رشد يافتگان ـ وَاَشْهَدُ اَنَّكُمُ الاَْئِمَّةُ الرّاشِدُونَ

رشد يافتگان
وَاَشْهَدُ اَنَّكُمُ الاَْئِمَّةُ الرّاشِدُونَ؛
و گواهى مى دهم كه شما پيشوايان رشد يافته هستيد.
اوّلين وصفى از اوصاف ائمّه عليهم السلام كه بدان گواه هستيم اين است كه آن حضرات «راشد» هستند، اتصافشان به اين وصف يك حقيقت است كه حتى مخالفان نيز گواه هستند و احدى نمى تواند آن را انكار كند.
واژه «رشد»، «رشيد» و «راشد» كه جمع آن «راشدين» است به چه معناست؟
در كتاب المفردات فى غريب القرآن آمده است:
الرَّشَد والرُّشد: خلاف الغيّ، يستعمل استعمال الهداية… قال تعالى: (فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدًا)1 و (وَلَقَدْ آتَيْنا إِبْراهيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ).2
وبين الرشدين؛ أعني الرشد المؤنس من اليتيم، والرشد الّذي اُوتي إبراهيم عليه السلام، بون بعيد… .
وقال بعضهم: الرَّشد أخصّ من الرُّشد، فإنّ الرُّشد يقال في الاُمور الدنيويّة والاُخرويّة، والرَّشد يقال في الاُمور الاُخرويّة لا غير. والرّاشد والرشيد يقال فيهما جميعاً، قال تعالى: (أُولئِكَ هُمُ الرّاشِدُونَ)3.4
بنابر قول راغب: رشد مقابل غى است، چنان كه در قرآن مجيد نيز آمده كه فرمود: (قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ).5
رشد به معناى هدايت نيز به كار مى رود.
اما در القاموس المحيط براى اين واژه خصوصيتى ديگر است كه آمده:
الرّشد: الاستقامة على طريق الحق مع تصلّب فيه… .6
و به نظر مى رسد كه همين معنا مناسب حال حضرت ابراهيم عليه السلام ـ كه فرمود: (وَلَقَدْ آتَيْنا إِبْراهيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ…)7ـ و حال ائمّه اطهار عليهم السلام مى باشد.
كلمه «الرّاشدون» فقط يك مرتبه در قرآن مجيد آمده كه فرموده:
(وَلكِنَّ اللّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ اْلإيمانَ وَزَيَّنَهُ في قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيانَ أُولئِكَ هُمُ الرّاشِدُونَ * فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَنِعْمَةً وَاللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ).8
فضيل بن يسار مى گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم: آيا حبّ و بغض از ايمان است؟
فرمود:
وهل الإيمان إلاّ الحبّ والبغض، ثمّ تلا هذه الآية…؛9
مگر ايمان چيزى جز حبّ و بغض است؟ آن گاه اين آيه را تلاوت فرمود… .
ائمّه عليهم السلام به تمام معناى كلمه راشد بودند؛ يعنى بر هدايت بودند و بر آن استقامت داشتند، كه البته اين معنا صحيح است؛ ولى آن ها در واقع خودشان نور و هدايت هستند و البته هادى اند به راهى كه هرگز در آن شائبه غى وجود ندارد، و چون اين گونه باشند شايسته رهبرى هستند كه قرآن كريم فرموده:
(أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدّي إِلاّ أَنْ يُهْدى)؛10
آيا آن كس كه به حق و راستى هدايت مى كند شايسته پيروى است يا آن كس كه خود هدايت نمى شود مگر آن كه هدايتش كنند؟
به راستى چه كسانى را در مقابل اهل بيت عليهم السلام عَلَم كردند و آن ها را به خلفاى راشدين متّصف نمودند؟ بلكه در برخى از كتاب هاى حديثى از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله روايت مى كنند كه آن حضرت فرمود:
عليكم بسنّتي وسنّة الخلفاء الرّاشدين من بعدي؛11
بر شما باد حفظ سنّت من و سنّت خلفاى راشدين پس از من.
ولى بنابر تحقيقى كه در متن و سند اين حديث انجام داده ام روشن شد كه اساساً اين حديث ـ حتّى بر مبانى اهل سنّت و با استناد به اقوال علماى جرح و تعديل آن ها ـ صحّت ندارد؛ و بعضى از بزرگان اهل سنّت نيز به عدم اعتبار اين حديث تصريح كرده اند، ولى اگر از بحث سندى نيز تنزّل كنيم و صحّت حديث را بپذيريم، ناگزير خلفاى راشدين، ائمّه عليهم السلام خواهند بود، نه زيد، بكر و خالد؛ زيرا به قطع نظر از روايات و ادلّه ديگر، زندگانى آن بزرگواران حاكى از «راشد» بودن آن ها و مطالعه در احوالاتشان شاهد و گواه بر اين معناست.
حالا اگر اكثريتى در اين جهان چنين باشند كه دانسته و با اختيار خودشان راه رشد را انتخاب نكردند و راه غىّ را برگزيدند و سراغ كسانى رفتند كه به غلط، آن ها را به خلفاى راشدين متّصف كردند… آن ها خود مقصّرند… قرآن كريم مى فرمايد:
(وَإِنْ يَرَوْا سَبيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبيلاً)؛12
اگر آنان راه رشد و رستگارى را ببينند آن را، راه خود انتخاب نمى كنند.
بديهى است كه اين القاب، القاب ائمّه عليهم السلام است؛ القابى چون «الصدّيق» و «الفاروق» لقب امير مؤمنان على عليه السلام است.13 طبق تحقيقى كه انجام يافته بزرگانى از اهل سنّت مى گويند كه درباره لقب «الفاروق» براى عمر حديث نداريم؛ «وإنّما لقّبه بذلك أهل الكتاب»؛ يعنى يهودى ها اين لقب را براى عمر گفته اند.14
آرى، ائمّه ما امامانِ راشدون هستند. به همين جهت خداوند متعال آن ها را براى هدايت منصوب كرد و مقتدا قرار داد.

1 . سوره نساء (4): آيه 6.
2 . سوره انبياء (21): آيه 51.
3 . سوره حجرات (49): آيه 7.
4 . المفردات فى غريب القرآن: 196.
5 . سوره بقره (2): آيه 256.
6 . القاموس المحيط: 1 / 294.
7 . سوره انبياء (21): آيه 51.
8 . سوره حجرات (49): آيه 7.
9 . الكافى: 2 / 125، حديث 5.
10 . سوره يونس (10): آيه 35.
11 . المعجم الكبير: 18 / 247، المستصفى، غزالى: 169، الأحكام، آمدى: 1 / 241.
12 . سوره اعراف (7): آيه 146.
13 . عيون أخبار الرّضا عليه السّلام: 1 / 9، الأمالى، شيخ صدوق: 285.
14 . ر.ك: البداية والنهايه: 7 / 150.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *