مناقشه در عطيه عوفى
طبرى حديث ديگرى را به نقل از عطية بن سعد عوفى مى آورد. در سند اين حديث مناقشه شده است، زيرا عطيه عوفى به جرم تشيّع و امتناع از سبّ اميرالمؤمنين عليه السلام تضعيف شده است! در احوالات وى آمده است:
قال أخبرنا سعد بن محمّد بن الحسن بن عطية، قال: جاء سعد بن جنادة إلى علي بن أبي طالب وهو بالكوفة، فقال: يا أميرالمؤمنين، إنّه ولد لي غلام فسمّه.قال:«هذا عطية الله» فسمّي عطية. وكانت أمّه أمولد رومية وخرج عطية مع إبن الأشعث على الحجّاج،فلمّا انهزم جيش ابن الأشعث هرب عطية إلى فارس، فكتب الحجاج إلى محمّد بن القاسم الثقفي أن أدع عطية، فإن لعن علي بن أبي طالب وإلا فاضربه أربعمائة سوط واحلق رأسه ولحيته فدعاه فاقرأه كتاب الحجّاج فأبى عطية أن يفعل، فضربه أربعمائة وحلق رأسه ولحيته فلمّا ولي قتيبة خراسان، خرج عطية إليه فلم يزل بخراسان حتى ولي عمر بن هبيرة العراق، فكتب إليه عطية يسأله الإذن له في القدوم، فأذن له فقدم الكوفة، فلم يزل بها إلى أن توفّى سنة أحدى عشرة ومائة وكان ثقة إن شاء الله وله أحاديث صالحة ومن الناس من لا يحتج به;1
سعد بن محمّد بن حسن بن عطيه خبر داد كه سعد بن جناده (پدر عطيه) در كوفه خدمت على ابن ابى طالب عليهما السلام رسيد و عرض كرد: اى امير مؤمنان، همانا براى من پسرى متولد شده است، از اين رو نامى براى او انتخاب كنيد. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «اين عطية الله (بخشش خداوند) است»، پس او را عطيه ناميد. مادر عطيه امّ ولد رومى بود. عطيه به همراه ابن اشعث بر حجاج خروج كرد و هنگامى كه لشكر ابن اشعث شكست خورد، عطيه به فارس فرار كرد. حجاج به محمّد بن قاسم ثقفى نوشت كه عطيه را بخوان و او را مجبور كن كه على بن ابى طالب عليهما السلام را لعن كند و اگر از چنين كارى سر باز زد، چهار صد ضربه شلاق به وى بزن و سر و ريشش را بتراش. محمّد بن قاسم ثقفى عطيه را فراخواند و نامه حجاج را بر او قرائت كرد، اما عطيه از لعن اميرالمؤمنين عليه السلام امتناع ورزيد، از همين رو چهارصد ضربه شلاق به وى زد و سر و ريشش را تراشيد. هنگامى كه قتيبه والى خراسان شد، عطيه به نزد او رفت و همواره در خراسان بود تا اين كه عمر بن هبيره والى عراق شد. عطيه به وى نامه نوشت و اذن خواست تا به كوفه بيايد. عمر نيز به او اذن داد و او به كوفه آمد و همواره در كوفه بود تا اين كه در سال صد و يازده رحلت كرد. ان شاء الله وى ثقه بوده و احاديث قابل قبولى داشت و از مردم عده اى به ]روايات[ او احتجاج نمى كنند.
بنابراين روشن شد كه ابن سعد، عطيه را توثيق كرده و روايات وى را نيكو دانسته است، با اين حال مى گويد عده اى به وى احتجاج نمى كنند و تنها دليل اين كار آن است كه وى شيعه بوده و از لعن اميرالمؤمنين عليه السلام امتناع كرده است.2همين موضوع باعث شد كه ابن حجر درباره او چنين بنويسد:
عطية بن سعد بن جناده… صدوق يخطىء كثيراً وكان شيعيا مدلّساً من الثالثة مات سنة إحدى عشره بخ د ت ق;3
عطية بن سعد بن جناده… بسيار راست گو است و خطاى فراوان دارد. او شيعه و مدلّس است و از طبقه سوم مى باشد كه در سال صد و يازده رحلت كرده است. بخارى در أدب المفرد و ابوداوود، ترمذى و ابن ماجه هر يك در سنن خود از طريق وى به نقل روايت پرداخته اند.
