مناقشه ابوحيّان آندلسى به استدلال مرحوم حمصى
ابوحيّان پس از ذكر كلام زمخشرى در ذيل آيه مباهله مى نويسد:
ومن أغرب إلاستدلال ما استدلّ به من الآية محمّد1 بن علي الحمصي… وأجاب الرازي: بأنّ الإجماع منعقد على أنّ النبيّ صلّى الله عليه وآله وسلّم أفضل ممّن ليس بنبيّ، وعليٌّ لم يكن نبيّاً، فلزم القطع بأنّه مخصوص في حقّ جميع الأنبياء… .
وقال الرازي: استدلال الحمّصي فاسد مِن وجوه: منها قوله: (إنّ الإنسان لا يدعو نفسه)، بل يجوز للإنسان أن يدعو نفسه، تقول العرب: دعوت نفسي إلى كذا فلم تجبني. وهذا يسميّه أبو علي بالتجريد.
ومنها قوله: (وأجمعوا على أنّ الّذي هو غيره هو عليّ) ليس بصحيح، بدليل الأقوال التي سيقت في المعنى بقوله: (وَأَنْفُسَنا).
ومنها قوله: (فيكون نفسه مثل نفسه) ولا يلزم المماثلة أنْ تكون في جميع الأشياء، بل تكفي المماثلة في شيء ما، هذا الذي عليه أهل اللغة، لا الذي يقوله المتكلّمون من أنّ المماثلة تكون في جميع صفات النفس، هذا اصطلاح منهم لا لغةً، فعلى هذا تكفي المماثلة في صفة واحدة، وهي كونه من بني هاشم، والعرب تقول: هذا من أنفسنا; أي: من قبيلتنا.
وأمّا الحديث الذي استدلّ به فموضوع لا أصل له;2
يكى از عجيب ترين استدلال ها، استدلالى است كه حمصى ارائه كرده است… در مقابل رازى به وى چنين پاسخ داده است: اجماع وجود دارد كه نبى از كسى كه نبوت ندارد برتر است و على عليه السلام نيز پيامبر نيست، پس به يقين لازم مى آيد كه ]افضليت نبوت[ در حق ساير انبياء نيز تخصيص بخورد… در ادامه رازى مى گويد: استدلال حمصى به چند جهت فاسد است:
نخست آن كه حمّصى مى گويد: «انسان خودش خويشتن را دعوت نمى كند». اين مطلب قابل قبول نيست، چرا كه جايز است كه انسان خويشتن را دعوت كند. عرب مى گويد: نفسم را به فلان چيز خواندم، اما به من پاسخ نداد. اين سخن سخنى است كه ابوعلى در تجريد به آن اشاره كرده است.
دوم آن كه مى گويد: «اجماع وجود دارد بر اين كه مراد از نفس ـ كه بايد غير پيامبر باشد ـ على ]عليه السلام[ است. اين قول به جهت اقوال ديگرى كه در رابطه با مصداق «وانفسنا» مطرح شده است صحيح نمى باشد.
سوم آن كه مى گويد: «پس نفس ]على عليه السلام[ مثل نفس پيامبر صلّى الله عليهوآلهوسلّم است» در حالى كه لازم نيست مماثله در تمام كمالات باشد، بلكه مماثلت در يك جهت كافى است و اين چيزى است كه اهل لغت برآنند نه متكلّمان كه مى گويند مماثله بايد در همه صفات نفس باشد. اين اصطلاح، اصطلاح متكلّمان است و از لغت ]چنين مطلبى استفاده نمى شود[. بنابراين مماثله در يك صفت كافى است و آن صفت تعلق ]اميرالمؤمنين عليه السلام[ به بنوهاشم است كه عرب مى گويد اين از نفس ماست، يعنى از قبيله ماست. اما حديثى كه حمصى به آن استدلال مى كند جعل شده و اصلى ندارد.
در اين باره مى بينيم كه تعصب ابوحيّان از فخر رازى و نيشابورى نيز بيشتر است; زيرا آن دو در دلالت آيه مباهله و حديث قطعى الصدورى كه حمصى براى اثبات افضليت اميرالمؤمنين عليه السلام بر ساير صحابه مطرح كرده بود، مناقشه نكرده اند. ابوحيّان پس از بيان استدلال مرحوم حمصى، با تكيه بر اشكالات فخر رازى در صدد مناقشه در استدلال او بر مى آيد; اما چنان كه در پاسخ اشكالات فخررازى روشن شد، وى نه در مقدّمات و نه در ترتّب نتيجه بر آن ها هيچ مناقشه اى نكرده است و گفتيم كه اساساً هيچ عاقلى نمى تواند در چنين برهانى مناقشه كند; زيرا مقدمه نخست از ضروريات دين اسلام است، و مقدمه دوم نيز برگرفته از ظاهر آيه قرآن است. با پذيرش اين دو مقدمه، نتيجه آن ثابت و روشن است. بنابراين فخررازى به ناچار بحث اجماع را مطرح كرده و نتيجه برهان را مخالف اجماع مسلمانان ـ البته پيش از شيخ حمصى ـ دانسته است.
در پاسخ بيان شد كه عالمان شيعه و اماميه براى اثبات ادعاى خود و در ردّ فخررازى و نيشابورى، به آيات قرآن ـ از جمله همين آيه مباهله ـ و نيز به احاديث نبوى ـ از جمله حديثى كه شيخ حمصى مطرح كرده و احاديثى كه بيان گر اقتداى حضرت عيسى به امام عصر عليه السلام هستند ـ استناد و استدلال مى كنند. استدلال هايى كه فخررازى و نيشابورى در هيچ يك از مستندات و استدلال هاى شيعه مناقشه نكرده اند.
