دلالت آيه تطهير بر عصمت
روشن شد كه آيه تطهير بر افضليت اميرمؤمنان على عليه السلام دلالت دارد و استدلال به آن براى اثبات خلافت بلافصل حضرتش تمام است. افزون بر آن، اين آيه به روشنى بيان گر عصمت اهل بيت عليهم السلام است. اين مدّعا به سادگى با بررسى الفاظ آيه ثابت مى شود. خداى تعالى مى فرمايد:
(إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً);1
همانا خداوند اراده فرموده كه ناپاكى را فقط از شما اهل بيت دور سازد و شما را كاملا پاك گرداند.
«إنّما» پيش از اين در بررسى دلالت آيه مبارك ولايت روشن شد كه بر حصر حقيقى دلالت دارد، مگر آن كه قرينه اى وجود داشته باشد.2
شيخ طوسى رحمه الله در اين باره مى فرمايد:
أنّ لفظة «إنّما» تجرى مجرى ليس، وقد دلّلنا على ذلك في ما تقدّم وحكيناه عن جماعة من أهل اللغة، كالزجاج وغيره، فيكون تلخيص الكلام: «ليس يريد الله إلاّ إذهاب الرجس على هذا الحدّ عن أهل البيت»، فدلّ ذلك على أنّ إذهاب الرجس قد حصل فيهم، وذلك يدلّ على عصمتهم، وإذا ثبت عصمتهم، ثبت ما أردناه;3
همانا لفظ «إنما» كاربردى هم چون ليس دارد و ما در ضمن مباحث گذشته اين امر را مستدل ساخته و از جماعتى از اهل لغت مثل زجاج و ديگران همين معنا را حكايت كرديم. پس خلاصه كلام اين چنين مى شود: «اراده خداوند نيست مگر بر رفع پليدى در اين حد از اهل بيت» و اين امر دلالت مى كند بر اين كه دفع كردن پليدى از ايشان حاصل شده است و اين دفع پليدى، بر عصمت ايشان دلالت دارد و در صورت اثبات عصمت براى آنان، مطلوب و مراد ما نيز ثابت خواهد شد.
«يريد الله»; خداوند اراده فرموده است كه مراد از اراده خدا در اين جا، اراده تكوينى است. توضيح اين كه خداى تعالى دو گونه اراده و خواست دارد; يكى اراده و خواست تشريعى و ديگرى اراده و خواست تكوينى. اراده تشريعى همان امر و نهى خداوند به فاعل مختار است و در تحقّق آن اختيارشان نيز دخالت دارد، هم چنان كه خداى تعالى از اين نوع اراده سخن مى گويد و مى فرمايد:
(يُريدُ اللهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلا يُريدُ بِكُمُ الْعُسْرَ);4
خداوند براى شما راحتى را اراده كرده و براى شما سختى نخواسته است.
اما اراده تكوينى همان فعل خداوند است و در تحقق آن هيچ امر ديگرى مدخليت ندارد، يعنى همين كه خداوند ايجاد امرى را اراده فرمايد، آن امر موجود شده و به فعليت مى رسد. خداى تعالى مى فرمايد:
(إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ);5
همانا امر خداوند چنان است كه هرگاه چيزى را اراده كند، بدان مى گويد باش، پس بى درنگ موجود مى شود.
البته روشن است كه در ايجاد اشياء به واژه «كنْ» نيز نيازى نيست و اين تعبير بيان گر تحقّق قهرى و تخلّف ناپذير مراد خداوند است.
در آيه تطهير، از ظاهر كلام استفاده مى شود كه مراد خداوند از «يريد الله» اراده تكوينى است، نه تشريعى. اين حقيقت از دلالت «إنّما» بر حصر نيز به روشنى فهميده مى شود; زيرا اراده تشريعى امر به دورى از رجس اختصاص به اشخاص و گروه معينى ندارد و اين اراده، همه بندگان خدا را در برگرفته است. بنابراين با وجود «إنّما» كه اراده خداوند را در اهل بيت منحصر مى كند، روشن است كه اين آيه در مقام بيان اراده تكوينى خداوند است. هم چنين تقدم جار و مجرور «عنكم» بر «اهل البيت» نيز افاده حصر مى كند كه خود نيز تاكيدى است بر همين مطلب.
