و قريب به اين مضمون را مرحوم شيخ طوسى آورده است. وى مى نويسد:
اللطف في عرف المتكلمين عبارة عمّا يدعو إلى فعل واجب أو يصرف عن قبيح، وهو على ضربين، أحدهما: أن يقع عنده الواجب ولولاه لم يقع فيسمّى توفيقاً، والآخر: ما يكون عنده أقرب إلى فعل الواجب أو ترك القبيح وإن لم يقع عنده الواجب ولا أن يقع القبيح فلا يوصف بأكثر من أنّه لطف لا غير… واللطف منفصل من التمكين;5
لطف در عرف متكلمان عبارت است از چيزى كه ]انسان را[ به انجام واجب فرا مى خواند و يا او را از قبيح دور مى سازد. لطف بر دو قسم است: يكى آن است كه فعل واجب انجام نمى شود مگر با آن كه اين قسم توفيق ناميده مى شود.
قسم ديگر چيزى كه به واسطه آن فرد به انجام واجب و يا ترك قبيح نزديك تر مى شود. البته ممكن است كه با وجود آن واجب واقع نشود و يا قبيح ترك نگردد كه اين قسم همان لطف است نه چيز ديگر… و لطف نيز غير از تمكين است.
در كتاب تمهيد الأصول نيز مى نويسد:
واللطف عبارة عما يدعو إلى فعل الواجب ويصرف عن القبيح;6
لطف عبارت است از آن چه كه به انجام واجب فرا مى خواند و از قبيح دور مى سازد.
علامه حلّى نيز ذيل عنوان «البحث الخامس في اللطف» مى نويسد:
وهو ما أفاد المكلف هيئة مقرّبة إلى الطاعة ومبعّدة عن المعصية، لم يكن له حظّ في التمكين ولم تبلغ به الهيئة إلى الإلجاء… أن اللطف معناه ليس إلا ما يكون المكلّف معه أقرب إلى الطاعة وأبعد عن المعصية اللذَين تعلّقت إرادة المكلّف بهما;7
لطف حالتى در مكلّف ايجاد مى كند كه او را به طاعت نزديك و از معصيت دور مى سازد. لطف نقشى در اطاعت ندارد و اختيار انسان را از او سلب نمى كند. معناى لطف بيش از اين نيست كه مكلّف با وجود آن به طاعت نزديك تر و از معصيت دورتر مى شود، طاعت و معصيتى كه اراده مكلف به انجام هر يك از آن ها تعلق مى گيرد.
و در شرح تجريد مى نويسد:
اللطف هو ما يكون المكلّف معه أقرب إلى فعل الطاعة وأبعد من فعل المعصية ولم يكن له حظ في التمكين ولم يبلغ حدّ الإلجاء;8
لطف چيزى است كه مكلف با آن به انجام طاعت نزديك تر و از انجام معصيت دور مى شود و لطف نقشى در اطاعت ندارد و اختيار انسان را از او سلب نمى كند.
و بالاخره فاضل مقداد در النافع يوم الحشر آورده است:
هو ما يقرب العبد إلى الطاعة ويبعِّده عن المعصية، ولا حظّ له في التمكين ولا يبلغ الإلجاء، لتوقّف غرض المكلّف عليه. فإنّ المريد لفعل من غير إذا علم أنّه لا يفعله إلاّ بفعل يفعله المريد من غير مشقّة، لو لم يفعله لكان ناقضاً لغرضه، وهو قبيح عقلا;9
لطف چيزى است كه بنده را به طاعت نزديك و از معصيت دور مى سازد و براى او بهره اى بر تمكين فاعل بر انجام فعل نباشد و به حدّى نباشد كه بنده را بر انجام عمل مجبور كند، زيرا غرض مكلّف بر عمل اختيارى است. پس اگر كسى فعلى را از ديگرى بخواهد و بداند كه او اين فعل را انجام نخواهد داد، مگر اين كه خود ]مريد [فعلى را ]به عنوان فراهم ساختن زمينه[ انجام دهد، بدون اين كه مكلّف به مشقت ]و سختى خارج از طاقت [بيفتد انجام ندادن اين كار، نقض غرض خواهد بود و نقض غرض عقلا قبيح است.
جهت روشن شدن مفهوم «قاعده لطف» در اصطلاح متكلّمان، توجه به نكات زير ضرورى است:
نكته يكم: بر اساس تعريف متكلّمان، لطف به معناى «دعوت به واجب» يا «داعى براى واجب» است.
از طرفى دعوت در لغت به معناى «خواستن» و «ايجاد انگيزه» است10 و برخى از عالمان از آن با عنوان «نصب الأدلة» تعبير مى كنند.11 «دعوت» و «داعى» انسان را به انجام عملى تحريك مى كنند. به عنوان مثال دعوت يك شخص به ميهمانى، محرّك وى براى شركت در آن است. آدرس دقيق، نصب پرچم و روشن كردن چراغ شرايط را براى شركت ميهمان آماده مى كند و بر انگيزه وى مى افزايد. هر چند اين امور بر دعوت كننده واجب نيست، امّا او از سر لطف به ميهمان خود به اين امور اقدام مى كند.
نكته دوم: برخى از متكلّمان، لطف را به هيأتى كه براى انسان پديد مى آيد تعريف مى كنند. بر اين اساس نيز لطف براى بنده، كششى به سوى اطاعت اوامر و ترك معصيت مولا ايجاد مى كند.
نكته سوم: از تعبير «ما يكون عنده المكلّف» استفاده مى شود كه لطف موجب تحولى در انسان مى شود و انسان به واسطه آن تحول، به سمت طاعت و دورى از معصيت سوق پيدا مى كند.
نكته چهارم: از نظر تمامى متكلمان، لطف چيزى است كه بنده را به اطاعت نزديك تر و از معصيت دورتر مى كند، بنابراين روشن است كه لطف فرع بر تكليف است. به عبارت ديگر خداى تعالى بندگان را خلق فرموده، آنان را مكلف ساخته و به ايشان اختيار داده است تا به اختيار خويش طريق عبوديت را در پيش گيرند و به رشد و تعالى برسند. بنابراين تكليف بندگان به احكام شرعى جهت رسيدن به كمال و نيز ارسال رسل و نصب امام براى هدايت خلق به سوى اين هدف، هر يك لطفى جداگانه از سوى خداوند متعال است.
نكته پنجم: لطف فقط مسير را براى نيل به كمال هموار مى سازد، امّا انسان را به طاعت و ترك معصيت مجبور نمى كند. بنابراين لطف فقط در كسانى مؤثر است كه روحيه عبوديت دارند; امّا در مورد افرادى كه قلوب آن ها (كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً)12باشد تأثيرى نخواهد داشت.
1 . البته اين قاعده پيش از شيخ مفيد نيز مطرح بوده است، هر چند كه به اين عنوان شهرت نداشته، امّا مضمون آن حتى در زمان ائمه عليهم السلام نيز مطرح بوده است.
2 . النكت الاعتقادية: 35.
3 . رسائل المرتضى: 2 / 280.
4 . الذخيرة في علم الكلام: 186.
5 . الإقتصاد: 77.
6 . تمهيد الاصول: 208.
7 . مناهج اليقين في اصول الدين: 387.
8 . كشف المراد في شرح تجريد الإعتقاد: 350.
9 . النافع يوم الحشر: 75.
10 . المفردات في غريب القرآن: 170.
11 . جواهر الفقه: 247.
12 . سوره بقره: آيه 74.