ذهبى نيز درباره وى مى نويسد:
عطية بن سعد العوفى أبوالحسن، عن أبى سعيد وطائفة… ضعّفوه مات 111 د ت س;4
ابوالحسن عطيه بن سعد عوفى، از ابوسعيد و طائفه اى حديث نقل كرده است… او را ضعيف دانسته اند. او در سال 111 رحلت كرده است و ابوداوود، ترمذى و نسائى از او روايت كرده اند.
تضعيف عطيه عوفى به جرم تشيع در حالى صورت مى گيرد كه به شهادت عالمان بزرگ سنى اگر راوى راست گو باشد، شيعه بودن مضرّ به وثاقت نيست.5 به علاوه عطيه از طبقه تابعين شمرده مى شود و براساس مبانى «علم الدرايه» اهل تسنن، بايد وى را بدون جرح و تعديل عادل بدانند. ابن اثير درباره طبقه تابعين مى نويسد:
الباب الرابع: في فضائل الصحابة رضي الله عنهم ومناقبهم. الفصل الأول: في فضائلهم مجملا. نوع أوّل، (خ م ت س) عمران بن حصين ـ رضي الله عنهـ : أنّ النبي صلى الله عليه وآله وسلم قال: «خير الناس قرني، ثمّ الذين يلونهم، ثمّ الذين يلونهم ـ قال عمران: فلا أدري أ ذكر بعد قرنه، قرنين أو ثلاثة؟ ـ ثمّ إنّ بعدهم قوماً يشهدون ولا يستشهدون، ويخونون ولا يؤتمنون، وينذرون ولا يوفون، ويظهر فيهم السِّمَن».
زاد في رواية: «ويحلفون ولا يستحلفون» ـ أخرجه البخاري، ومسلم، والترمذي.
وللترمذي أيضا قال: «خير الناس قرني، ثمّ الذين يلونهم، ثمّ الذين يلونهم، ثمّ يأتي من بعدهم قوم يتسمّنون، ويحبّون السِّمَن، يعطون الشهادة قبل أن يسألوها».
وفي رواية أبي داوود قال: «خير أُمتي القرن الذى بعثت فيهم، ثمّ الذين يلونهم، ثمّ الذين يلونهم ـ والله أعلم: أ ذكر الثالث، أم لا؟ ـ ثمّ يظهر قوم يشهدون ولا يستشهدون، وينذرون ولا يوفون، ويخونون، ولا يؤتمنون ويفشو فيهم السِّمَن».
وفى رواية النسائي: «خيركم قرني، ثمّ الذين يلونهم، ثمّ الذين يلونهم، فلا أدري: أ ذكر مرتين أو ثلاثا؟ ـ ثمّ ذكر قوماً يخونون ولا يؤتمنون، ويشهدون ولا يستشهدون، وينذرون ولا يوفون، ويظهر فيهم السِّمَن».6
(خ م ت) عبدالله بن مسعود ـ رضي الله عنه ـ: أنّ رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم قال: «خير الناس قرني، ثمّ الذين يلونهم، ثمّ الذين يلونهم، ثمّ يجيء قوم تسبق شهادة أحدهم يمينه، ويمينه شهادته». أخرجه البخاري، ومسلم، والترمذي.7
باب چهارم در فضائل و مناقب صحابه. فصل يكم: در فضايل آنان به طور اجمال.
نوع يكم.