ليذهب: «لام» در اين جا به معناى «كى» و براى تعليل است. چنان كه مى گوييم: «إنى أصلّى، لكى أدخل الجنّة; أى لأدخل الجنة». و يا «أطعت الله، لأتقرب إلى الله; أى أطعت الله كى أتقرب إلى الله».6
يذهب: از باب إفعال است. پس تا اين جا معنا چنين است كه اراده تكوينى خداوند بر إذهاب رجس از اهل بيت تعلق گرفته است. اذهاب در دو معنا به كار مى رود; يكى در معناى رفع و ديگرى در معناى دفع.
رفع رجس هنگامى معنا دارد كه شخص از پيش رجسى داشته باشد تا آن رجس رفع شده و برطرف گردد، در حالى كه اين معنا در اين جا مراد نيست. اما دفع رجس همان مانع شدن از آلودگى شخص به رجس است.7 پس معناى آيه اين است كه اراده تكوينى خداوند بر منع از آلودگى اهل بيت، به هر گونه رجسى تعلق گرفته است.
هم چنين به كار رفتن مضارع در «ليذهب» ممكن است بيان گر استمرار باشد; يعنى خداوند تحقق امرى را كه استمرار دارد اراده فرموده است. آيات زير نيز نظير همين مقوله هستند. مثلاً آيه 39 سوره رعد، (يَمْحُوا اللهُ ما يَشاءُ وَيُثْبِتُ)و آيه نخست سوره مائده، (إِنَّ اللهَ يَحْكُمُ ما يُريدُ).
رجس: به معناى پليدى است و اين واژه هرگونه پليدى را در برمى گيرد. راغب در مفردات8 مى نويسد:
رجس: الرجس الشىء القذر: يقال رجل رجس ورجال أرجاس. قال تعالى: (رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ). والرجس يكون على أربعة أوجه: إمّا من حيث الطبع، وإمّا من جهة العقل، وإمّا من جهة الشرع، وإمّا من كلّ ذلك كالميتة، فإنّ الميتة تعاف طبعا وعقلا وشرعا، والرجس من جهة الشرع: الخمر والميسر، وقيل إنّ ذلك رجس من جهة العقل وعلى ذلك نبّه بقوله تعالى: (وَإِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما); لأنّ كلّ ما يوفى إثمه على نفعه فالعقل يقتضى تجنّبه، وجعل الكافرين رجساً من حيث إنّ الشرك بالعقل أقبح الأشياء. قال تعالى: (وَأَمَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْسًا إِلَى رِجْسِهِمْ);9
رجس به هر چيز آلوده و پليد اطلاق مى شود. گفته مى شود مرد پليد و مردان پليد. خداى تعالى مى فرمايد: (رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ). پليدى بر چهار وجه مى باشد: يا از جهت طبع انسانى، يا از جهت عقل، يا از جهت شرع و يا از تمام اين جهات مثل ميته. پس همانا ميته چيزى است كه هم به حكم طبع انسانى، هم به حكم عقل و هم شرع رجل است و از آن اجتناب مى شود. رجس از جهت شرع نيز هم چون خمر و قمار گفته شده كه آن ها به حكم عقل نيز پليدند. از اين رو خداوند به اين موضوع ديگران را متوجه كرده است، آنجا كه مى فرمايد: (وَإِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما); زيرا هر آن چه كه گناهش بيشتر از نفعش باشد، پس عقل به اجتناب از آن حكم مى كند و خداوند كافران را پليد قرار داده است، از آن جهت كه به حكم عقل، شرك زشت ترين امور است. خداى تعالى مى فرمايد: (وَأَمَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْسًا إِلَى رِجْسِهِمْ).
