اشكال دكتر سالوس به عصمت ائمه
وى براى نقض عصمت اميرالمؤمنين عليه السلام، به دو روايت از كتاب مسند أحمد استدلال كرده و مى نويسد: در روايتى به نقل از زهرى آمده است كه:
عن علي بن حسين عن أبيه قال: سمعت عليّاً يقول: أتاني رسول
الله صلّى الله عليه وآله وسلّم وأنا نائم وفاطمة وذلك من السحر حتى قام على الباب، فقال «ألا تصلون؟». فقلت: مجيباً له: يا رسول الله، إنّما نفوسنا بيدالله فإذا شاء ان يبعثنا. قال فرجع رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم ولم يرجع إلى الكلام فسمعته حين ولّى يقول وضرب بيده على فخذه: (وَكانَ الاِْنْسانُ أَكْثَرَ شَيْء جَدَلاً);1
زهرى از على بن حسين از پدرش نقل مى كند كه گفت: شنيدم على عليه السلام مى گفت: رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم در حالى كه من و فاطمه خواب بوديم به سراغ ما آمد. ورود پيامبر نزديك سحر بود تا اين كه بر درب ايستاد و فرمود: «آيا نماز نمى خوانيد؟» من در پاسخ گفتم: اى رسول خدا، نفس (= اختيار) ما به دست خداست، پس اگر خدا بخواهد ما را بيدار مى كند. رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم ديگر در اين باره سخن نگفت و من شنيدم كه به هنگام بازگشت دست خود را به رانش مى زد و مى گفت: «و انسان بيش از همه به جدل برمى خيزد».
بر اساس اين روايت، اولا اميرالمؤمنين عليه السلام قائل به جبر شده اند! ثانياً به مخالفت با پيامبر برخاسته و با ايشان مجادله كرده اند! هم چنين از اين روايت استفاده مى شود كه حضرت على عليه السلام به عبادت اهميت چندانى نمى دادند و نزد ايشان خواب بر نماز شب اولويت داشته است! به علاوه مخالفت او با پيامبر موجب رنجش خاطر ايشان شده و خداوند در اين باره آيه اى نازل كرده است.
سالوس معتقد است كه محتواى اين روايت با قول به عصمت اميرالمؤمنين عليه السلام ناسازگار است.
وى روايت ديگرى را به همين مضمون از مسند أحمد نقل مى كند كه:
محمّد بن مسلم بن عبيدالله بن شهاب، عن علي بن حسين، عن أبيه، عن جدّه علي بن أبي طالب رضي الله عنهقال:دخل عليّ رسول الله صلّى الله عليهوآلهوسلّم وعلى فاطمة رضي الله عنها من الليل، فأيقظنا للصّلاة قال: ثمّ رجع إلى بيته فصلى هويّاً من الليل قال: فلم يسمع لنا حساً. قال: فرجع إلينا فأيقظنا وقال: «قوما فصليا». قال: فجلست وأنا أعرك عيني وأقول: إنّا والله ما نصلّى إلاّ ما كتب لنا إنّما أنفسنا بيد الله، فإذا شاء أن يبعثنا بعثنا. قال: فولّى رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم وهو يقول ويضرب بيده على فخذه: «ما نصلّى إلاّ ما كتب لنا! ما نصلّى إلاّ ما كتب لنا! وكان الإنسان أكثر شىء جدلا»;2
محمّد بن مسلم بن عبيدالله بن شهاب زهرى، از على بن حسين، از پدرش، از جدّش على بن ابى طالب نقل مى كند كه گفت: شبى رسول خدا بر من و فاطمه وارد شد، ما را براى نماز بيدار كرد و پس از آن به منزلش بازگشت و مدتى طولانى از شب مشغول نماز شد. پيامبر در اين مدت صدايى از ما نشنيد، از اين رو به سوى ما بازگشت و ما را بيدار كرد و گفت: «برخيزيد و نماز بخوانيد». من نشستم و در حالى كه چشمم را مى ماليدم گفتم: به خدا سوگند ما نماز نمى خوانيم جز آن چه بر ما نوشته شده (يعنى نمازهاى واجب). همانا نفوس ما به دست خداوند است، پس اگر بخواهيد كه ما را بيدار كند، بيدار مى كند. رسول خدا بازگشت در حالى كه با دست به ران خود مى زد، مى گفت: «ما نماز نمى خوانيم جز آن چه بر ما واجب شده است! ما نماز نمى خوانيم جز آن چه بر ما واجب شده است! و انسان بيش از همه به جدل برمى خيزد».
