حق از ديدگاه قرآن
اينك آياتى را از قرآن كريم مى آوريم تا حق و احكام آن را بيشتر بشناسيم. شما مى دانيد كه عزيزترين خلايق از اولين و آخرين نزد خداوند متعال پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله است.
خداوند متعال به پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله اين گونه مى فرمايد:
(أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَيْهِ كَلِمَةُ الْعَذابِ أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِي النّارِ)؛1
آيا تو مى توانى كسى را كه درباره او عذاب قطعى شده است رهايى دهى يا كسى را كه در آتش و دوزخ است بيرون بياورى؟
به راستى اى پيامبر! تو با تمام قرب و شأنى كه پيش من دارى آيا مى توانى اين كار را بكنى؟ وقتى كلمه عذاب درباره كسى به حق و حقيقت و به تحقيق صادر شد و بر او منطبق گشت، احدى نمى تواند آن را تغيير بدهد و پس و پيش بكند، گرچه اشرف مخلوقات باشد.
پس انسان بايد با خداوند متعال به گونه اى رفتار كند كه رشته ارتباط قطع نشود و كلمه عذاب درباره او مصداقيت پيدا نكند كه ديگر چاره اى نباشد؛ بلكه مجالى باشد كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله دخالت كند.
از خصوصيات حق اين است كه چيزى از آن كم نمى شود و چيزى هم بر آن اضافه نمى شود. چرا؟
چون اگر چيزى از آن كم يا اضافه كنيم، آن را از حق بودن خارج كرده ايم و اين مساوى است با بطلان. قرآن كريم مى فرمايد:
(وَلا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ)؛2
حق را با باطل نياميزيد.
حق را بايد پذيرفت و اين از جمله احكام حق در قرآن مجيد است كه حق را در هر حال بايد پذيرفت، زير بار آن بايد رفت؛ چه مطابق ميل انسان باشد چه نباشد. نمى شود كه به خاطر اهوا و اميال يا از هر حيثى از حيثيات ديگر از حق دست برداشت. قرآن كريم مى فرمايد:
(وَلا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمّا جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ)؛3
از هوا و هوس هاى آن ها پيروى مكن و از آن چه به حق بر تو نازل شده است، روى مگردان.
افكار، آرا و انظار انسان در مقابل حق صفر و بى ارزش است. اگر تمام عالم جمع بشوند و همه متفقاً بر خلاف حق حرفى بزنند اين با صفر مساوى است. همه بايد پيرو حق باشند. هيچ گاه حق نمى شود تغيير پيدا كند و مطابق اميال، افكار و آرا عوض بشود. در آيه ديگرى آمده است:
(وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَاْلأَرْضُ وَمَنْ فيهِنَّ)؛4
اگر حق از هوس هاى آن ها پيروى مى كرد و طبق تمايلات آن ها رفتار مى نمود البته آسمان ها و زمين و هر كس در آن هاست، تباه مى شدند.
معلوم مى شود كسانى كه در برابر حق قرار مى گيرند، داعيه فساد در روى زمين دارند. اصولاً بعد از اين كه معلوم شد موضوعى حق است، چون و چرا درباره آن درست نيست و معنا ندارد. در آيه ديگرى مى خوانيم:
(يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ)؛5
آن ها پس از روشن شدن حقيقت باز با تو مجادله مى كنند و از اعتراض خويش دست برنمى دارند.
وقتى معلوم شد كه موضوعى حق است، بايد از آن اطاعت و تبعيت كرد و بدون چون و چرا مطيع آن بود و نبايد درباره آن جدال نمود؛ چرا كه حق عوض نمى شود، تبعيض قبول نمى كند و تغيير و تعدد پيدا نمى نمايد.
پس كسانى كه مى گويند: حق متعدد است، همه به حق مى رسند، هر كسى به مقدارى از حق مى رسد. اين خلاف نص قرآن است؛ چرا كه قرآن مجيد مى فرمايد:
(فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ)؛6
آيا بعد از حقّ، چيزى جز ضلالت و گمراهى وجود دارد؟
يكى ديگر از خصوصيات حق اين است كه حق، خودش را معرفى مى كند و به معرّف نياز ندارد. ديگران به توسط حق بايد شناخته بشوند. حق بايد براى شناخت ديگران ميزان و معيار باشد، نه اين كه كسى معرّف حق باشد؛ زيرا كسى كه مى خواهد حق را معرفى كند از دو حال خارج نيست. يا از روى علم حرف مى زند و يا از روى گمان.
