تحريف حديث با حذف نام حضرت فاطمه
تنها در يك روايت چنين تحريفى صورت گرفته است كه نام بضعه رسول الله، حضرت زهرا سلام الله عليها حذف شده است و آن روايتى است كه ابن عساكر در تاريخ مدينه دمشق، در ترجمه عثمان بن عفان آورده است. وى مى نويسد:
أخبرنا ابوعبدالله محمّد بن ابراهيم، أنبأ أبو الفضل بن الكريدي، أنبأنا أبوالحسن العتيقي، أنا أبوالحسن الدارقطني، أنا أبو الحسين أحمد بن قاج، أنا محمّد بن جرير الطبري، ـ املاءً ـ أنا سعيد بن عنبسة الرازي، أنا الهيثم بن عديّ، قال: سمعت جعفر بن محمّد، عن أبيه في هذه الآية (تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَكُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَكُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَكُمْ)، قال: «فجاء بأبي بكر وولده، وبعمرو ولده، وبعثمان وولده، وبعليّ وولده»;1
ابوعبدالله محمّد بن ابراهيم، از ابوالفضل بن كريدى، از ابوالحسن عتيقى، از ابوالحسن دارقطنى، از ابوالحسن احمد بن قاج، از محمّد بن جرير طبرى ـ بر ما املا كرد ـ كه سعيد بن عنبسه رازى، از هيثم بن عدى روايت كرد كه گفت: از جعفر بن محمّد شنيدم كه از پدرش درباره آيه (تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَكُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَكُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَكُمْ) گفت: «پيامبر به همراه ابوبكر و فرزندانش، عمر و فرزندانش، و عثمان و فرزندانش، و على و فرزندانش آمد!».
روشن است كه تمام اين تلاش ها براى تحريف حديث مباهله به اين جهت است كه اين حديث به روشنى بر مناقب اهل بيت عليهم السلام و افضليت اميرالمؤمنين عليه السلام دلالت دارد، بدين روى علاوه بر كم اهميت جلوه دادن آن، با به كارگيرى واژه هايى هم چون «قيل»، «روي» و امثال آن، در متن حديث نيز تصرف مى كنند.
فزون و كاستى هايى كه در متن حديث صورت گرفته همه در جهت كتمان حقيقت است، چنان كه اين تصرفات به حديث مباهله محدود نمى شود و در حديث «غدير» و «منزلت» نيز چنين بازنگرى هايى رخ داده است. البته همين امر نشان دهنده دلالت حديث مباهله بر افضليت اميرالمؤمنين و اهل بيت عليهم السلام است; چرا كه در غير اين صورت انگيزه اى به حذف نام اميرالمؤمنين عليه السلام و يا نام فاطمه زهرا سلام الله عليها و يا اضافه كردن نام عايشه و حفصه در كنار حضرت صديقه طاهره سلام الله عليها وجود نداشت.
تلاش هاى نافرجام برخى متعصبان تا آنجا ادامه يافته كه احاديثى به نام امامان شيعه عليهم السلام نيز حديث جعل مى كنند تا دلالت آيه بر انحصار اين فضيلت بر اهل بيت عليهم السلام را با ترديد مواجه سازند. با اين حال روايتى را كه ابن عساكر نقل مى كند، توسط هيچ يك از مؤلّفان صحاح ستّه نقل نشده و در هيچ يك از مسانيد و معاجم نيامده است; از اين رو و بر اساس مبانى اهل سنّت، اين روايت هرگز با رواياتى كه احمد، مسلم، ترمذى و امثال آنان نقل كرده اند توان معارضه ندارد. افزون بر آن كه آن روايات به نصّ حاكم نيشابورى متواتر هستند و به اعتراف عالمانى هم چون جصّاص، ابن عربى مالكى و ابن طلحه شافعى ثابت و قطعى الصدورند. در مقابل حتى افراد متعصبى هم چون ابن تيميه نيز به حديث ابن عساكر اعتماد و اعتناء نمى كنند; زيرا كه ابن تيميه نيز به دروغ بودن آن آگاهى داشته است. البته سيوطى،2 شوكانى،3 و مراغى4 بدون اين كه به دروغ بودن آن اشاره اى كنند، آن را به نقل از تاريخ مدينة دمشق آورده اند. با اين وجود آلوسى پس از نقل آن مى نويسد:
وهذا خلاف ما رواه الجمهور;5
اين بر خلاف چيزى است كه جمهور نقل كرده اند.
علاوه بر آن كه اين حديث خلاف روايات جمهور اهل سنّت است، از نظر سند و متن نيز مخدوش مى باشد. براى اثبات اين مدّعا شرح حال دو تن از راويان آن را به اجمال بررسى مى كنيم.
1. تاريخ مدينة دمشق: 39 / 177. هم چنين ر.ك: كنز العمال: 2 / 379 / ح 4306; الدرّ المنثور: 2 / 40; فتح القدير: 1 / 348; تفسير الآلوسي: 3 / 190; جامع الأحاديث: 40 / 383 / ش 43951.
2. الدرّ المنثور: 2 / 40.
3. فتح القدير: 1 / 348.
4. تفسير المراغي: 3 / 175.
5. تفسير الآلوسي: 3 / 190.