بررسى مناقشات ابن تيميه
ابن تيميه دلالت حديث مباهله را بر امامت اميرالمؤمنين عليه السلام رد مى كند، اما در كلام وى اضطراب و تهافت وجود دارد. نخستين اشكال وى آن است كه احدى با رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم مساوى نيست.
در پاسخ بايد گفت كه اين سخن اشكالى علمى به حساب نمى آيد و صرفاً جنبه جدلى دارد، زيرا منظور از مساوات اميرالمؤمنين عليه السلام با رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم مقايسه آن دو بزرگوار با يكديگر نيست، بلكه صرفاً بيان اشتراك ايشان در همه كمالات جز نبوت است. همه قبول دارند كه پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم برترين آفريده خداوند است و از نظر رتبه و مقام احدى با ايشان برابر نيست; اما سخن در رتبه پس از رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم است.
براساس روايت امام صادق عليه السلام، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در پاسخ يكى از عالمان يهودى كه درباره نبى بودن حضرتش سؤال كرده بود فرمودند:
ويلك، انّما انا عبد من عبيد محمّد صلّى الله عليه وآله;1
واى بر تو! من بنده اى از بندگان محمّد هستم.
برپايه اين حديث،اميرالمؤمنين عليه السلام خود راتابع رسول خدا صلّى الله عليهوآلهوسلّم معرفى مى كند و مسلّم است كه در رتبه ايشان قرار ندارد; امّا اين بدان معنا نيست كه وجود كمالات رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم در اميرالمؤمنين عليه السلام ممتنع باشد; بلكه بر اساس ادلّه فراوان، اميرالمؤمنين عليه السلام با رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم در تمام كمالات جز نبوت مساوى هستند. برخى از اين دلايل را ذيل عنوان «نتيجه استدلال به آيه مباهله و قول و فعل پيامبر» بيان كرديم و در اين جا ضمن يادآورى برخى از آن ها، ادله ديگرى نيز ارائه مى كنيم. رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم درباره اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند:
عليّ مني وأنا من عليّ وهو وليّكم بعدي;2
على از من است و من از اويم، و او پس از من صاحب اختيار شماست.
و در داستان سوره توبه فرمودند:
لا يؤدّي عنّي إلاّ أنا أو رجل منّي;3
رسالت مرا ادا نمى كند جز خودم يا مردى از خودم.
و يا اينكه پيامبر به هيأت ثقيف فرمودند:
لَتُسلمنّ أو لأبعثن رجلا منّي ـ أو قال: مثل نفسي ـ فليضربّن أعناقكم، وليسبينّ ذراريكم، وليأخذنّ أموالكم. قال عمر: فوالله ما اشتهيّت الإمارة إلاّ يومئذ فجعلت أنصب صدري له رجاء أن يقول: هذا، فالتفت إلى عليّ رضي الله عنه فأخذ بيده، ثمّ قال: «هو هذا، هو هذا»;4
يا تسليم شويد و يا اين كه مردى از خود ـ يا فرمود: مثل خودم ـ مى فرستم كه گردنتان را مى زند و فرزندانتان را اسير مى كند و اموالتان را مى گيرد. عمر گفت: من هرگز آرزوى فرماندهى نداشتم جز آن روز، از اين رو سينه خود را سپر كردم به اميد اين كه پيامبر مرا انتخاب كند. آن گاه پيامبر به سوى على عليه السلام توجّه كرد و دست ايشان را گرفت و فرمود: «منظورم اين است، منظورم اين است».
رسول اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم در جاى ديگرى، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را در جايگاه خويش قرار داد، آن گاه كه فرمود:
إنّ منكم رجلا من يقاتل على تأويل القرآن كما قاتلتُ على تنزيله، فاستشرف لها القوم وفيهم أبوبكر وعمر. قال أبوبكر: أنا هو؟ قال: «لا» قال عمر: أنا هو؟ قال: «لا». ثمّ قال: «ولكن خاصف النعل «وكان أعطى عليّاً نعله يخصفها;5
همانا در ميان شما كسى است كه براساس تاويل قرآن مى جنگد، چنان كه من بر تنزيل آن جنگيدم. آن گاه ابوبكر، عمر و غير آن دو سرهاى خود را به طمع برافراشته بودند و هر يك مى گفتند: آن كس منم؟ پيامبر فرمود: «خير»، سپس فرمود: «آن شخص وصله كننده كفش است». ]اين سخن پيامبر در حالى بود كه[ پيامبر كفشش را به على داده بود و ايشان آن را وصله مى زد.
