يك بحث قرآنى
اينك مطالبى را با تحقيق در آيات قرآن مجيد مى آوريم:
مطلب يكم. در قرآن مجيد ضمائرى كه به خداوند متعال ـ كه متكلم وحده است ـ برمى گردند گاهى مفردند و گاهى جمع. از طرفى فعلى كه به خدا اسناد شده گاهى به صورت مفرد آمده و گاهى به صورت جمع.
در قرآن مجيد در داستان خضر و موسى عليهما السلام سه فعل واقع شده و اين سه فعل از يك نفر سر زده، ولى فاعل سه جور آمده است.
هنگامى كه حضرت موسى از كار حضرت خضر تعجّب كرد از او توضيح خواست. حضرت خضر با فعل «أردت» پاسخ داد:
(أَمَّا السَّفينَةُ فَكانَتْ لِمَساكينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعيبَها)؛1
اما كشتى به گروهى از مستمندان تعلّق داشت كه با آن در دريا كار مى كردند من خواستم آن را معيوب كنم.
در پاسخ ديگر با فعل «أردنا» گفت:
(وَأَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْيانًا وَكُفْرًا * فَأَرَدْنا)؛2
و امّا آن نوجوان پدر و مادرش باايمان بودند و ما نخواستيم كه اين نوجوان پدر و مادر خود را از راه ايمان بيرون ببرد و به طغيان و كفر وادارد پس چنين اراده كرديم.
فعل سوم را با «أراد ربّك» پاسخ داد و گفت:
(وَأَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتيمَيْنِ فِي الْمَدينَةِ وَكانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَكانَ أَبُوهُما صالِحًا فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما وَيَسْتَخْرِجا كَنزَهُما)؛3
و امّا ديوار به دو نوجوان يتيم در شهر متعلّق بود و زير آن، گنجى وجود داشت كه به آن ها متعلّق بود و پدر آن ها مرد صالحى بود، پس پروردگار تو اراده كرد كه آن ها به سن بلوغ برسند و گنجشان را استخراج كنند.
در اين جا فعل از حضرت خضر عليه السلام سر زده، ولى به خدا نسبت داده شده است.
اين يك بحث قرآنى است و نكاتِ آن بابى را براى اهل تحقيق مى گشايد و در جاى خود به تفصيل بايد بحث شود، امّا آن چه كه در اين جا اشاره مى شود اين كه در مواردى «إنّا» و در موارد ديگرى «نحن» آمده است و در اين موارد مفسّران در پى نكته هستند. بايستى اهل فن تحقيق كنند و روى ميزان اظهار نظر نمايند.
يكى از وجوه اين است كه دلالت بر عظمت دارد؛ يعنى در مواردى كه خداوند متعال اراده كند عظمت كار را تفهيم نمايد، يا خود را تعظيم كند به صيغه جمع بيان مى نمايد.
آيا واقعاً همين گونه است؟
پرسش اين است كه اين فعلى كه انجام يافته و كسانى ـ يا كسى ـ در طول خداوند متعال در تحقق اين فعل دست داشته باشند آيا اين جمع بر وجه حقيقت استعمال شده است؟
چرا حضرت خضر در اين يك جا گفت: «أردنا؛ من و خدا خواستيم» و در جاى ديگر گفت: «أردت؛ من خواستم»، حال اين كه فاعل خودش بود؟
آيا مى شود به وجهى اين صيغه هاى جمع را بر حقيقت حمل كرد؟
اگر كسانى وجود داشته باشند كه اراده آن ها اراده خداوند متعال باشد چطور؟
در قرآن كريم آمده است:
(وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ)؛4
و آن ها تنها فرمان او را اجرا مى كنند.
اين ها طبق مراتبشان مأمورين و جنود خداوند متعال هستند. چون جنود نيز مراتب دارند.
مطلب دوم. در قرآن مجيد در موارد زيادى فاعل، يك شخص معيّن است كه همه مفسّران اتّفاق نظر دارند كه اين فعل از او سر زده است؛ ولى وقتى خداوند متعال فعل را حكايت مى كند به صيغه جمع مى آورد.
