چرا اعتقاد به رجعت به شيعه اختصاص يافته است؟
اينك بخش پايانى بحث را با اين پرسش آغاز مى كنيم كه چرا به مرور زمان اعتقاد به رجعت يكى از مشخصات شيعيان اهل بيت عليهم السلام و يكى از شعائر اين مذهب قرار گرفت؟
اين جريان به رجعت اختصاص ندارد، بلكه در بعضى از مسائل اعتقادى ديگر، و نيز احكام شرعى و فروع عملى، و حتى در آداب و سنن دينى همين طور است، كه ادلّه از كتاب و سنّت يا سنّت تنها بر آن امر وجود دارد و در كتب فريقين آمده، ولى جمهور اهل سنّت از اعتقاد و يا عمل به آن سر باز زده، و به مرور به شيعيان اختصاص پيدا كرده و از علائم مشخصه آنان شده است.
عجيب تر اين كه وقتى متعرّض آن امر مى شوند، به شيعه نسبت مى دهند و دهان كجى مى كنند!
انگشتر به دست راست كردن ـ كه شيعه و سنّى از رسول الله صلى الله عليه وآله آورده اند و سنّت بر آن قرار داشته ـ ترك شد.
جارالله زمخشرى مى گويد:
أول من تختّم باليسار معاوية بن أبي سفيان;1
نخستين كسى كه انگشتر به دست چپ پوشيد معاوية بن ابى سفيان بود.
هم اكنون غير شيعيان به سنّت معاويه و بنى اميه عمل مى كنند; يعنى انگشتر در دست چپ قرار مى دهند و سنّت رسول الله صلى الله عليه وآله را رها كرده اند و مى گويند: تختّم به يمين شعار شيعه شده است.
در كيفيت پيچيدن عمامه حديث داريم كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله اين گونه كه ما الآن عمامه مى پيچيم، عمامه مى پيچيدند، نه مانند اهل سنّت.2
از اين رو، اين لباس شعار روحانيت شيعه و متدينين آن ها شد.
در كيفيّت قبور، سنّت آن است روى قبر مسطّح باشد، و حتى بزرگان عامّه به ورود احاديث در اين معنا و عمل مسلمانان تصريح مى كنند. براى مثال شافعى در كتاب الاُم مى نويسد:
… ويسطح القبر وكذلك بلغنا عن النبي صلّى الله عليه وآله أنّه سطح قبر إبراهيم ابنه… وقد بلغني عن القاسم بن محمّد قال: رأيت قبر النبي صلّى الله عليه وآله وأبي بكر وعمر مسطحة… .3
امّا ملاحظه مى كنيد كه قبور غير شيعيان به شكل كوهان شتر است و مسطّح بودن قبور به شيعيان اختصاص پيدا كرده است.
در همه اين موارد قصد عناد با رسول الله و اهل بيت عليهم السلام و بدعت گذارى در دين داشته اند.4
ولى در رجعت اين خصوصيّت وجود دارد كه اعتقاد به آن يعنى اعتقاد به رجوع اهل بيت عليهم السلام و بزرگان مؤمنان و تشكيل حكومت حقّه و برقرارى اسلام حقيقى و برچيده شدن بدعت ها و ذلّت مخالفان اهل بيت عليهم السلام در اين عالم، معلوم است كه مخالفان، اين حقيقت را نمى توانند بپذيرند، از اين رو، يا منكر مى شوند و يا استهزا مى كنند.
در اين باره داستان ابوحنيفه با مؤمن طاق معروف است كه در منابع چنين روايت شده است:
روزى ابوحنيفه به مؤمن طاق گفت: تو فلان مبلغ را به من قرض بده من در رجعت به تو برمى گردانم و دينم را ادا مى كنم!
مؤمن طاق گفت: تو اول به من قول بده كه در آن روز به صورت انسان برمى گردى، شايد به صورت خوك برگشتى.5
به هر حال، اهل سنّت در دراز مدّت منكر رجعت شده اند و رجعت از اعتقادات خاصه شيعه و تشيّع شده است.
مرحوم آقاى مظفر در كتاب عقائد به همين نكته اشاره مى كند و مى گويد:
نعم قد جاء القرآن الكريم بوقوع الرجعة إلى الدنيا، وتظافرت بها الأخبار عن بيت العصمة.
والإمامية بأ جمعها عليه إلا قليلون منهم تأوّلوا ما ورد في الرجعة بأنّ معناها رجوع الدولة والأمر والنهي إلى آل البيت عليهم السلام بظهور الإمام المنتظر، من دون رجوع أعيان الأشخاص وإحياء الموتى.
والقول بالرجعة يعد عند أهل السنة من المستنكرات الّتي يستقبح الاعتقاد بها، وكان المؤلّفون منهم في رجال الحديث يعدّون الاعتقاد بالرجعة من الطعون في الراوي والشناعات عليه الّتي تستوجب رفض روايته وطرحها. ويبدو أنّهم يعدّونها بمنزلة الكفر والشرك بل أشنع، فكان هذا الاعتقاد من أكبر ما تنبز به الشيعة الإمامية ويشنع به عليهم.
ولا شكّ في أنّ هذا من نوع التهويلات الّتي تتخذها الطوائف الإسلامية فيما غبر ذريعة لطعن بعضها في بعض والدعاية ضدّه.
ولا نرى في الواقع ما يبرر هذا التهويل، لأنّ الاعتقاد بالرجعة لا يخدش في عقيدة التوحيد ولا في عقيدة النبوة، بل يؤكّد صحّة العقيدتين، إذ الرجعة دليل القدرة البالغة لله تعالى كالبعث والنشر، وهي من الأمور الخارقة للعادة الّتي تصلح أن تكون معجزة لنبينا محمّد وآل بيته صلّى الله عليه وعليهم وهي عيناً معجزة إحياء الموتى الّتي كانت للمسيح عليه السلام، بل أبلغ هنا، لأنّها بعد أن يصبح الأموات رميماً (قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَهِيَ رَميمٌ * قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّة وَهُوَ بِكُلِّ خَلْق عَليمٌ)6.7
اعتقاد به رجعت را بايد قبول كنيم; چرا كه در اين زمينه آيات و روايات فراوان است و استبعاد معنا ندارد تا چه رسد به انكار… .
1 . ربيع الابرار: 4 / 24، باب 75.
2 . ر.ك: شرح منهاج الكرامه: 2 / 11.
3 . كتاب الاُم: 311.
4 . براى آگاهى بيشتر در اين زمينه ر.ك: شرح منهاج الكرامه: 2 / 7 ـ 13.
5 . الاحتجاج: 2 / 148، بحار الأنوار: 47 / 299.
6 . سوره يس (36): آيه 79.
7 . عقائد الإمامية: 81 .