پس مساوى بودن اميرالمؤمنين عليه السلام با رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم در كمالات موضوعى است كه آيات قرآن و روايات رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم بر آن دلالت دارند. پس اگر خدا و رسولش چنين مى گويند، آيا وظيفه ما غير از اطاعت و پيروى است؟
اشكال دوم ابن تيميه آن است كه وى ادعا مى كند براساس لغت عرب، واژه «نفس» بر مساوات دلالت ندارد و مراد از آن در آيه كسى است كه به واسطه خويشاوندى با پيامبر ارتباط دارد. وى براى اثبات ادعاى خود به چند آيه از قرآن استناد مى كند. اما بايد از وى پرسيد آياتى كه در آن آيات، «نفس» و «اقرباء» در مقابل هم به كار رفته اند را چگونه معنا مى كند. مثلا خداى تعالى مى فرمايد:
(قُوا أَنْفُسَكُمْ وَأَهْليكُمْ نارًا);6
خود و خويشانتان را از آتش نگاه داريد.
و در جاى ديگر مى فرمايد:
(إِنَّ الْخاسِرينَ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَأَهْليهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ);7
]زيانكاران[ كسانى هستند كه خودشان و اهلشان زيان ببينند.
در اين دو آيه، «نفس» در مقابل «أهل» به كار رفته است، پس نمى توان گفت مراد از «نفس» خانواده و خويشاوندان نزديك فرد است. البته «نفس» در اين آيات به معناى حقيقى آن استعمال شده است، اما در آيه مباهله بر وجه مجاز درباره كسى به كار رفته كه به منزله خود پيامبر است و گفتيم در مجاز، أقرب المجازات مقدم است و آن مساوات مى باشد، در نتيجه على عليه السلام نفس پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم است و در كمالات با ايشان مساوى است.
اشكال سوم آن بود كه وى پس از انكار استعانت رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم از اهل بيت عليهم السلام براى دعا، مى گويد: «دعوت از اهل بيت عليهم السلام صرفاً به جهت قرابت آن ها با پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم بوده است». وى مدّعى است كه استعانت براى دعا معنا ندارد، زيرا دعاى رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم به تنهايى كفايت مى كند. اما اين ادعاى وى اجتهاد در مقابل نص است; زيرا براساس روايات، رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم از اهل بيت درخواست كردند كه به هنگام دعاى حضرتش ايشان آمين بگويند، از همين رو اسقف نجران نيز اين حقيقت را درك كرد و به همين جهت گفت: «من چهره هايى را مى بينم كه اگر خداوند بخواهد كوهى را از جا بركَنَد، آن را به واسطه ايشان برمى كند».
اشكال چهارم آن بود كه دعوت پيامبر از اهل بيت عليهم السلام به منظور اجابت دعاى آن حضرت نبود، بلكه به جهت مقابله ميان اهل پيامبر با نصرانيان بود و مقصود از اين كار آن بود كه نصرانيان با كسانى بيايند كه نسبت به آن ها دلسوزند.
اما ـ چنان كه دهلوى مى گويد ـ اين سخن كلام ناصبيان است و اهل سنت هرگز چنين ادعايى ندارند،8 افزون بر آن ابن تيميه نيز در اين جا دچار تناقض گويى شده است و كلام او اضطراب دارد، زيرا اگر به كار بردن تعبير «نفس» صرفاً به جهت قرابت بود، رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم نزديكان زيادى ـ اعم از مرد و زن ـ داشت كه در رأس آن ها مى توان از عباس و فرزندان او نام برد. هم چنين رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم مى بايست عده اى از بنوهاشم را فرا مى خواند. اين موضوع باعث شده تا ابن تيميه كلام خود را نقض و اعتراف كند كه افراد دعوت شده نسبت به ديگران مزيّت و خصوصيّت ويژه اى داشته اند و دعوت اهل بيت عليهم السلام صرفاً به جهت قرابت ايشان نبوده است. همان طور كه اشاره شد، وى درباره عدم دعوت از عباس مى گويد:
والعباس لم يكن من السابقين الأوّلين ولا كان له به اختصاص كعليّ. وأمّا بنو عمّه فلم يكن فيهم مثل عليّ;
و عباس از پيشى گيرندگان نخستين ]به اسلام[ نبود و مانند على عليه السلام نزد پيامبر خصوصيت نداشت. اما در ميان عموزادگان پيامبر نيز كسى مانند على نبود.
چنان كه مى بينيم، ابن تيميه در اين مقام مجبور شده است به برترى ديگرى غير از خويشاوندى اميرالمؤمنين عليه السلام اذعان و اعتراف كند و اين نقض كلام خود اوست كه مى گويد دعوت از اهل بيت عليهم السلام صرفاً به جهت مقابله اهل بيت با اهل نجران بوده است. وى در جاى ديگر مى گويد:
فتعيّن عليّ رضي الله عنه. وكونه تعيّن للمباهلة، إذ ليس في الأقارب من يقوم مقامه;
پس على ]عليه السلام[ براى مباهله متعيّن شد و متعيّن شدن ايشان براى مباهله، بدان جهت بود كه در ميان نزديكان پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم كسى كه چنان مقامى داشته باشد وجود نداشت.