بخارى، مسلم، ترمذى و نسائى از عمران بن حصين نقل كرده اند كه پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم فرمودند: «بهترين مردم هم عصران من هستند، سپس كسانى هستند كه بعد از ايشان مى آيند، سپس كسانى كه بعد از اين ها مى آيند. عمران گويد: نمى دانم كه بعد از عصر خود دو عصر را فرمود يا سه عصر؟ پيامبر در ادامه فرمود: «آن گاه پس از ايشان قومى خواهند آمد كه شهادت مى دهند، اما شهادتشان پذيرفته نمى شود، خيانت مى كنند و امين شمرده نمى شوند، نذر مى كنند ولى وفا نمى كنند و در ايشان چاقى پديدار مى شود».
در روايتى ديگر اين حديث با اين ضميمه نقل شده است كه: «قسم مى خورند، ولى پذيرفته نمى شود». بخارى و مسلم و ترمذى اين حديث را نقل كرده اند.
هم چنين ترمذى روايت ديگرى را نقل مى كند كه پيامبر فرمود: «بهترين مردم معاصران من هستند، سپس كسانى هستند كه بعد از ايشان مى آيند، سپس افرادى كه بعد از اين ها مى آيند و پس از ايشان قومى مى آيند كه خود را چاق مى سازند و فربهى را دوست مى دارند و شهادت مى دهند پيش از آن كه از آنان سؤال شود».
ابوداوود نيز روايت مى كند كه پيامبر فرمود: «بهترين امت من معاصران من هستند كه من در ميان ايشان مبعوث شدم، سپس كسانى هستند كه بعد از آن ها مى آيند و پس از آن افراد، نسل بعد هستند و نمى دانم كه اين را دوبار فرمود يا سه بار؟ سپس از قومى ياد كرد كه خيانت مى كنند و آن ها امين شمرده نمى شوند، شهادت مى دهند، ولى از آن ها شهادت پذيرفته نمى شود و نذر مى كنند ولى وفا نمى كنند، و در ايشان چاقى پديدار مى شود».
هم چنين بخارى، مسلم و ترمذى از عبدالله بن مسعود نقل مى كند كه رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم فرمود: «بهترين مردم معاصران من هستند، در مرتبه بعد افراد پس از آنان و سپس افرادى كه پس از ايشان مى آيند، سپس قومى خواهند آمد كه شهادت مى دهند پيش از آن كه از آنان سؤال شود». بخارى، مسلم و ترمذى اين حديث را نقل كرده اند.
براساس اين روايات است كه حاكم نيشابورى در معرفة علوم الحديث مى نويسد:
فخيرالناس قرناًبعدالصحابة من شافه أصحاب رسول الله صلى الله عليه وآله وسلّم وحفظ عنهم الدين والسنن وهم قد شهدوا الوحي والتنزيل;8
پس بهترين مردم، مردمان دوره پس از صحابه هستند كه رو در رو با اصحاب رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم گفتگو كرده و دين و سنت را از آنان كه به تحقيق شاهد وحى و نازل شدن قرآن بوده اند فرا گرفته اند.
روشن است كه با چنين مبنايى، تضعيف عطيه عوفى كه در طبقه تابعين قرار دارد صحيح نخواهد بود. در نتيجه مناقشه در سند اين حديث هرگز پذيرفته نيست، زيرا اولا تشيع به وثاقت فرد ضرر نمى رساند، و ثانياً براساس رواياتى كه در منابع معتبر نزد اهل تسنن آمده است ـ و نيز بر پايه مبانى علم الحديثى آنان ـ تابعين بهترين مردم پس از صحابه هستند.
