دلالت آيه بر افضليت
در دلالت آيه بر افضليت اهل بيت عليهم السلام ترديدى وجود ندارد و روشن است كه نزول آيه تطهير و حديث كساء، فضيلت و منقبتى براى اهل بيت عليهم السلام است. اهميت و فضيلتِ قرار گرفتن در زمره اهل بيت به اندازه اى است كه حضرت امّ سلمه رضى الله عنها مى گويد:
فقلت: يا رسول الله، أنا من أهل البيت؟1 فقال: «إنّ لك عندالله خيراً». فوددت أنّه قال نعم، فكان أحبّ إليّ ممّا تطلع عليه الشمس وتغرب;2
عرض كردم: اى رسول خدا، من نيز از اهل بيت هستم؟ فرمود: «به درستى براى تو نزد خدا خيرى است». پس من آرزو داشتم كه بفرمايد بله و آن نزد من از تمام آن چه آفتاب بر آن مى تابد و غروب مى كند دوست داشتنى تر بود
حتى دشمنان اهل بيت عليهم السلام نيز نزول آيه تطهير و حديث كساء را فضيلت بسيار بزرگى مى دانستند. به عنوان مثال وقتى معاويه از سعد بن ابى وقاص درباره امتناع وى از سبّ اميرالمؤمنين عليه السلام پرسيد، سعد در پاسخ گفت:
لا أسبّ ما ذكرت ثلاثاً قالهن له رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم، لأن تكون لي واحدة منهنّ أحب إلي من حمر النعم. قال له معاوية: ما هنّ يا أبا إسحاق؟ قال: لا أسبّه ما ذكرت حين نزل عليه الوحي، فأخذ عليّاً وابنيه وفاطمة فادخلهم تحت ثوبه، ثمّ قال: «رب إنّ هؤلاء أهل بيتي»;3
على را سب نمى كنم مادامى كه سه فضيلتى را كه رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم درباره او فرموده به ياد داشته باشم كه اگر يكى از آن ها براى من بود، نزد من از تمام ثروت دنيا دوست داشتنى تر بود. معاويه گفت: آن سه فضيلت چيست اى ابواسحاق؟ گفت او را سب نمى كنم تا وقتى يادم است كه به هنگام نزول وحى (يعنى آيه تطهير) پيامبر على و دو فرزندش را به همراه فاطمه گرفت و به زير پوشش خود داخل كرد و آن گاه عرضه داشت: «پروردگارا، اينان اهل بيت من هستند».
ابن كثير نيز نزول آيه تطهير را فضيلت ارزشمند مى داند و از آن با تعابيرى هم چون: «هذه النعمة، هذه الغنيمة، هذه الرحمة العميمة، هذه المزيّة وهذه المرتبة العليّة»، ياد مى كند.4
هم چنين ابن تيميه نيز از آن به عنوان «هذه الفضيلة» تعبير مى كند.5 بنابراين روشن است كه آيه تطهير فضيلتى است براى اهل بيت عليهم السلام كه احدى در اين فضيلت با ايشان شريك نيست، از همين رو اگر امر امامت دائر باشد ميان اميرالمؤمنين عليه السلام و ابوبكر، نزول اين آيه درباره اميرالمؤمنين بيان گر افضليت آن حضرت خواهد بود و استدلال به اين امر براى اثبات خلافت بلافصل اميرالمؤمنين عليه السلام استدلالى تام و تمام به شمار خواهد آمد. به همين جهت است كه خوارج و نواصب همواره در انكار آن كوشيده اند و چون انكار اين فضيلت بسيار دشوار است، برخى مدّعى مشاركتِ ديگران با اهل بيت در اين فضيلت شده اند.
برخى از نواصب به قدرى از اختصاص اين فضيلت به اهل بيت عليهم السلام ناراحت و عصبانى هستند كه به ناچار بغض درونى خويش را آشكار ساخته و با بى احترامى و توهين، بحث را از فضاى علمى خارج كرده اند. يكى از مفسّران معاصر مى نويسد:
وقد تلقّف الشيعه حديث الكساء، فغصبوا وصف أهل البيت وقصّروه علي فاطمة وزوجها وابنيهما عليهم الرضوان، وزعموا أنّ أزواج النبي صلّى الله عليه وآله وسلّم لسن من أهل البيت;6
شيعه حديث كساء را به نفع خود استفاده كرده و وصف اهل بيت را غصب نموده است و آن را محدود كرده اند به فاطمه و همسر و دو فرزند ايشان عليهم السلام و بر اين باورند كه همسران پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم از اهل بيت نيستند.
«تلقّف» تعبيرى است كه به جهت توهين و بى احترامى به كار مى رود و اين سنىّ متعصب اين گونه بغض خويش را آشكار ساخته و در مقابل اراده خداوند تكبّر ورزيده است. وى مصداق اين آيه است كه خداوند درباره منافقان مى فرمايد:
(قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ).7
زيرا اين اراده خداست كه آيه تطهير اختصاص به عترت داشته باشد و حديث كساء تبيين كلام پروردگار از جانب رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم است. بنابراين شيعه هرگز چيزى را به نفع خود مصادره نمى كند، بلكه همواره در پى حقيقت است و براى روشن ساختن حقايق در برابر منكران و مخالفان به منابع و مصادر خود آنان استناد و استدلال مى كند و جز قرآن، سنّت و عقل مستمسك ديگرى ندارد، بلكه اين منافقان هستند كه براساس هواى نفس به تأويل قرآن پرداخته و روايات رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم را نمى پذيرند و به انكار سنّت مى پردازند و على رغم احاديث فراوانى كه از حيث سند صحيح و معتبر و از حيث دلالت روشن هستند، به لغت، سياق و غير آن استناد مى كنند. (يُريدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللهِ بِأَفْواهِهِمْ وَاللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ).8
1. المستدرك على الصحيحين: 2 / 416; السنن الكبرى (بيهقى): 2 / 150; مجمع الزوائد: 9 / 173; المعجم الكبير: 23 / 286; شواهد التنزيل: 2 / 92 / ش 718; تفسير البغوي: 3 / 529; تفسير الآلوسي: 22 / 15.
2. مشكل الآثار: 1 / 452 ـ 453.
3. المستدرك على الصحيحين: 3 / 108; السنن الكبرى (نسائي): 5 / 122 ـ 123 / ح 8439 ; خصائص أميرالمؤمنين عليه السّلام (نسائي): 81 .
4. تفسير ابن كثير: 3 / 494 ـ 495.
5. منهاج السنّة: 5 / 6 ـ 7.
6. التحرير والتنوير: 21 / 247 ـ 248.
7. سوره آل عمران: آيه 119.
8. سوره صف: آيه 8.