و نيز بيان شد كه يكى از عالمان متقدم شيعه كه پيش از شيخ حمصى به افضليّت اميرالمؤمنين عليه السلام بر انبياء پيشين قائل شده است، مرحوم شيخ مفيد است. وى از عالمان قرن پنجم و متوفاى سال 413 قمرى است. ايشان در قسمتى از اين رساله، با تكيه بر آيه مبارك مباهله به اثبات مدّعاى خويش پرداخته و در اين باره مى نويسد:
فاستدل به من حكم لأميرالمؤمنين صلوات اللهوسلامه عليه بأنّه أفضل من سالف الأنبياء عليهم السلام وكافّة الناس سوى نبيّ الهدى محمّد عليه وآله السلام;3
پس كسى كه درباره اميرالمؤمنين صلوات الله و سلامه عليه حكم مى كند كه حضرتش از انبياء پيشين عليهم السلام و همه مردم غير از پيامبر هدايت محمّد عليه وآله السلام افضل است، به اين آيه استدلال مى كند.
بنابراين اشكال رازى و هم فكران وى هم چون نيشابورى و ابوحيّان اندلسى باطل است. اما ابوحيّان به رازى نسبت مى دهد كه وى قائل به فساد استدلال حمصى بوده و از سه جهت به آن اشكال كرده است. اما چنين چيزى در تفسير رازى وجود ندارد و ممكن است ابوحيّان آن را از مصنفات ديگر رازى گرفته باشد.
نخستين اشكالى كه ابوحيّان به نقل از رازى مطرح مى كند آن است كه با توجه به عرف عرب، دعوت انسان از خويشتن محذورى ندارد و بدين روى نمى توان گفت مراد از «انفسنا» در آيه اميرالمؤمنين عليه السلام است. پاسخ اين اشكال مكرراً در ضمن مباحث بيان شد. افزون بر آن، رازى در تفسير خود اين استدلال را تقرير كرده و اشكالى بر آن وارد نساخته است و چنان چه نسبت اين گفتار به رازى از سوى ابوحيّان صحيح باشد، اين كلام بيان گر تناقض گويى رازى است.
دومين اشكال وى مربوط به ردّ ادعاى اجماع است بر اين كه مراد از «انفسنا» در آيه اميرالمؤمنين عليه السلام است. اين اشكال نيز بى اساس است، چرا كه براساس احاديث موجود در صحيح مسلم، سنن ترمذى، سنن نسائى، مسند أحمد، مستدرك حاكم و ساير منابع معتبر سنيان، مراد از «انفسنا» تنها اميرالمؤمنين عليه السلام است نه غير ايشان. به علاوه اين قول ميان فريقين متفقٌ عليه است. هم چنين از آنجا كه اهل سنت بر صحت كتب بخارى و مسلم اجماع دارند و برخى معتقدند كه در ميان آن دو نيز كتاب مسلم صحيح تر است، پس وجود حديثى ـ كه ثابت مى كند مراد از «انفسنا» اميرالمؤمنين عليه السلام است ـ در صحيح مسلم جايى براى ترديد در آن باقى نمى گذارد مگر آن كه ابوحيّان ناقض اجماع اهل تسنن باشد.
اشكال سوم آن بود كه در مماثلت تمامى صفات مورد نظر نيست، بلكه مشابهت در يك صفت نيز كفايت مى كند، امّا اين نسبت به فخر رازى نمى تواند صحيح باشد و در صورت صحت، باز هم بيان گر تناقض گويى اوست; زيرا فخر رازى در تفسير خود ضمن تقرير استدلال شيعه گفت:
وذلك يقتضي الإستواء من جميع الوجوه;
نفس پيغمبر بودن اميرالمؤمنين عليه السلام اقتضاء مى كند كه آن دو در تمام وجود مساوى باشند.
از طرفى نيز ديديم كه فخررازى در آنجا هيچ اشكالى به اين استدلال نكرده است.
افزون بر آن كه اگر در مماثلت يك صفت كفايت مى كند و آن تعلّق اميرالمؤمنين عليه السلام به قبيله بنوهاشم است، پس چرا رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم از ميان بنوهاشم تنها اميرالمؤمنين عليه السلام را فراخواند و آيه را تخصيص زد؟!
اما اين كه ابوحيّان روايت مورد استناد مرحوم حمصى را جعلى دانسته است، يا ناشى از جهل وى به احاديث است و يا نشانه تعصب و عناد او; چرا كه اين حديث در ميان مسلمانان متفقٌ عليه است و تعدادى از راويان بزرگ سنى آن را نقل كرده اند كه از جمله مى توان به راويان و عالمانى هم چون عبدالرزاق بن همّام صنعانى، أحمد بن حنبل، ابوحاتم رازى، حاكم نيشابورى، ابن مردويه، بيهقى، ابونعيم، محبّ طبرى، ابن صبّاغ مالكى، ابن مغازلى شافعى و عالمانى ديگر اشاره كرد كه در كتاب نفحات الأزهار، نام سى و هشت تن از راويان و ناقلان اين حديث را ذكر كرده و به نقل روايات آن ها پرداخته ايم كه به تفصيل رجال آن روايات مورد بررسى قرار گرفته و اسانيد آن ها تصحيح شده است.4
1. نام حمصى به اشتباه «محمّد» نوشته شده است، ليكن «محمود» صحيح است.
2. تفسير البحر المحيط: 2 / 503 ـ 504.
3. تفضيل أميرالمؤمنين عليه السّلام على سائر الصحابة: 20.
4. ر.ك: نفحات الأزهار 19 / 21 ـ 237.