معانى متعدّد كلمه «سرّ»
البته در لغت عرب واژه «سِرّ» معانى متعدّدى دارد. چنان كه در كتاب هاى معجم مقائيس اللغه، صحاح اللغه و لسان العرب ذكر شده است.1 گرچه خطور معناى مقابل «علن» در درجه اوّل به ذهن قابل انكار نيست؛ ولى اين خطور در اثر كثرت استعمال اين واژه در اين معنا نسبت به معانى ديگر است.
پس شيوع استعمال در اين معنا منشأ شده كه در وهله نخست همين معنا به ذهن بيايد، وگرنه ظاهر عبارت هاى لغويون اين است كه اين واژه بين اين معنا و معانى ديگر مشترك است، نه اين كه اين واژه در معناى مذكور حقيقت باشد ـ كه در علم اصول نيز مقرّر شده كه تبادر، علامت حقيقت است ـ و در معانى ديگر مجاز.
خلاصه، به نظر مى رسد كه اين لفظ در اين معنا و معانى ديگر به نحو حقيقت بوده باشد.
معناى ديگرى كه در لغت براى لفظ «سِرّ» ذكر كرده اند، چنين است:
السرّ: خالص الشيء؛2
«سرّ» همان زبده و خالص بودن شىء است؛ به طورى كه هيچ چيز ديگرى با آن مخلوط نباشد.
مى گويند: «ومنه السّرور».
اين كه انسان به سرور ـ مقابل حزن ـ متّصف مى شود واضح است، به آن حالت «سرور» گفته مى شود؛ چرا كه از حزن خالى است.
از طرفى لفظ «سُرّه» به معناى «ناف» در لغت عرب از همين جا گرفته شده است؛ چرا به ناف «سُرّة» گفته اند؟ «لأنّه خالص جسمه ولينه».3
و بنابر تعبير بعضى از لغويون بدين جهت به «ناف» سرّه مى گويند كه در وسط بدن قرار گرفته است.
و در روايات نقل شده: الولد سِرُّ أبيه.4
چون به طور كلّى صفات پدر در فرزند بوده و در او تجلّى نموده و ظاهر مى گردد.
به عبارت ديگر، اصولاً فرزند معرّف حقيقت پدر است.
مى گويند: «فلانٌ سرُّ قومه»؛5 فلانى سرّ قومش است.
يعنى كمالات و صفات همه فاميل در اين شخص جمع شده و نمايان گر آن ها گشته است.
معناى ديگر «سرّ الشيء: مستقرّ الشيء» است.
به تختى كه انسان روى آن مى خوابد مى گويند: «سرير»، چرا؟ چون انسان روى اين تخت استقرار و آرامش پيدا مى كند.
و نيز گويند: «سرير الرأس مستقرّه».
در كتاب معجم مقائيس اللغه مى نويسد:
(السرّ) السين والراء يجمع فروعه: إخفاء الشيء وما كان من خالصه ومستقرّه.6
پس تمام مشتقات اين كلمه در لغت عرب به اين سه معنا بر مى گردد.
در اين جا چيزى به ذهن رسيد كه در كتاب هاى لغوى هنوز نيافتم، گرچه جست و جوى زيادى هم نكرده ام و آن اين است كه شايد هر سه معنا به يك معنا برگردد؛ يعنى واژه «سرّ» در مقابل «علن» به معناى خالص بودن چيزى و مستقر بودن آن در جاى خودش باشد. چون وقتى خبر يا مطلبى به عنوان سرّ به كسى گفته مى شود به اين معناست كه اين سخن پيش تو بماند و مستقر باشد و به جاى ديگر منتقل نشود.
اگر گفتيم: «الولد سرّ أبيه» يا «فلانٌ سرّ قومه»؛ يعنى صفات افراد اين قوم و قبيله در نزد اين شخص اجتماع كرده و مستقرّند.
گمان مى كنم ـ واللّه العالم ـ هر سه معنا به معناى سوّم برگردد؛ ولى بايستى تتبّع بيشترى كرد كه لغويّين نيز گفته اند يا نه.
1 . معجم مقائيس اللغه: 3 / 69 و 70، صحاح اللغه: 2 / 681 و 682، لسان العرب: 4 / 358 ـ 360.
2 . معجم مقائيس اللغه: 3 / 68، صحاح اللغه: 2 / 682.
3 . همان.
4 . در مستدرك سفينة البحار: 5 / 19 اين گونه آمده است: روي: «الولد سرّ أبيه» و در اعيان الشيعه: 5 / 92 اين طور آمده است: قوله صلّى اللّه عليه وآله: «الولد سرّ أبيه».
5 . تفسير التبيان: 2 / 267، تفسير مجمع البيان: 2 / 119، لسان العرب: 4 / 359.
6 . معجم مقائيس اللغه: 3 / 67.