بنابراين از ديدگاه اهل لغت و واژه پژوهان، معناى واژه «رجس» هم گناه را در برمى گيرد، هم شامل امورى مى شود كه طبع انسانى از آن تنفر دارد و هم آن چه را كه مورد نفرت عقل است شامل مى گردد. به تعبير ديگر خداوند اراده فرموده كه تمام امور مورد نفرت را ـ كه به هر عنوان مورد تنفر هستند ـ از اهل بيت عليهم السلام دور سازد. از همين رو است كه اين آيه بيان گر درجه بالايى از عصمت است. طبرى در ذيل اين آيه مى نويسد:
يقول: إنّما يريد الله ليذهب عنكم السوء والفحشاء يا أهل بيت محمّد ويطهّركم من الدنس الذي يكون في أهل معاصى الله تطهيرا;10
خداوند مى فرمايد: اى اهل بيت محمّد، همانا خدا اراده كرده است تا بدى و فحشا را فقط از شما دفع كند و شما را از آلودگى هايى كه در اهل معاصى وجود دارد به طور كامل پاك سازد.
بر اساس آن چه طبرى در معناى «اذهاب رجس» مى گويد، به روشنى مى توان عصمت را از اين آيه استفاده كرد، چرا كه دفع بدى، فحشاء و دنس تعبير ديگرى از معناى عصمت است. بيضاوى مى نويسد:
(… الرِّجْسَ) الذنب المدنّس… ويطهّركم عن المعاصي;11
رجس، يعنى گناه پليد… و شما را پاك سازد از گناهان.
و فخر رازى در تفسير خود ذيل اين آيه آورده است:
(لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ) أي يزيل عنكم الذنوب (وَيُطَهِّرَكُمْ) أي يلبسكم خلع الكرامة;12
تا پليدى را از شما دور سازد، يعنى گناهان را از شما زايل كند و شما را پاك كند، يعنى لباس كرامت بر تن شما بپوشاند.
بنابراين دلالت آيه تطهير بر عصمت اهل بيت عليهم السلام بسيار روشن است و عجيب است كه بيضاوى على رغم اين كه از آيه تطهير عصمت اهل بيت را برداشت مى كند، اما صرفاً با استناد به سياق آن آيه را ردّ مى كند! به عبارت ديگر او معتقد است هر چند از ظاهر آيه عصمت اهل بيت فهميده مى شود، اما از آنجا كه براساس سياق، همسران پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم نيز در زمره اهل بيت هستند و مى دانيم كه آن ها عصمت ندارند، بنابراين نمى توان با تكيه بر آيه به عصمت اهل بيت عليهم السلام استدلال كرد! وى در اين باره مى نويسد:
الإحتجاج بذلك على عصمتهم وكون إجماعهم حجةً ضعيف; لأنّ التخصيص بهم لا يناسب ما قبل الآية وما بعدها;13
احتجاج به اين آيه بر عصمت اهل بيت و حجيت اجماع ضعيف است; زيرا تخصيص «اهل بيت» به پنج تن آل عبا با قبل و بعد آيه مناسبت ندارد.
با توجه به عبارت بيضاوى، اگر اختصاص اهل بيت به عترت ثابت شود، اين آيه بيان گر عصمت خواهد بود; ولى اگر زنان پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم را از اهل بيت بدانيم، نمى توان از آيه عصمت را استفاده نمود، زيرا روشن است كه زنان پيامبر معصوم نيستند.
اين كلام بيضاوى از اعتراف وى به ظهور آيه در عصمت اهل بيت حكايت دارد، اما دليل وى براى نفى اين ظهور كاملا بى اساس است; زيرا ما پيش از اين اختصاص آيه به عترت را ثابت كرديم و گفتيم استناد به سياق در جايى كه دليل قطعى وجود دارد صحيح نيست. بنابراين براساس سنّت صحيح و صريح، آيه اختصاص به عترت دارد و به روشنى بر عصمت ايشان دلالت مى كند و دلالت آيه بر عصمت دليل ديگرى است بر اين كه همسران پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم در زمره اهل بيت نيستند; زيرا احدى نمى تواند ادعا كند كه همسران پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم معصوم بوده اند. حضرت خديجه و امّ سلمه سلام الله عليهما كه نزد ما بسيار محترم هستند قطعاً عصمت ندارند. پس اين آيه هرگز درباره آن ها نازل نشده است تا چه رسد به عايشه كه براساس روايات موجود در منابع معتبر سنيان، پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم خطاى او را ـ با علم غيب خويش ـ پيش از وقوع به وى خبر داده بودند. از همين رو هنگامى كه عايشه در جريان جنگ جمل به منطقه حُوأب رسيد، به همراهان خود گفت:
ردّوني! ردّوني! هذا الماء الذي قال لي رسول الله: «لا تكوني التي تنبحك كلاب الحوأب»;14
مرا بازگردانيد! مرا بازگردانيد! اين آبى است كه رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم درباره آن به من فرمود: «آن زنى نباشى كه سگان حوأب بر تو پارس كنند».