در مورد ديگرى دو نفر به طور مشخّص فاعل كارى هستند، ولى فعل به جمع اسناد شده است.
ما در اين باره به اجمال در ذيل آيه ولايت سخن گفته ايم. صدقه اى كه در حال ركوع واقع شد از شخص اميرالمؤمنين عليه السلام بود، ولى فعل به صيغه جمع آمده است، آن جا كه مى فرمايد:
(الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَهُمْ راكِعُونَ)؛5
همان كسانى كه نماز را برپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى پردازند.
علاّمه امينى رحمه اللّه در كتاب الغدير نظايرى براى اين تعبير در قرآن مجيد بر اساس روايات و احاديث جمع آورى كرده اند.6
اين گونه موارد به تأمّل و انديشه نياز دارد كه چه نكته اى هست؟ چرا فعلى كه از يك نفر سر زده به صيغه جمع آمده است؟ چرا كه كلام خداست و لابد حكمتى دارد. وگرنه خلاف واقع خواهد بود كه فعلى از يك نفر سر زده، بگويند: جمعى اين كار را انجام داده اند؟ بايد نكته اى داشته باشد.
قرآن كريم خودش را اين گونه معرّفى مى كند:
(لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزيلٌ مِنْ حَكيم حَميد)؛7
هيچ گونه باطلى، نه از پيش رويش، و نه از پشت سرش به سراغش نمى آيد؛ چرا كه از سوى خداوند حكيم و شايسته ستايش نازل شده است.
مطلب سوم. در قرآن مجيد يك فعل به خداوند متعال اسناد مى شود و در جاى ديگر همان فعل به غير بارى تعالى. در موردى مى خوانيم:
(اللّهُ يَتَوَفَّى اْلأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها)؛8
خداوند جان ها را به هنگام مرگ مى گيرد.
در اين جا گرفتن روح به طور مستقيم به خود خداوند متعال نسبت داده شده است.
در جاى ديگرى مى فرمايد:
(قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ)؛9
بگو: فرشته مرگ جان شما را مى گيرد.
در اين جا همان فعل به ملك الموت نسبت داده شده است.
براى مثال اكنون شخصى به نام زيد از دار دنيا رفته، فاعل اين قبض روح چه كسى بوده است؟
در پاسخ اين پرسش صحيح است كه بگوييم: خداوند قبض روح كرد و يا بگوييم: ملك الموت قبض روح كرد.
در وصف ملك الموت نكته اى است كه مى فرمايد:
(قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ)؛10
بگو: فرشته مرگ كه مأمور شماست جان شما را مى گيرد.
پس خداوند متعال در دستگاه خود كسى را دارد كه اين كار را به او موكول كرده است كه كار او، كار خداوند متعال است. فعلى كه صادر و واقع شده به اعتبارى به ذات خداوند متعال نسبت داده مى شود و به اعتبار ديگر به ملك الموتى كه براى اين كار گماشته شده است.
مطلب چهارم. ما در تأمّلاتى كه در كتاب و سنّت مى نماييم اين معنا را درك مى كنيم كه ارتباطى بين خداوند متعال و پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله وجود دارد. وقتى امرى از خداوند متعال صادر مى شود، پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله در مقام امتثال، به طور عملى اين امر الاهى را تفسير و تطبيق مى كند. براى نمونه خداوند در آيه مباركه مباهله مى فرمايد:
(فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَكُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَكُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَكُمْ)؛11
(اى پيامبر! به آن ها) بگو: بياييد ما فرزندان خود را و شما هم فرزندان خود را، ما زنان خويش را و شما هم زنان خويش را، ما نفوس خود را و شما هم نفوس خود را دعوت كنيد و بياوريد.
در اين آيه، كلمه هاى «أبنائنا»، «نسائنا» و «أنفسنا» به صيغه جمع آمده و اسم كسى نيز نيست. پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله در پى نزول اين آيه مباركه به همراه حضرت فاطمه زهرا، حسنين و على عليهم السلام بيرون آمدند و در عمل، اين آيه را تفسير كردند.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله ازواج متعددى داشتند و وقتى گفته مى شود: «نسائنا» حتى بر زن هاى فاميل هاى نزديكشان نيز صدق مى كند، امّا «نسائنا» عملاً به يك خانم كه فاطمه صديقه سلام اللّه عليها بودند تفسير شد.