روشن است كه اين احاديث هرگز با حالات حضرت اميرالمؤمنين سلام الله عليه و حضرت صديقه طاهره سلام الله عليها سازگار نيست و كسى از ميان شيعه و اهل سنت در عبادت و تهجّد آن دو بزرگوار ترديدى ندارد. منابع شيعه و اهل سنت مشحون و مملوّ از گزارش هاى طولانى و شب زنده دارى هاى اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا سلام الله عليهما است. بر اساس اين روايات، اميرالمؤمنين در مناجات هاى شبانه و عبادت هاى سحرگاهان بارها و بارها از خوف خداوند بى هوش مى شدند به طورى كه ابوالدرداء يك بار حضرت را در اين حال ديد و سراسيمه خود را به خدمت حضرت زهرا سلام الله عليها رسانيد و عرضه داشت: «مات علي!». حضرت فاطمه سلام الله عليها فرمودند: «او از خوف خدا بى هوش شده است و اين كار هر شب اميرالمؤمنين عليه السلام است».3
براساس همين جايگاه عبادى حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام است كه وى را عابدترين و زاهدترين صحابه دانسته اند.4
آن زاهدى كه به تواتر ثابت شده است كه نظر به او و ديدن چهره شريفش عبادت است.5
افزون بر اين، ميان اميرالمؤمنين، صديقه طاهره و رسول اكرم عليهم الصلوات والسلام روابط و احترام خاصى برقرار بوده است و شواهد فراوانى بر اين مطلب دلالت دارد. اين احترام ويژه اساساً با محتواى روايات فوق سازگارى ندارد، از اين رو روشن است كه اين روايات كذب و ساختگى است.
از طرفى راوى هر دو حديث، ابن شهاب محمّد بن مسلم زُهرى است. وى آخوند دربارى بنواميه بوده است. درباره او نوشته اند:
كان شرطيّاً لبني اميّهّ;6
او در خدمت بنواميه بود.
وى با تمام وجود در خوش خدمتى به بنواميّه تلاش مى كرد و عُمْر خود را در كاخ هاى بنواميه و در خدمت عبدالملك بن مروان، هشام بن عبدالملك و يزيد بن عبدالملك سپرى كرده است. ابن خلكان در وفيات الأعيان مى نويسد:
ولم يزل الزهري مع عبدالملك، ثمّ مع هشام بن عبدالملك. وكان يزيد ابن عبدالملك قد استقضاه;7
زهرى همواره ]در خدمت[ عبدالملك و سپس ]در خدمت[ هشام بن عبدالملك و او قاضى حكومت يزيد بن عبدالملك بوده است.
حاكم نيشابورى، ابن عساكر و ابن حجر نيز مى نويسند:
كان يعمل لبني امية;8
او سرباز بنواميه بود و همواره براى آنان كار مى كرده است.
وى تمام گناهان و جنايت هاى بنواميه را توجيه مى كرده است، از اين رو دين خود را براى آبادى دنياى آنان فروخت. به همين جهت حضرت امام سجاد عليه السلام نامه اى به وى نوشت و او را موعظه كرد و از اين كه وى پلى براى رسيدن بنواميه به مقصود باشد بر حذر داشت. امام عليه السلام در بخشى از اين نامه خطاب به زهرى مى نويسد:
واعلم، أنّ أدنى ما كتمت وأخفّ ما احتملت أن آنست وحشة الظالم وسهّلت له طريق الغيّ بدنوّك منه حين دنوت، وإجابتك له حين دعيت… جعلوك قطباً أداروا بك رحى مظالمهم وجسراً يعبرون عليك إلى بلاياهم وسُلّماً إلى ضلالتهم، داعياً إلى غيّهم، سالكاً سبيلهم… أحذر فقد نُبّئت وبادر فقد اُجِّلت… أما ترى ما أنت فيه من الجهل والغرّة وما النّاس فيه من البلاء والفتنة… أما بعد، فأعرض عن كلّ ما أنت فيه حتّى تلحق بالصّالحين… مالك لا تَنتَبه من نعستك;9
بدان كم ترين چيزى كه پنهان كرده اى و دم فرو بسته اى آن است كه به همدمى ظالم در وحشت او تن داده اى و راه رسيدن به مقصود را براى وى آسان گردانيده اى، چرا كه هرگاه تو را به حضور طلبيده به او نزديك شده اى و هرگاه به تو توجه كرده به وى پاسخ مثبت داده اى… تو را محور قرار داده اند كه آسياب ستم هايشان گِرد تو مى چرخد، و پلى قرار داده اند كه در گرفتاريهايشان از تو عبور مى كنند و تو را از نردبان گمراهى خود، دعوت كننده به پرچمشان و راهرو راهشان قرار داده اند… ]از اين كار [پرهيز كن تا بالا روى و ]در اين كار[ عجله كن تا بزرگ شوى… آيا نمى بينى كه در جهل و غرور فرو رفته اى و مردم در سختى و گرفتارى واقع شده اند… . امّا بعد، پس از آن چه در آن هستى روى گردان تا به صالحان ملحق شوى… تو را چه مى شود كه از خواب بيدار نمى شوى.10
بنابراين روشن است كه چنين شخصى هرگز شايسته اعتماد نيست و احاديث وى هيچ ارزشى ندارد. هم چنين با توجه به قرائن فراوان و احاديث متعددى كه با روايات زهرى در تعارض هستند، كذب و جعلى بودن اين دو روايت كاملا روشن و هويداست، به ويژه زهرى با اهل بيت عليهم السلام عداوت داشته و به نفع بنواميه و عليه اهل بيت عليهم السلام حديث جعل مى كرده است.11 پس نقض سالوس با استناد به حديث جعلى زهرى مردود و بطلانش واضح است.