وى به هنگام مرگ نيز وصيت كرد كه او را در بقيع دفن كنند، زيرا به گفته خود، پس از پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم مرتكب كارهايى شده بود كه به خاطر آن ها از پيامبر شرم داشت:
وقيل لها: ندفنك مع رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم؟ فقالت: «إني قد أحدثت بعده، فادفنوني مع أخواتي»، فدفنت بالبقيع;15
به او گفته شد: آيا تو را نزد رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم دفن كنيم. گفت: بعد از او كارى از من سر زده است ]كه از او شرم دارم[، پس مرا با برادرانم دفن كنيد; از اين رو او را در بقيع دفن كردند.
با اين اوصاف، آيا مى توان ادعا كرد كه عايشه از اهل بيتى است كه خداوند هرگونه رجسى را از آن ها دور ساخته است؟ بنابراين عايشه اى كه يك عمر گناه كرده هرگز نمى تواند معصوم باشد، به ويژه گناهانى كه وى مرتكب شده، مساوى با كفرند; از جمله اين كه وى بر امام زمان خويش خروج كرده و با او جنگيده است. روشن است چنين كسى نه از اهل بيت به شمار مى رود و نه مى توان او را معصوم دانست.
اهل البيت: روشن است كه «اهل بيت» يك اصطلاح خاص قرآنى است كه مصداق آن به روشنى در سنت بيان شده است. بنابراين در اين جا هرگز معناى لغوى آن مورد نظر نيست. خداوند به زن ها كه اهل خانه هستند چنين خطاب مى كند: (وَقَرْنَ في بُيُوتِكُنَّ); در خانه هايتان بمانيد. اما درباره اهل بيت عليهم السلام چنين تعبير مى كند: (لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ). تفاوت اين دو تعبير بسيار آشكار است و تقدم جار و مجرو (عَنْكُمْ) بر (أَهْلَ الْبَيْتِ) دراين فراز، به روشنى بر حصر اهل البيت در افراد خاص دلالت مى كند.
1. سوره احزاب: آيه 33.
2. ر.ك: جواهر الكلام في معرفة الإمامة والإمام، جلد دوم، بحث آيه ولايت.
3. التبيان: 8 / 340.
4. سوره بقره: آيه 185.
5. سوره يس: آيه 82 .
6. رضي الدين استرآبادى مى نويسد: «المضارع بعد اللام، لام كي… قال ابن الحاجب: ولام كي، مثل: أسلمت لأدخل الجنة»; شرح الرضي على الكافية: 4 / 61.
7. استعمال إذهاب در معناى «دفع» در استعمالات فصيح فراوان است و در احاديث نيز به همين معنا به كار رفته است. در حديثى كه از جمله فضائل و خصائص أميرالمؤمنين عليه السلام به شمار مى آيد، آمده است:
«حدّثنا عبدالله حدّثني أبي ثنا وكيع عن ابن أبي ليلى عن المنهال عن عبدالرحمن بن أبي ليلى قال كان أبي يسمر مع علي وكان علي يلبس ثياب الصيف في الشتاء وثياب الشتاء في الصيف. فقيل له: لو سألته، فسأله فقال: إنّ رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلم بعث إليّ وأنا أرمد العين يوم خيبر. فقلت: يا رسول الله، إني أرمد العين. قال: فتفل في عيني وقال: «ألّلهم أذهب عنه الحرّ والبرد»; فما وجدت حرّاً ولا برداً منذ يومئذ وقال: «لأعطينّ الراية رجلا يحبّ الله ورسوله ويحبّه الله ورسوله ليس بفرّار»، فتشرّف لها أصحاب البني صلى الله عليه وآله وسلّم فأعطانيها»; مسند أحمد: 1 / 99 و 133; سنن ابن ماجه: 1 / 43 ـ 44 / حديث 117; الإكمال في أسماء الرجال: 169; تاريخ مدينه دمشق: 42 / 105; تاريخ الإسلام: 3 / 625; البداية والنهاية: 7 / 375.