و كلمه «أبنائنا» جمع است؛ عملاً به حسنين سلام اللّه عليهما تفسير شد12 و كلمه «أنفسنا» هم فقط به اميرالمؤمنين عليه السلام تفسير شد؛ زيرا ايشان را آوردند و به طور عملى آن كلمه را تفسير كردند.
اين ارتباطى بين خدا و رسول اوست كه آيه به اين لفظ نازل مى شود، امّا پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله وقتى به شكل مذكور به آن عمل مى كند و خداوند متعال نيز اين عمل را مى پذيرد و خدا آن را امضا نموده و كسى هم اشكال نمى كند. و به اين ترتيب پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله آيه نازل شده را عملاً تبليغ و تفسير كردند.
در مورد ديگرى، پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله عملى را انجام مى دهند و خداوند متعال در تأييد و قبول آن عمل، آيه اى نازل مى كند. حضرت پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام را زير كساء جمع كردند و عرضه داشتند:
اللهمّ هؤلاء أهل بيتي؛13
خدايا! اينان اهل بيت من هستند.
در اين هنگام اين آيه نازل شد:
(إِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرًا)؛14
همانا خداوند اراده فرموده كه هر گونه پليدى را از شما اهل بيت بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند.
در جاى ديگرى آن گاه كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله از منا برگشتند و اعمال حج تمام شد اين آيه نازل شد:
(يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ)؛15
اى پيامبر! آن چه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده (به مردم) ابلاغ كن.
چه چيزى بايد تبليغ شود؟
در غدير خم وقتى آن خطبه و برنامه تمام شد، پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله عملاً اين امر را امتثال كردند و در پى عمل پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله اين آيه نازل شد:
(الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ)؛16
امروز دين شما را كامل كردم.
پس ارتباطى بين خدا و معصوم هست كه فعل معصوم مفسّر كلام خداست؛ گاهى فعل معصوم واقع مى شود و كلام خدا آن فعل را تصديق و امضا مى كند، و گاهى فعل معصوم بعد از كلام خداست و در مقام امتثالِ امر، آن را تفسير مى كند. در اين موارد فعل و فاعل جا به جا مى شود.
از طرفى بين اين فاعل و آن فاعل ارتباط وجود دارد كه فعل اين فاعل به او و فعل او به اين نسبت داده مى شود، چنان كه در قصّه حضرت خضر عليه السلام گذشت.
در جاى ديگرى مى فرمايد:
(وَما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمى)؛17
و اين تو نبودى (اى پيامبر) تير افكندى بلكه خداوند تير افكند.
فاعل «رمى» در خارج چه كسى بوده كه مى فرمايد: تو نبودى كه تير افكندى، ولى خدا تير افكند؟
بالاتر اين كه گاهى فعلِ واحد در آنِ واحد و در عرض هم به خدا و غير خدا نسبت داده مى شود. آن جا كه مى فرمايد:
(وَما نَقَمُوا إِلاّ أَنْ أَغْناهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ)؛18
آن ها فقط از اين ايراد مى گيرند كه خدا و رسولش آنان را به فضل خود بى نياز ساختند.
روزى از يكى از اساتيدم ـ كه خدا طول عمر به ايشان بدهد ـ اين نكته را استفاده كردم و گفتم: اگر وهّابى ها بگويند كه ما شفاعت پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله و دخالت آن حضرت در امور كون و امثال آن و حتى خلق و رزق و هم چنين توسّل به آن حضرت را در حال حياتشان قبول مى كنيم، امّا اين قضايا را براى بعد از مماتشان قبول نداريم، آيا از قرآن مجيد در جوابشان دليلى داريم؟
استاد اين آيه را قرائت كرد كه: (وَما نَقَمُوا إِلاّ أَنْ أَغْناهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ).
