ديدگاه قرآن
درباره دولت حضرت ولى عصر و رجعت ائمه عليهم السلام و مؤمنان در قرآن مجيد آيات فراوانى است.
در آيه مباركه اى مى خوانيم:
(وَعَدَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي اْلأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ);1
خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند وعده مى دهد كه به يقين آنان را حكمران روى زمين خواهد كرد، همان گونه كه به پيشينيان آن ها خلافت روى زمين را بخشيد و دينى را كه براى آنان پسنديده، پابرجا خواهد ساخت.
هم چنين در آيه مباركه ديگرى آمده است:
(وَنُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي اْلأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ * وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِي اْلأَرْضِ);2
و ما اراده كرده ايم بر كسانى كه در زمين مورد استضعاف قرار گرفتند منت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان روى زمين قرار دهيم و حكومتشان را در زمين پابرجا سازيم.
اين آيات به دولت حقّه حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف و به رجعت ائمه عليهم السلام و ديگران تأويل شده است.
البته اصل دولت امام زمان عليه السلام از ضروريات دين شمرده مى شود; يعنى آن حضرت ظهور خواهند كرد، دولتى تأسيس و مؤمنان زير سايه امام زمان حكومت خواهند كرد. دين خداوند متعال در عالم حاكم خواهد شد، اين از نظر قرآن، روايات شيعه و سنّى از ضروريات است.
ولى اين دولت چگونه است؟ و به چه وسيله اى تحقق پيدا خواهد كرد؟ در اين دولت چه خواهد شد؟ چه كسانى موافق خواهند بود؟ و چه كسانى مخالفت خواهند كرد؟ زمان دولت امام زمان چقدر خواهد بود؟ عاقبت آن حكومت چه خواهد شد؟ بعد از حكومت امام زمان چه خواهد شد؟ و پرسش هايى از اين قبيل است كه پاسخ تفصيلى آن ها بر ما پوشيده و اعتقاد به اين امور جزء ضروريات نيست و علم به اين ها جزء اعتقاد ضرورى ما نيست.
به سخن ديگر، اصل مطلب ضرورى است، اما جزئياتش ضرورت ندارد.
رجعت نيز از ديرباز بين علما محل بحث بوده و اين پرسش ها مطرح شده كه:
چه كسانى رجعت خواهند كرد؟
در چه زمانى رجعت واقع مى شود؟
آيا در زمان رجعت تكليفى هست يا نيست؟
ما به نحو اجمال به اين امور معتقديم; به جهت آيات و روايات زيادى كه در اين زمينه، و نيز اجماعات بزرگانى كه در دست داريم.
ما به عقول قاصر خود در اين موضوع نمى توانيم بحث بكنيم; هم چنانى كه درباره معاد و قيامت نيز نمى توانيم به عقول قاصر خودمان بحث كنيم كه اين اجساد بعد از ساليان دراز دوباره زنده خواهند شد و حشر و نشرى و حساب و كتابى خواهد بود. اما مخبِر صادق اِخبار كرده و ما به اين ايمان و اعتقاد هر چند به طور اجمالى ناگزيريم.
بنابراين ما با اعتماد به عقول قاصر خودمان در اين امور نبايد وارد بشويم. كسانى كه در مباحث دينى، مخصوصاً اين گونه مباحث ـ كه جنبه غيبى دارد ـ بحث مى كنند بايد داراى دو صفت اساسى باشند:
صفت يكم. علم.
صفت دوم. تقوا.
اگر كسى اهل علم، تحقيق و داراى تقوا بود و با اين دو صفت وارد اين ميدان شد و براى خدا در ادلّه نظر كرد تا به يك حقيقت اعتقادى برسد ـ كه ما موظفيم اعتقاداتمان را تكميل بكنيم، هم چنانى كه موظفيم احكام شرعى عمليمان را ياد بگيريم ـ و در نتيجه رجعت براى او ثابت نشد و گفت: من نتوانستم معتقد شوم به رجعت، ما اين شخص را معذور مى دانيم. چون واقعاً اهل علم و اهل تقوا است و به قدر وسعش براى خدا در ادله نظر كرد. ولى اگر بخواهد منكر شود، معذور نخواهد بود. چون خودش نتوانست معتقد بشود، اما نبايد انكار كند؟!
بنابراين، كسى كه رجعت را منكر شود از سه حال خارج نيست:
يا اهل علم نيست، هر چند آدم خوبى است.
يا بى تقوا است و به جهت هواى نفس منكر مى شود.
و يا فاقد علم و تقوا است.
اگر كسى با علم و تقوا در اين ميدان وارد شود از دو حال خارج نيست:
يا به آن معتقد مى شود و يا معتقد نمى شود.
اما حق ندارد آن را انكار كند.
پس با اين ضابطه حكم كسانى كه درباره رجعت گاهى سخنى گفته اند، روشن شد.
ممكن است كسى هم از نظر مقام علمى در مرحله خوبى باشد و هم از نظر تقوا، اما به جهت شبهه اى به رجعت معتقد نشود، چنين شخصى به لحاظ تقوايش بايد سعى كند شبهه را برطرف كند. اگر سعى كرد و برطرف نشد باز حق انكار كردن ندارد.
با توجّه به اين مقدمه اساساً هيچ يك از مسائل اعتقادى را دائر مدار انظار اشخاص نبايد قرار داد كه بگوييم: فلانى چنين گفت، پس من معتقدم. در مسائل اعتقادى نظر، دقّت و تأمّل در ادلّه لازم است كه انسان به نتيجه اى برسد. از اين رو امير مؤمنان على عليه السلام فرمودند:
لا يعرف الحق بالرجال، إعرف الحق تعرف أهله;3
هرگز حق به توسط اشخاص شناخته نمى شود، حق را بايد شناخت آن گاه هر كه بر حق باشد شناخته مى شود.
حضرت در سخن ديگرى مى فرمايند:
إنّ الحق والباطل لا يعرفان بالناس، ولكن إعرف الحق باتّباع من اتّبعه، والباطل باجتناب من اجتنبه.4
از طريق رفتن مردم به سويى يا نرفتن آن ها حق و باطل شناخته نمى شود، بلكه حق و اهل حق از پيروى آنان و باطل را از اجتناب آنان بايد شناخت.
1 . سوره نور (24): آيه 55.
2 . سوره قصص (28): آيه 5 و 6.
3 . الطرائف: 136، روضة الواعظين: 31، بحار الأنوار: 40 / 126، حديث 18، فيض القدير: 1 / 28، تفسير الكشاف: 4 / 5، تفسير السمعانى: 1 / 72، تفسير قرطبى: 1 / 340، انساب الاشراف: 229، تاريخ يعقوبى: 2 / 210.
4 . الأمالى، شيخ طوسى: 134، بحار الأنوار: 32 / 227، حديث 178.