متأسفانه استاد ياد شده بدون توجه به اين دو نكته، در سند روايت خدشه مى كند; اما از آنجا كه روايت عطيه در مسند أحمد نيز نقل شده، وى به توجيه اين موضوع پرداخته و مى نويسد:
قد ثبت عن الإمام أحمد وغيره من الأئمّة أنّهم قالوا: إذا روينا في الحلال والحرام شدّدنا، وإذا روينا في الفضائل ونحوها تساهلنا;9
به تحقيق ثابت است كه امام احمد و امامان ديگر اهل سنّت گفته اند: اگر حديثى را در باب حلال و حرام روايت كنيم (در رجال آن) سخت گيرى و دقت مى كنيم، اما چنان چه درباره فضايل و نظاير آن روايت كنيم در اين امر سهل مى گيريم.
ايشان اين مطلب را به عنوان كبراى برهان و استدلال از احمد بن حنبل گرفته است و صغراى آن را ـ كه مناقب اهل بيت از روايات فضائل هستند ـ خود وى مطرح مى كند و چنين نتيجه مى گيرد كه روايات عطيه ضعيف هستند، امّا اين روايات ضعيف به اعتبار مسند أحمد لطمه نمى زند.
در پاسخ اين سخن بايد گفت كه اولا خود احمد بن حنبل به صحت مسندش ملتزم شده است، و ثانياً برخى از بزرگان اهل تسنن معتقدند كه وى در مسند خويش هيچ روايت ضعيفى نقل نكرده است. پيشتر در ذيل عنوان «صحت حديث نزد عالمان سنى» به تفصيل اين مطلب را بيان كرديم.
اما با صرف نظر از اين حقيقت بايد گفت كه تطبيق آن كبرا بر اين صغرا يا نتيجه جهل است و يا نشان گر تعصب و عناد، زيرا اگر كسى اندكى با مسند أحمد آشنايى داشته باشد چنين خطايى را مرتكب نمى شود. با مراجعه به مسند أحمد و بررسى اجمالى آن روشن مى شود كه احمد بن حنبل فقط در بخش مسند ابوسعيد خدرى،10 حدود سى حديث را از عطيه از ابوسعيد نقل كرده است كه در ميان آن ها احاديث مربوط به حلال و حرام يا همان احكام شرعى نيز فراوان است.11 به عنوان مثال در جلد سوم مسند أحمد، دو روايت از عطيه از ابوسعيد خدرى درباره حرمت صدقه بر شخص ثروتمند نقل شده است12 و چند صفحه بعد روايتى درباره ذكاة جنين نقل مى كند.13 هم چنين دو روايت را درباره غسل جنابت از عطيه و او نيز از ابوسعيد خدرى نقل كرده است.14
1. ر.ك: الطبقات الكبرى: 6 / 304; المنتخب من ذيل المذيل: 128; تهذيب التهذيب: 7 / 200 ـ 201، ذيل شماره 414; الأعلام (زركلى): 4 / 237.
2. ر.ك: الوافي بالوفيات: 20 / 55 ـ 56 / ش 80 .
3. تقريب التهذيب: 1 / 678 / ش 4631.
4. الكاشف في معرفة من له رواية في كتب الستة: 2 / 27 / ش 3820.
5. اين موضوع در جلد نخست همين مجموعه و در ذيل مباحث مقدماتى به تفصيل بيان شده است.
6. جامع الأصول: 8 / 547 / ش 6355.
7. همان: 8 / 549 / ش 6356.
8. معرفة علوم الحديث: 42.
9. ر.ك: تدريب الراوي: 1 / 298; اللئالى المصنوعة: 1 / 99; القول المسدّد في مسند أحمد: 20; السيرة الحلبية: 1 / 4.
10. كتاب مسند أحمد بن حنبل بر حسب روايات و مسانيد صحابه مرتب شده و مسند ابوسعيد خدرى در جلد سوم اين كتاب مطرح شده است.
11. ر.ك: مسند أحمد: 3، ص 7، 14، 16، 22، 26، 31، 32، 36، 38، 39، 40، 45، 54، 73، 79، 80 ، 83 و 89 .
12. همان: 3 / 31 و 42.
13. همان: 3 / 45.
14. همان: 3 / 54 و 73.