و بالاخره وى به ناچار تصريح مى كند كه:
بل له بالمباهلة نوع فضيلة;
بلكه مباهله براى وى نوعى فضيلت برترى بود.
اگر چنين است، پس لزوماً در مباهله بايد شخص مباهله كننده داراى مقامى باشد كه به واسطه آن از ديگران ممتاز گردد و آن را بر ديگران مقدم سازد كه اين مقام براى اميرالمؤمنين عليه السلام ثابت شد، به جهت آن كه خداوند به رسولش دستور داد از او به عنوان نفسش تعبير كند و مقصود ما از استدلال به آيه مباهله نيز همين بود. پس با اثبات فضيلت براى اميرالمؤمنين عليه السلام، مقصود ما حاصل مى گردد.
افزون بر آن، شركت اهل بيت عليهم السلام در مباهله بدون ترديد شاهدى است بر صدق نبوت رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم، چنان كه خداى تعالى در چند آيه از قرآن كريم به اين حقيقت اشاره كرده است. از جمله مى فرمايد:
(أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَة مِنْ رَبِّهِ وَيَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ);9
آيا كسى كه از جانب پروردگار دليل روشنى دارد و گواهى از او به دنبال آن است ]دروغ مى گويد؟[.
و يا مى فرمايد:
(وَيَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفى بِاللهِ شَهيدًا بَيْني وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ);10
و كافران مى گويند تو فرستاده خدا نيستى. بگو كافى است كه خدا و كسى كه علم كتاب نزد اوست، ميان من و شما گواه باشد.
بنابراين روشن است كه اهل بيت عليهم السلام و به ويژه اميرالمؤمنين عليه السلام شاهدى بر صدق ادعاى رسالت پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم و اثبات كننده نبوت آن حضرت است، تا كور شود هر آن كه نتواند ديد.
و بالاخره آخرين اشكال وى آن است كه شركت در مباهله اختصاص به اميرالمؤمنين عليه السلام ندارد و حضرت صديقه طاهره، امام مجتبى و حضرت سيدالشهداء عليهم السلام نيز با ايشان در اين فضيلت مشتركند. اين اشكال در بحث آيه تطهير نيز مطرح شد و در پاسخ گفتيم كه اين مشاركت هرگز به استدلال ما لطمه نمى زند و ابن تيميه يا از اين موضوع غافل است و يا تغافل مى كند.
شكى نيست كه شركت در مباهله از خصائص اهل بيت عليهم السلام است و شيعه هرگز آن را از خصائص اميرالمؤمنين عليه السلام نمى شمارد; اما محل نزاع ما خلافت بلافصل رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم است و امر دائر ميان اميرالمؤمنين عليه السلام و ابوبكر است و اگر ثابت شود كه اميرالمؤمنين عليه السلام افضل از ابوبكر است، استدلال ما تمام خواهد بود. مسلماً شركت اميرالمؤمنين عليه السلام در مباهله يكى از شواهد افضليت اميرالمؤمنين عليه السلام بر ساير صحابه است. افزون بر آن كه مشاركت حضرت صدّيقه طاهره و حسنين عليهم السلام استدلال شيعه را تقويت مى كند; زيرا مباهله يكى از دلايل قطعى أفضليت دخت نبى اكرم و حسنين عليهم السلام از ساير صحابه ـ به جز اميرالمؤمنين عليه السلام ـ است. بنابراين براساس آيه مباهله و گفتار و رفتار رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم، به روشنى امامت و خلافت بلافصل اميرالمؤمنين عليه السلام اثبات مى شود.
1. الكافي: 1 / 90 / ح 5; الإحتجاج: 1 / 313 ـ 314.
2. در صفحات گذشته به منابع آن اشاره شد.
3. السنن الكبرى (نسائى): 5/129/ ح8462 و 318 ح8458; خصائص اميرالمؤمنين عليه السلام (نسائى): 90 با اندكى اختلاف; شرح نهج البلاغة: 17/ 195; شواهد التنزيل: 1 / 308/ح 315، 315/ ح 325 و 317 / ح 327 و منابع ديگر.
4. أنساب الأشراف: 2 / 123 ـ 124 / ش 85 ; الإستيعاب: 3 / 1110; المصنف (صنعانى): 11 / 226 / ش 20389; المناقب (خوارزمي): 136 / ش 153; السيرة الحلبية: 2 / 734 و منابع ديگر.
5. مسند أحمد: 3 / 33; سنن الترمذي: 5 / 298; المستدرك على الصحيحين: 2 / 138; مجمع الزوائد: 5 / 186 با اندكى اختلاف در عبارات.
6. سوره تحريم: آيه 6.
7. سوره زمر: آيه 15; سوره شورى: آيه 45.
8. تحفه اثناعشريه: 206 ـ 207.
9. سوره هود: آيه 17.
10. سوره رعد: آيه 43.