مبارزه در جبهه توحيد
از مسائل مهم دوران حضور ائمه عليهم السلام مسأله توحيد است. ائمه ما حافظ توحيد بودند و توحيد حقيقى با زحمات آن بزرگواران به دست ما رسيده است. در اين زمينه ائمه ما افكار و آراء باطله را رد كردند. صفات بارى را ـ كه صفات بارى عين ذات است ـ براى خواص از اصحابشان بيان كردند. بطلان جسم بودن خداوند متعال، تشبيه خالق به مخلوق و رؤيت بارى تعالى، چه در دنيا و چه در آخرت، چه براى پيامبر اكرم و چه براى ديگر مردم روشن كردند، و در مسئله توحيد زحمت بسيارى كشيدند كه مكتب واقعى توحيد همان مكتب اهل بيت است; مكتبى كه شرك در آن به تمام معانى رد شده، و مسئله جبر و اختيار و قضا و قدر و حقايق آن ها براى اُمّت بيان شده است.
براى نمونه اين روايت را كه درباره زائد بودن صفات بر ذات خداوند متعال است ملاحظه كنيد! حسين بن خالد مى گويد: به حضرت امام رضا عليه السلام عرض كردم:
يابن رسول الله! إنّ قوماً يقولون: إنّه عزّوجلّ لم يزل عالماً بعلم، وقادراً بقدرة، وحيّاً بحياة، وقديماً بقدم، وسميعاً بسمع، وبصيراً ببصر.
امام رضا عليه السلام فرمود:
من قال ذلك ودان به فقد اتّخذ مع الله الهة أخرى وليس من ولايتنا على شيء.
اصلاً قول به اين كه صفات عين ذات نيستند، شرك است. كسانى كه به اين قول قائل هستند، مشركند.
مخالفان ما زيارت ائمه اطهار عليهم السلام، شفاعت و توسّل را شرك مى گويند، در حالى كه حضرت مى فرمايد: اصلاً او از ما; يعنى از خدا، رسول خدا و دين اسلام جدا است.
آن گاه امام رضا عليه السلام فرمود:
لم يزل الله عزّوجلّ عليماً قادراً حيّاً قديماً سميعاً بصيراً لذاته، تعالى عمّا يقول المشركون و المشبّهون علوّاً كبيراً.1
در روايت ديگر محمّد بن مسلم مى گويد: به امام باقر عليه السلام عرض كردم:
جعلت فداك، يزعم قوم من أهل العراق أنّه يسمع بغير الّذي يبصر ويبصر بغير الّذي يسمع.
قال: فقال: كذبوا وألحدوا وشبّهوا، تعالى الله عن ذلك، إنّه سميع بصير يسمع بما يبصر ويبصر بما يسمع… .2
عبدالملك بن اعين مى گويد: نامه اى به امام صادق عليه السلام نوشتم و درخواست كردم كه توحيد را براى من بنويسند. ايشان چنين نوشتند:
سألتَ رحمك الله عن التوحيد وما ذهب إليه من قبَلك، فتعالى الله الّذي ليس كمثله شيء وهو السميع البصير، تعالى الله عمّا يصفه الواصفون المشبّهون الله تبارك وتعالى بخلقه، المفترون على الله.
إعلم ـ رحمك الله ـ أنّ المذهب الصحيح في التوحيد ما نزل به القرآن من صفات الله عزّوجلّ، فانف عن الله البطلان والتشبيه… .3
حضرت مى فرمايند: تابع قرآن باش، ببين قرآن چه مى گويد.
آرى، ائمه عليهم السلام حافظ توحيد، قرآن و دين هستند.
يعقوب بن اسحاق مى گويد: در نامه اى از حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام پرسيدم:
هل رأى رسول الله ربّه؟
حضرت در جواب نوشتند:
إنّ الله تبارك وتعالى أرى رسوله بقلبه من نور عظمته ما أحبّ.4
به راستى در مقابل اين معارف چه اباطيلى در اين زمينه در كتاب ها مى نويسند، تا جايى كه اسامى افراد عادى را عالم، حافظ و عارف مى گذارند و ادّعا مى كنند كه او در خواب و در بيدارى با خداوند متعال معانقه كرده است(!!) به اين روايت كه در تهذيب التهذيب آمده است، توجّه كنيد:
عن عبدالله بن أ حمد: سمعت سريج بن يونس يقول: رأيت ربّ العزّة في المنام فقال لي: يا سريج! سل حاجتك.
فقلت: «رحمت سر بسر». يعني رأسا برأس!
و قال البخاري: مات في ربيع الآخر سنة خمس وثلاثين ومائتين;5
عبدالله بن احمد مى گويد: از سريج بن يونس شنيدم كه مى گفت: پروردگار عزّت را در خواب ديدم، به من گفت: اى سريج! حاجت خود را بپرس!
گفتم: «رحمت سر به سر» يعنى سراسر رحمت است!
بخارى مى گويد: او در ربيع الآخر سال 235 از دنيا رخت بربست.
از آن طرف به رواياتى كه در مكتب اهل بيت عليهم السلام آمده، توجّه كنيد!
سهل بن زياد مى گويد: در نامه اى به حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام نوشتم:
قد اختلف يا سيّدي أ صحابنا في التوحيد، منهم من يقول: هو جسم، ومنهم من يقول: هو صورة; فإن رأيت يا سيّدي أن تعلّمني من ذلك ما أقف عليه ولا أجوزه فعلت متطوّلاً على عبدك.
حضرت در پاسخ نوشتند:
سألت عن التوحيد، هذا عنكم معزول، الله واحد أحد لم يلد ولم يولد ولم يكن له كفواً أحد، خالق وليس بمخلوق، يخلق تبارك وتعالى ما يشاء من الأجسام وغير ذلك وليس بجسم، ويصوّر ما يشاء وليس بصورة، جلّ ثناؤه وتقدّست أسماؤه أن يكون له شبه، هو لا غيره ليس كمثله شيء وهو السميع البصير.6
1 . التوحيد، شيخ صدوق: 139 ـ 140، حديث 3، عيون أخبار الرّضا عليه السلام: 2 / 109، حديث 10، الاحتجاج: 2 / 192، بحار الأنوار: 4 / 62، حديث 1.
2 . الكافى: 1 / 108، حديث 1، التوحيد، شيخ صدوق: 144، حديث 9، بحار الأنوار: 4 / 69، حديث 14.
3 . همان: 1 / 100، حديث 1، همان: 102، حديث 15، همان: 3 / 261، حديث 12.
4 . همان: 1 / 95، حديث 1، همان: 108، حديث 2، همان: 4 / 43، حديث 21.
5 . تهذيب التهذيب: 3 / 398، سير اعلام النبلاء: 11 / 146 ـ 147، شماره 54، تاريخ اسلام: 17 / 170، الوافى بالوفيات: 15 / 89 .
6 . الكافى: 1 / 103، حديث 10، بحار الأنوار: 3 / 261، حديث 10.