بيان حقيقت در قالب چند نكته
نكته يكم: عطيه عوفى در سال 111 هجرى رحلت كرده است،1 در حالى كه تاريخ وفات محمّد بن سائب كلبى سال 146 هجرى است.2 اين موضوع نقل عطيه عوفى از محمّد بن سائب كلبى را با ترديد مواجه مى سازد. هر چند تقدم عطيه عوفى بر محمّد بن سائب كلبى به تنهايى براى رفع اتهام تدليس از عطيه كافى نيست، امّا براى محققان ترديد ايجاد مى كند.
نكته دوم: چنان كه پيشتر اشاره شد، محمّد بن سائب كلبى به خاطر تأليف كتابى درباره انساب برخى از صحابه، طرد شده و به تشيع متهم گرديده است. همان طور كه ابن حجر در تقريب التهذيب مى نويسد:
محمّد بن السائب بن بشر الكلبي… متّهم بالكذب ورمي بالرفض;3
محمّد بن سائب بن بشر كلبى… متهم به كذب است و به رفض (تشيع) متهم شده است.
و در العبر فى خبر من غبر نيز آمده است:
وفيها محمّد بن السائب أبونضر الكلبي الكوفي صاحب التفسير والأخبار والأنساب. أجمعوا على تركه وقد اتّهم بالكذب والرفض;4
در سند اين روايت ابونضر محمّدبن سائب كلبى كوفى صاحب تفسير، اخبار و انساب وجود دارد. بر ترك او اجماع كرده اند وبه تحقيق متّهم به دروغ گويى و رفض (تشيع) است.
فخر رازى نيز درباره او مى نويسد:
عبدالرحمن قال: سألت أبي عن محمّد بن سائب الكلبي فقال: «الناس مجتمعون على ترك حديثه»;5
عبدالرحمن گويد: از پدرم درباره محمّد بن سائب كلبى پرسيدم. وى در جواب گفت: «مردم بر ترك حديث او اجتماع كرده اند».
اما ادعاى اجماع بر ترك كلبى صحيح نيست، زيرا به گفته ابن حجر بسيارى از ثقات از او حديث نقل كرده اند و از تفسير وى رضايت دارند.
ابن حجر در تهذيب التهذيب مى نويسد:
هو معروف بالتفسير وليس لأحد أطول من تفسيره، وحدّث عنه ثقات من الناس ورضوه في التفسير، وأمّا في الحديث ففيه مناكير;6
او به تفسير معروف است و كتاب تفسير هيچ كس طولانى تر از كتاب تفسير او نيست و افراد ثقه اى از او حديث نقل كرده و در تفسير از او رضايت دارند; اما درباره حديث در او سخنانى است كه مورد انكار علماء و غير قابل قبول است.
در تهذيب الكمال نيز آمده است:
وحدّث عنه إبن عيينة وحمّاد بن سلمة وهشيم وغيرهم من ثقات الناس ورضوه في التفسير;7
ابن عيينه، حماد بن سلمه، هشيم و افراد ثقه اى غير از آنان از او روايت كرده و در تفسير از او راضى بوده اند.
پس علت تضعيف كلبى، كتابى است كه وى در انساب تأليف كرده است، اما بسيارى از ثقات به تفسير او اعتماد و از او حديث نقل كرده اند. بنابراين حتى اگر بپذيريم كه عطيه در تفسير از محمّد بن سائب كلبى اخذ مى كرده است، اين موضوع هرگز به وثاقت عطيه لطمه نمى زند. نقل حديث از كلبى در دو كتاب از صحاح سته (يعنى سنن ترمذى سنن ابن ماجه)8 و ابوداوود در كتاب مراسيل9 نيز دليل ديگرى بر اين مدّعاست.
سوم: اگر بپذيريم كه عطيه عوفى روايات كلبى را با كنيه ابوسعيد نقل مى كرده است، مسلماً بايد گفت اين كار از سر تقيه صورت گرفته است، زيرا پس از نوشته شدن كتاب انساب كلبى، وى طرد شد و در اختناق شديد آن روزگار، جوّ سنگينى عليه او به وجود آمد; از همين رو عالمان از يك سو به روايات وى اعتماد داشتند و از او حديث نقل مى كردند و به وثاقت و حقانيّت مطالبش معتقد بودند، و از سويى ديگر به خاطر متهم بودن و به تشيع، جرأت ذكر نام او را نداشتند. بنابراين چاره اى نبود جز اين كه احاديث وى را مخفيانه و به شيوه هايى مختلف نقل كنند. در وفيات الأعيان در اين باره آمده است:
روى عن سفيان الثوري ومحمّد بن إسحاق وكانا يقولان: «حدّثنا أبوالنضر» حتى لا يعرف;10
سفيان ثورى و محمّد بن اسحاق از محمّد بن سائب كلبى روايت مى كردند و براى اين كه شناخته نشود، از او با كنيه اش نام برده و مى گفتند: «حدّثنا ابوالنضر» تا شناخته نشود!
كنيه كلبى «أبونضر» است، اما سفيان ثورى و محمّد بن اسحاق به جهت مخفى نگاه داشتن نام وى، احاديث او را با كنيه أبونضر نقل مى كرده اند. مسلماً سفيان ثورى و محمّد بن اسحاق نزد اهل تسنن از عالمان بزرگ به شمار مى آيند و كسى آن ها را به دليل اختفاء نام كلبى به تدليس متهم نمى كند. همين طور اگر عطيه نيز چنين كارى كرده باشد، نمى توان او را به تدليس متهم ساخت.