اين آيه اطلاق دارد، اعم است از دوران حيات و ممات.
در آيه مباركه ديگرى مى خوانيم:
(وَما ظَلَمُونا وَلكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ)؛19
آن ها به ما ظلم نكردند بلكه به خودشان ظلم روا داشتند.
در ذيل اين آيه روايتى به چند سند وارد شده است. زراره از امام عليه السلام از معناى اين آيه مباركه مى پرسد. حضرت مى فرمايند:
إنّ اللّه تعالى أعظم وأعزّ وأجلّ وأمنع من أن يظلم ولكن خَلَطنا بنفسه.
فجعل ظلمنا ظلمه وولايتنا ولايته حيث يقول: (إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذينَ آمَنُوا) يعني الأئمّة منّا؛20
خداوند متعال بالاتر از اين است كه بر خدا ظلمى واقع شود. خداوند متعال ما را با نفس خودش آميخت.
در معناى عبارت «واللازم لكم لاحق» گذشت كه ملازمه، گاهى به تعبير ما، به معناى قاتى شدن است. اين معنا در متن اين روايت نيز آمده است كه حضرتش مى فرمايد: پس اگر ما مظلوم واقع شديم ـ كه شديم ـ خداوند متعال مظلوم واقع شده است؟!
اكنون بايد ملاحظه كنيم كه اين چه مقامى است كه اگر كسى به اين جا برسد از او تعبير مى شود كه «خلطنا بنفسه»؟ همان گونه اين كه حضرت خضر عليه السلام كار خودش را انجام داده است، ولى مى گويد: «أردنا؛ من و خدا خواستيم». پس بنده به بركت عبوديّت به اين مقام و مرتبه مى رسد كه:
(وَما ظَلَمُونا وَلكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ)؛
آن ها به ما ظلم نكردند بلكه به خودشان ظلم روا داشتند.
مطلب پنجم. اين كه اگر كسى جزء دستگاه خداوند متعال باشد و قسمى از كارها به توسّط او انجام شود، اين شخص اعم از نبى، ولىّ و ملك به جايى مى رسد كه اگر كسى با او دشمنى كند در واقع با خداوند متعال دشمنى كرده است. از اين رو در قرآن مجيد آمده است:
(مَنْ كانَ عَدُوًّا لِلّهِ وَمَلائِكَتِهِ وَرُسُلِهِ وَجِبْريلَ وَميكالَ فَإِنَّ اللّهَ عَدُوٌّ لِلْكافِرينَ)؛21
هر كس دشمن خدا و فرشتگان و فرستادگان او، و جبرائيل و ميكائيل باشد (كافر است) و خداوند دشمن كافران است.
اين به خاطر ارتباطى است كه بين ميكائيل، عزرائيل، جبرائيل، انبيا و رسل… و خدا وجود دارد، به طورى كه اين ها جزء دستگاه ربوبى مى گردند. روى اين حساب در احاديثى آمده است كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله مى فرمايد:
من أطاعني فقد أطاع اللّه ومن عصاني فقد عَصَى اللّه ومن أطاع عليّاً فقد أطاعني ومن عصى عليّاً فقد عصاني؛22
هر كس از من اطاعت كند قطعاً از خدا اطاعت كرده و هر كس با من مخالفت و دشمنى كند قطعاً با خدا دشمنى كرده و هر كس از على اطاعت كند مسلّماً از من اطاعت كرده و هر كس با على مخالفت كند قطعاً با من مخالفت كرده است.
بنابراين ارتباط، دقيقاً اميرالمؤمنين عليه السلام مثل پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله و ساير رسل الاهى از اين حيث، حكم ملائكه را پيدا مى كنند كه خداوند آن گونه درباره آن ها فرمود.
حضرتش در سخن ديگرى مى فرمايد:
يا علي! أنت سيّد في الدنيا وسيّد في الآخرة، من أحبّك أحبّني وحبيبي حبيب اللّه وعدوّك عدوّي وعدوّي عدوّ اللّه، والويل لمن أبغضك بعدي؛23
يا على! تو هم در دنيا و هم در جهان آخرت آقا و سرور هستى، هر كس تو را دوست بدارد مرا دوست داشته است و دوست من دوست خداست و دشمن تو دشمن من است و دشمن من دشمن خداست و كسى كه بعد از من با تو دشمنى كند جايگاهش در چاه ويل در آتش جهنّم است.