وى اشكال ديگرى مطرح مى كند كه در حقيقت اعتراض به خدا و رسول او است! او مى گويد: اگر بپذيريم كه آيه تطهير شامل همسران پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم نمى شود، چه دليلى وجود دارد بر اين كه ساير فرزندان و خويشاوندان رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم را از اهل بيت او نشماريم؟ چرا آيه فقط حضرت صديقه طاهره سلام الله عليها را شامل شود و دختران ديگر را نه؟! در حالى كه وفات دختران ديگر پيامبر پيش از نزول آيه تطهير نبوده است. حال چرا از ميان فرزندان اميرالمؤمنين عليه السلام تنها حسن و حسين عليهما السلام از اهل بيت به شمار روند؟ و چه چيزى مانع از داخل شدن ساير فرزندان اميرالمؤمنين عليه السلام در اين فضيلت است؟ و بالاخره اين كه به چه دليل آيه شامل فرزندان جعفر، عقيل و عباس نمى شود؟
روشن است كه اين اشكالات در حقيقت اعتراض به خدا و رسول است; چرا كه خداوند اراده فرموده تنها اهل بيت را از هر پليدى پاك سازد و رسول اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم نيز به عنوان مفسّر و مبيّن كلام خداوند، صرفاً اميرالمؤمنين، فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسين عليهم السلام را در گفتار و كردار به عنوان مصداق اهل بيت معرفى كرده اند، در حالى كه به هنگام نزول آيه، غير از اين بزرگواران افراد ديگرى نيز حضور داشتند; از جمله اُم سلمه، عايشه و واثلة بن اسقع. حتى هر يك از اين افراد تقاضاى دخول به زير عبا را مطرح كردند، اما رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم از داخل شدن آن ها جلوگيرى كردند. هم چنين وقتى آيه نازل شد، اميرالمؤمنين و حسنين عليهم السلام حضور نداشتند و رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم حضرت صديقه طاهره سلام الله عليها را جهت دعوت ايشان فرستاد و در اين هنگام نيز امكان آن وجود داشت كه پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم افراد ديگرى را نيز دعوت كند، در حالى كه چنين نكردند. دليل اين امر هم به خدا و رسول او مربوط است.
1. مسند أحمد: 1 / 77.
2. مسند أحمد: 1 / 91. هم چنين ر.ك: سنن النسائي: 3 / 206; مجمع الزوائد: 2 / 262 ـ 263; فتح الباري: 3 / 8 ; صحيح ابن خزيمة: 2 / 178 ـ 179; كنز العمال: 8 / 391 / ش 23397; تاريخ مدينة دمشق: 53 / 275.
3. ر.ك: مناقب آل أبي طالب: 1/389; الأمالي (صدوق): 138; بحارالأنوار: 41/12 و 84/196; الكنى والألقاب: 1 / 66 ـ 67.
4. ر.ك: إحياء علوم الدين: 4/238; التيسير بشرح الجامع الصغير: 1/144; تفسير القرآن (سمعانى): 6/50.
5. ر.ك: نظم المتناثر من الحديث المتواتر: 1 / 243; فيض القدير: 6 / 299; تنزيه الشريعة المرفوعة عن الأخبار الشنيعة الموضوعة: 1 / 383.
6. سير أعلام النبلاء: 7 / 226، 5 / 337 و 8 / 292; ميزان الإعتدال: 1 / 625، ذيل شماره 2397; جامع بيان العلم و فضله: 2 / 160; فتح الباري: 5 / 26.
7. وفيات الأعيان: 4 / 178.
8. معرفة علوم الحديث: 54; تاريخ مدينه دمشق: 20 / 59; تهذيب التهذيب: 4 / 197.
9. تحف العقول: 275 ـ 277; بحار الأنوار: 75 / 133 ـ 135.
10. اين نامه از اهميت فوق العاده اى برخوردار است و در درجه بالايى از فصاحت قرار داد و به همين جهت است كه در منابع ذكر شده است. امّا برخى منابع جهت مخفى ساختن فضايل و مناقب اهل بيت عليهم السلام، بدون ذكر نام نگارنده نامه فقط متن آن را نقل كرده اند. غزالى در إحياء العلوم، جلد 2، صفحه 143، ضمن اشاره به رفت و آمد زهرى به دستگاه بنو اميه مى نويسد: «ولما خالط الزهري السلطان، كتب إليه اخ له في الدين»; زمانى كه زهرى با سلطان همكارى داشت برادر دينى وى به او نوشت!
11. نقل حديث جعلى «ازدواج حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام با دختر ابوجهل» در زمره همين احاديث است.