استدلال به آن چه نزد طرف بحث حجيت دارد
نكته ديگرى كه تحت عنوان «اصول مناظره» بدان اشاره شد، استدلال به امورى است كه طرف بحث آن ها را حجت بداند. احتجاج به معناى اخذ به حجت است، بنابراين در مناظره بايد حجت براى طرف مقابل تمام شود تا وى به پذيرش مقتضاى احتجاج ملتزم گردد. روشن است كه نه تنها كتب معتبر ما مورد قبول اهل سنّت نيست، بلكه آنان به امامت الاهى و عصمت ائمه اهل بيت عليهم السلام نيز معتقد نيستند. در نتيجه در بحث با آن ها احتجاج به روايات كتاب كافى و ديگر كتب حديثى شيعه خلاف قاعده است. هم چنين شيعيان هيچ يك از كتاب ها و رجال اهل سنّت را معتبر نمى دانند، پس احتجاج سنّى در مقابل شيعه به اين منابع خلاف قاعده بوده، اثرى نخواهد داشت.
بنابراين براى پيشبرد بحث بايد دو طرف، اولاً به يك حجت مشترك استدلال و احتجاج كنند و آن عبارت است از قرآن مجيد كه هم شيعيان قرآن را حجت مى دانند و هم اهل سنّت به حجيت آن اعتقاد دارند. بنابراين قرآن مجيد يك حجت مشترك است كه در بحث مورد استناد هر دو طرف قرار مى گيرد و به آن احتجاج مى شود. براهين عقلى مورد اتفاق نيز حجت ديگرى است كه از سوى طرفين مناظره مورد قبول است.
اما معمولا هيچ يك از اين دو حجت به تنهايى در مناظره و احتجاج كفايت نمى كنند. به عنوان مثال وقتى به آيه اى استدلال مى كنيم، بايد شأن نزول آن را نيز بيان كنيم. براى بيان شأن نزول ناگزير از مراجعه به سنّت هستيم.
هم چنين قواعد عقلى، هميشه كبراى قضيه هستند و براى دستيابى به صغراى قضايا نيز بايد به سنّت مراجعه كرد. به عنوان مثال قاعده «قبح تقدم مفضول بر فاضل» ـ يك قاعده عقلى مورد قبول همه عقلاى عالم مى باشد و حتى ابن تيميه كه در بين اهل سنّت پرچمدار تعصّب است و بسيارى از قضاياى عقلى، تاريخى و حديثى مسلّم و ثابت را انكار مى كند، اين قاعده را به عنوان يك قاعده عقلى مسلّم پذيرفته است1 ـ نياز به صغرا دارد و اثبات آن نيز به سنت نيازمند است. بنابراين چنان چه بخواهيم براى خلافت بلافصل اميرالمؤمنين عليه السلام به اين قاعده استناد كنيم، بايد وجه افضليت اميرالمؤمنين را اثبات كنيم. براى اين كار نيز يا بايد شاهدى از قرآن ارائه كنيم و يا به شواهد منقول از سنّت مورد قبول طرف مقابل استناد نماييم.
به عنوان مثال چنان چه جهت شناخت يكى از ملاك هاى افضليت، به قرآن استناد كرده و بر اساس آيه شريفه (وَفَضَّلَ اللّهُ الْمُـجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرَاً عَظِيماً)،2جهاد را به عنوان يكى از ملاك هاى افضليت عنوان كنيم، براى اثبات اين كه اميرالمؤمنين عليه السلام داراى اين ملاك است و ديگرى اين ملاك را ندارد، بايد به سنت مورد قبول اهل سنّت احتجاج كنيم.
بر اساس آيات قرآن كريم، ايمان و علم نيز از ملاك هاى افضليت هستند. خداى تعالى مى فرمايد:
(يَرْفَعِ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَات وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ).3
بر اساس اين آيه، اعلم، افضل از غير اعلم است و به حكم عقل تقدم مفضول بر فاضل قبيح است; امّا براى اثبات اعلميت و در نتيجه افضليت اميرالمؤمنين عليه السلام، استناد به منابع مورد قبول اهل سنّت صغراى افضليت را براى آنان تمام مى كند. از اين رو اگر در اين باره ـ مثلاً ـ به حديث «انا مدينة العلم وعليٌ بابها» كه در منابع اهل سنّت آمده است4 بر اعلميت اميرالمؤمنين عليه السلام بر ديگران حجت استدلال كنيم، حجت بر آنان تمام خواهد شد. پس وقتى صغرا با ادلّه مورد قبول اهل سنّت روشن شد و كبرا هم يك قاعده عقلى بود، بايد به افضليت اميرالمؤمنين اعتراف كنند و اگر افضليت را پذيرفتند، ناچار بايد به خلافت بلافصل آن حضرت اقرار نمايند.
نتيجه اين كه ما در مناظره ناگزير از استناد به سنّت مورد قبول اهل تسنّن هستيم.
بنابراين لازم است كه از منابع و كتب حديثى آنان اطلاع داشته باشيم تا اگر به عنوان مثال به حديث غدير استدلال كرديم، اين حديث را از منابع آن ها نقل كنيم. هم چنين لازم است از كتب و مبانى رجالى آنان و ضوابط جرح و تعديل آنان شناخت داشته باشيم تا در صورت مناقشه در صحت سند حديث، بتوانيم آن را بر اساس كتب و مبانى رجالى خودشان تصحيح كنيم.
ابن حزم اندلسى مى گويد:
لا معنى لاحتجاجنا عليهم برواياتنا فهم لا يصدّقونا، ولا معنى لاحتجاجهم علينا برواياتهم فنحن لا نصدّقها، وانّما يجب أن يحتج الخصوم بعضهم على بعض بما يصدّقه الذي تقام عليه الحجة به;5
معنا ندارد كه ]در برابر شيعيان[ به روايات خودمان احتجاج كنيم، زيرا آن ها ما را تصديق نمى كنند. ]هم چنين[ معنا ندارد كه آنان به رواياتشان ]كه[ ما تصديق نمى كنيم، احتجاج كنند، بلكه لازم است طرفين نزاع، آن چه را كه طرف مقابل تصديق مى كند به عنوان حجت براى او اقامه كنند.
اين سخن خوبى است و با قواعد مناظره و احتجاج سازگارى دارد. در مناظره و مباحثه لازم است طرفين گفتگو به اين قاعده ملتزم باشند. در مقام استدلال، شيعه بايد به روايات معتبر نزد اهل سنّت مثل روايات صحاح ستّه و امثال آن ها استدلال كند و اهل سنّت نيز بايد به كتب معتبر شيعه مانند كتب اربعه استدلال نمايد.
1 . منهاج السنّة: 6 / 337 و 363 و 7 / 262.
2 . سوره نساء: آيه 95.
3 . سوره مجادله: آيه 11.
4 . ر.ك: المستدرك على الصحيحين: 3 / 126 ـ 127; تاريخ بغداد: 3 / 181، شماره 1203 و 5 / 110، شماره 2502; تاريخ مدينة دمشق: 42 / 378 ـ 383; أسد الغابة: 4 / 22; المعجم الكبير: 11 / 55; الإستيعاب في معرفة الأصحاب: 3 / 1102; الجامع الصغير: 1 / 415، حديث 2705; كنز العمّال: 13 / 147، حديث 36465 و منابع ديگر.
5 . الفِصَل في الملل والأهواء والنحل: 4 / 78.