انسان با اين ارتباط به جايى مى رسد كه حبّ به او، حبّ خدا و فعل او، فعل خدا مى شود. در حديث ديگرى مى فرمايد:
من آذى عليّاً فقد آذاني ومن آذاني فقد آذَى اللّه؛24
هر كس على را اذيّت كند مرا اذيّت كرده و هر كس مرا اذيّت كند همانا خداوند را آزرده است.
مطلب ششم. اين كه انسان به بركت عبوديت به جايى مى رسد كه وجه اللّه، عين اللّه و يداللّه مى شود.
در ذيل آيه مباركه (وَيَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَاْلإِكْرامِ)؛25 «تنها ذات ذوالجلال و گرامى پروردگار تو باقى مى ماند» آمده است كه امام عليه السلام فرمود:
دين ربّك. وقال علي بن الحسين عليهما السلام: نحن وجه الّذي يؤتى اللّه منه.26
در روايت ديگرى خيثمه از امام صادق عليه السلام درباره آيه (كُلُّ شَيْء هالِكٌ إِلاّ وَجْهَهُ)27 مى پرسد. حضرت مى فرمايد:
دينه. وكان رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وأمير المؤمنين دين اللّه ووجهه وعينه في عباده ولسانه الّذي ينطق به، ويده على خلقه ونحن وجه اللّه الّذي يؤتى منه… .28
در روايت ديگرى امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
نحن وجه اللّه لا يهلك.29
از نظر ادبى «ذوالجلال والإكرام» وصف كلمه «وجه» است و مرفوع، به راستى اين وجه كيست كه ذوالجلال والإكرام مى شود؟
در تاريخ آمده است: در زمان حكومت عمر، امير مؤمنان على عليه السلام در حال طواف به كسى سيلى زدند. او نزد عمر رفت و اظهار شكايت كرد كه على مرا زد.
عمر در اين باره از آن حضرت پرسيد. حضرت فرمودند: او در اثناى طواف به زنان نامحرم نگاه مى كرد. عمر گفت:
رأتك عين اللّه وضربتك يد اللّه؛30
چشم خدا تو را ديده و دست خدا به تو زده است.
آيا بعد از رسيدگى به اين مطالب روايى و قرآنى جايى براى شبهه ياد شده وجود دارد؟ اين شبهه اى كه در مقابل يك امر بديهى است، كسى كه ـ خداى ناخواسته ـ با ائمّه عليهم السلام خصومتى داشته و يا اين اعتقادات را قبول نداشته و يا به زيارت جامعه معتقد نباشد، اين گونه بهانه گيرى و اشكال مى كند.
بنابراين، انسان به بركت عبوديت به اين جايى مى رسد كه وجه اللّه و يداللّه مى شود. بالاتر اين كه خودش مى شود. در حديث قدسى مى فرمايد:
ما زال العبد يتقربّ إليّ بالنوافل حتى أكون بصره الّذي يُبصر به وسمعه الّذي يسمع به…؛31
همواره بنده به واسطه خواندن نافله ها به من نزديك مى شود تا اين كه گوش او مى شوم تا به واسطه آن بشنود؛ براى او چشمش مى شوم كه به واسطه آن ببيند و دستش مى شوم تا با آن برگيرد… .
اين حديث در كتاب هاى عامه نيز آمده است. البته براى اين كه كسى استغراب نكند مى گويم. نووى در شرح صحيح مسلم اين مطلب را ذكر كرده و انصافاً خوب معنا كرده است.32
آرى، هر انسانى به بركت عبوديّت به اين مقام مى رسد كه فرمود: «العبد» و اين امر به ائمّه اختصاص ندارد، همه انبيا و اوصياى انبيا نيز همين طور بودند. البته با اختلاف مراتبشان، تا به رسد به عباد صالح، كه هر كسى بيشتر كار كند بيشتر تقرّب يابد و بيشتر اين آثار براى او مترتّب مى شود.