محل شاهد در اين روايت صحيح السند، به كار رفتن اذهاب در معناى دفع است. افزون بر آن، اين روايت يكى از فضائل و مناقب اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار مى رود. براساس اين روايت كه در منابع معتبر سنيان ذكر شده است، آب دهان مبارك رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم موجب شفاى چشم درد اميرمؤمنان عليه السلام گرديد به طورى كه از آن پس حضرتش هرگز به چشم درد مبتلا نشدند. هم چنين بر اثر دعاى پيامبر ديگر گرما و سرما در اميرالمؤمنين عليه السلام مؤثر نبود.
در اين روايت تصريح شده است كه اميرالمؤمنين عليه السلام خدا و رسولش را دوست مى دارد و مورد محبت خدا و رسول او نيز مى باشد. به علاوه از وصف «ليس بفرّار» استفاده مى شود كه وى در مقابل افرادى است كه پيش از اميرالمومنين عليه السلام پرچم را به دست گرفته و به سمت دشمن رفتند، اما در مواجهه با دشمن فرار كردند.
8. در بررسى معناى لغوى واژه ها مراجعه به دو كتاب سودمند است. اگر واژه اى غير از واژه هاى قرآنى مورد نظر باشد، مراجعه به كتاب «معجم مقاييس اللّغة» بسيار مناسب و سودمند است. براى فهم معناى واژه هاى قرآنى نيز مراجعه به كتاب «مفردات» اولويت دارد و كتاب هاى ديگرى هم چون: صحاح جوهرى، لسان العرب و… در مراتب بعدى قرار دارند. البته بايد توجه داشت كه در مباحث كلام مقارن نيز مراجعه به كتاب «مفردات» از جهت ديگرى نيز اهميت دارد و آن سنى و اشعرى بودنِ راغب اصفهانى است; يعنى ما حتى در بررسى معناى واژه ها نيز به منابع مخالفان ارجاع مى دهيم تا سخنى باقى نماند.
9. المفردات في غريب القرآن: 188.
10. تفسير الطبري: 22 / 8 / ش 21724.
11. تفسير البيضاوي: 4 / 374.
12. تفسير الرازي: 25 / 209.
13. تفسير البيضاوي: 4/374.
14. تاريخ اليعقوبى: 2 / 181. اين حديث را اهل سنّت با سندهاى گوناگون و الفاظ ديگرى در كتاب هايشان نقل كرده اند. براى اطّلاع بيشتر ر.ك: مسند أحمد: 6 / 52 و 6 / 97; المستدرك على الصحيحين: 3 / 120; مجمع الزوائد: 7 / 234; المصنّف (ابن أبي شيبة): 8 / 708 / ش 15; مسند ابن راهويه: 2 / 32 و 3 / 891 ـ 892; مسند أبي يعلى: 8 / 282 / ش 4868; صحيح ابن حبّان: 15 / 126; الكامل (ابن عدى): 4 / 320 / ش 1152; سير أعلام النبلاء: 2 / 177 ـ 178; أنساب الأشراف: 224; تاريخ الطبري: 3 / 475 و 485 ـ 486; الكامل في التاريخ: 3 / 210; تاريخ الإسلام: 1 / 389; البداية والنهاية: 6 / 236 و 7 / 258 و منابع بسيار ديگر.
15. ر.ك: المعارف (ابن قتيبه): 134; الطبقات الكبرى: 8 / 74; العقد الفريد: 2 / 109.