به علاوه اگر تقيه را تدليس بناميم و آن را موجب جرح بشماريم، مسلماً بخارى «اوّل المجروحين» خواهد بود; زيرا در احوالات وى نوشته اند كه محمّد بن يحيى بن عبدالله بن خالد ذهلى نيشابورى ـ كه از عالمان بزرگ نيشابور و از مشايخ بخارى و مسلم است ـ بخارى را به خاطر عقايد باطل از شهر اخراج و نقل حديث از وى را ممنوع كرد. به همين جهت بخارى به هنگام روايت از محمّد بن يحيى به نام او تصريح نمى كرد، بلكه در قالب اسم هاى ديگرى هم چون: محمّد، محمّد بن عبدالله و محمّد بن خالد از وى حديث نقل مى كرد.11 ذهبى در سير أعلام النبلاء در همين باره مى نويسد:
روى عنه… ومحمّد بن إسماعيل البخاري، ويدلّسه كثيراً، لا يقول: محمّد بن يحيى، بل يقول: محمّد فقط، أو محمّد بن خالد، أو محمّد ابن عبدالله ينسبه إلى الجد، ويُعمّي إسمه لمكان الواقع بينهما;12
محمّد بن اسماعيل بخارى از او (محمّد بن يحيى هذلى نيشابورى) روايت مى كند و به نام وى تصريح نمى كند و نمى گويد محمّد بن يحيى، بلكه فقط با نام هايى هم چون محمّد، يا محمّد بن خالد و يا محمّد بن عبدالله از وى ياد مى كند و به خاطر اتفاقى كه بين آن ها افتاده است، او را به جدش منتسب كرده و نامش را مخفى مى سازد.
خلاصه آن كه يا قول به تدليس عطيه را به دروغ به احمد نسبت داده اند، و يا كسى كه اين مطلب را به احمد گفته دروغ گو بوده است، زيرا (همان طور كه اشاره شد) اولا اصل اين كه عطيه از كلبى حديث نقل كند مورد ترديد جدى است، و ثانياً غير از عطيه، افراد ثقه ديگرى از كلبى حديث نقل كرده اند و نقل حديث از كلبى به وثاقت عطيه لطمه اى نمى زند. ثالثاً نقل حديث از كلبى با نام يا كنيه ديگر به جهت تقيه بوده و تدليس شمرده نمى شود. و بالاخره رابعاً اگر اين كار را تدليس ناميده و تدليس را موجب جرح راوى بدانيم، بسيارى ديگر از عالمان سنى از جمله بخارى نيز مجروح خواهد بود و چون اهل تسنن بخارى را به خاطر تدليسش جرح نمى كنند، عطيه نيز هرگز مجروح نخواهد بود.
شاهد ديگر بر صحيح نبودن مناقشه در عطيه عوفى آن است كه وى از رجال بخارى، ابوداوود، ابن ماجه، ترمذى و احمد بن حنبل است. ذهبى در الكاشف فى معرفة من له رواية فى الكتب الستة از عطيه نام مى برد.13 در تهذيب التهذيب نيز تصريح شده است كه بخارى در أدب المفرد و نيز ابوداوود، ترمذى و ابن ماجه از عطيه حديث نقل كرده اند.14
1. تهذيب التهذيب 7 / 201، ذيل شماره 414; الطبقات الكبرى 6 / 304; تهذيب الكمال 20 / 148، ذيل شماره 3956; سير أعلام النبلاء 5 / 326، ذيل شماره 159.
2. تقريب التهذيب: 2 / 78 / ذيل شماره 5920 ; سير أعلام النبلاء: 6 / 249، ذيل شماره 111; المعارف (ابن قتيبه): 536 ; الطبقات الكبرى: 6 / 359.
3. تقريب التهذيب: 2 / 78 / ش 5920. هم چنين ر.ك: تحفة الأحوذي: 8 / 338.
4. العبر في خبر من غبر: 1 / 158.
5. الجرح والتعديل: 7 / 271 / ش 1478.
6. تهذيب التهذيب: 9 / 158، ذيل شماره 268.
7. تهذيب الكمال: 25 / 251 ـ 252، ذيل شماره 5234.
8. ر.ك: تهذيب التهذيب: 9 / 157 / ش 268; تهذيب الكمال: 25 / 247 / ش 5234.
9. طبقات المفسّرين (ادنروى): 399 / ش 491.
10. وفيات الأعيان: 4 / 310، ذيل شماره 634. هم چنين ر.ك: المجروحين: 2 / 253; اللباب في تهذيب الأنساب: 3 / 105.
11. براى اطلاع بيشتر از اين قضيه ر.ك: جواهر الكلام في معرفة الإمامة والإمام: 1 / 74 ـ 75.
12. سير أعلام النبلاء: 12 / 274 ـ 275.
13. الكاشف فى معرفة من له رواية فى الكتب الستة: 2 / 27 / ش 3820.
14. تهذيب التهذيب: 7 / 200 / ش 414. هم چنين ر.ك: تقريب التهذيب: 1 / 678 / ش 4631; تهذيب الكمال: 20 / 146 ـ 147 / ش 3956.