در اين كار هيچ جبرى نيست، انسان با فعل خودش تقرّب مى يابد و خداوند متعال عنايت و كمك مى كند كه اگر انسان يك مقدارى توجّه كند، او چند برابر توجّه مى نمايد. پس اين اعتقاد به قرآن و حديث مستند است و به ائمّه اختصاص ندارد تا چه رسد به اين كه غلوّ باشد.
1 . سوره كهف (18): آيه 79.
2 . همان: آيه هاى 80 و 81 .
3 . همان: آيه 82 .
4 . سوره انبياء (21): آيه 27.
5 . سوره مائده (5): آيه 55.
6 . ر.ك. الغدير: 3 / 163.
7 . سوره فصلت (41): آيه 42.
8 . سوره زمر (39): آيه 42.
9 . سوره سجده (32): آيه 11.
10 . همان.
11 . سوره آل عمران (3): آيه 61 .
12 . تفسير العياشى: 1 / 176 و 2 / 128، تفسير فرات كوفى: 89 ، تفسير جوامع الجامع: 1 / 292 ـ 293، كشف الغمّه: 3 / 45، مطالب السئول: 101، روضة الواعظين: 164، تاريخ الاسلام: 3 / 627.
13 . الطرائف: 116، ذخائر العقبى: 23، بحار الأنوار: 23 / 109، حديث 12، المستدرك على الصحيحين: 3 / 147، السنن الكبرى: 2 / 150، مسند، احمد بن حنبل: 4 / 107، سنن ترمذى: 5 / 31، مجمع الزوائد: 9 / 167.
14 . سوره احزاب (33): آيه 33.
15 . سوره مائده (5): آيه 67.
16 . سوره مائده (5): آيه 3.
17 . سوره انفال (8): آيه 17.
18 . سوره توبه (9): آيه 74.
19 . سوره بقره (2): آيه 57 و سوره اعراف (7): آيه 160.
20 . الكافى: 1 / 146، حديث 11، تفسير الصافى: 1 / 135.
21 . سوره بقره (2): آيه 98.
22 . المستدرك على الصحيحين: 3 / 121 و 128، كنز العمّال: 11 / 614، حديث 32973، تاريخ مدينه دمشق: 42 / 307، ينابيع الموده: 2 / 313، حديث 900.
23 . تهذيب الكمال: 1 / 259، ينابيع المودّه: 2 / 278 و 279، العمده: 268، حديث 424، كشف اليقين: 302، بحار الأنوار: 40 / 83 ، المسترشد: 286، كتاب الاربعين: 459. اين حديث در شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد: 9 / 171 و تاريخ بغداد: 4 / 261 با اندكى تفاوت نقل شده است.
24 . تحف العقول: 459، الإفصاح: 128، المناقب، ابن شهرآشوب: 3 / 14، الجمل: 36، بحار الأنوار: 31 / 655، حديث 199، المعيار والموازنه: 224، الاستيعاب: 3 / 1101، ينابيع الموده: 2 / 155، حديث 434.
25 . سوره الرحمن (55): آيه 27.
26 . تفسير القمى: 2 / 345، بحار الأنوار: 4 / 5.
27 . سوره قصص (28): آيه 88 .
28 . التوحيد، شيخ صدوق: 151، حديث 7، بحار الأنوار: 4 / 7، حديث 14 و 24 / 197، حديث 23، تفسير الصافى: 4 / 108.
29 . بحار الأنوار: 4 / 6، حديث 12.
30 . ر.ك: المناقب، ابن شهرآشوب: 3 / 64، بحار الأنوار: 39 / 88 و 340، ذخائر العقبى: 82 ، فيض القدير: 4 / 470، الرياض النضره: 3 / 165، النهاية في غريب الحديث: 3 / 332، لسان العرب: 13 / 309.
31 . ر.ك: صفحه 68 از همين كتاب.
32 . گفتنى است كه همين مطلب به تفصيل در جلد يكم، صفحه 370 همين كتاب نيز آمده است.