اگر از روى علم حرف مى زند، پس از خود حق اخذ كرده و اگر از روى گمان حرف مى زند، قرآن مى فرمايد:
(إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْني مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا)؛7
گمان و پندار هرگز انسان را از حق بى نياز نمى كند و به حقّ نمى رساند.
از اين روست كه وقتى در جنگ جمل آن شخص خدمت امير مؤمنان على عليه السلام آمد عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! من در شك افتادم؛ در يك طرف طلحه، زبير، عايشه و بزرگان اصحاب قرار دارند و در طرف ديگر شما و اصحابتان هستيد. حق كجاست من متردد شده ام؟
حضرت فرمودند:
اعرف الحق تعرف أهله؛8
تو اول حق را پيدا كن و حق را ميزان براى اشخاص قرار بده و آن گاه اهل حق را خواهى شناخت.
حضرت در روايت ديگرى مى فرمايند:
اعرف الرجال بالحق لاَ الحق بالرجال؛9
افراد را با ترازوى حقّ بشناس نه اين كه حقّ را با نگاه به افراد بشناسى.
هيچ گاه نبايد گفت: چون فلانى اين كار را انجام داد، پس اين كار درست است، فلانى آدم درستى است كه كار درستى انجام داد.
نه، حق، دائر مدار اشخاص نيست؛ بلكه اشخاص و ارزش آن ها دائر مدار حق هستند. ما نبايد به اشخاص به جهت صِرف شخصيت آن ها احترام بكنيم.
از خصوصيات ديگر حق اين است كه هرگز احساس تنهايى و ضعف نمى كند. اگر همه اهل عالم از حق اعراض كنند، هيچ تأثيرى بر حق ندارد، براى او اصلاً مهم نيست كه تمام مردم به طرف او بيايند يا نه.
البته اگر در كنار حق نباشند، غصه مى خورد، امّا در حقّانيت او تأثيرى ندارد، قرآن كريم مى فرمايد:
(وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ)؛10
بگو: اين حقّ از سوى پروردگارتان براى شما آمده است؛ هر كس مى خواهد ايمان بياورد (و اين حقيقت را بپذيرد) و هر كس مى خواهد كافر گردد.
بنابراين، ما بايد به سوى حق برويم و طالب حق باشيم، آن را پيدا كنيم و از آن پيروى نماييم، وگرنه حق در جاى خود قرار دارد.
نبايد انتظار داشته باشيم كه حق به خانه ما بيايد، ما بايد به خانه حق برويم. از اين رو بحث شده كه در داستان سقيفه و مسائل بعدى آن، آيا اميرالمؤمنين عليه السلام موظّف بودند مردم را به سوى خودشان دعوت كنند و قيام به سيف نمايند؟
حضرت در روايتى مى فرمايند:
… يا جابر! مثل الإمام مثل الكعبة إذ يؤتى ولا يأتي؛11
اى جابر! مَثَل امام مَثَل كعبه است كه سُراغ كعبه مى روند و كعبه به سراغ كسى نمى آيد.
در حديث ديگرى پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله مى فرمايند:
يا علي! أنت بمنزلة الكعبة تؤتى ولا تأتي؛12
اى على! جايگاه تو همانند كعبه است كه مردم بايد به سراغ آن بروند و كعبه به سراغ آن ها نمى آيد.
آن گاه خداوند متعال در قرآن مجيد مى فرمايد:
(قُلْ يا أَيُّهَا النّاسُ قَدْ جاءَكُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدي لِنَفْسِهِ وَمَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَما أَنَا عَلَيْكُمْ بِوَكيل)؛13
بگو: اى مردم! حقّ از طرف پروردگارتان به سوى شما آمده، هر كس در سايه اين حق هدايت يافت به سود خودش هدايت يافته و هر كس گمراه گردد به زيان خود گمراه مى گردد و من وكيل شما نيستم.
آن گاه به پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله خطاب مى شود:
(وَاتَّبِعْ ما يُوحى إِلَيْكَ وَاصْبِرْ حَتّى يَحْكُمَ اللّهُ وَهُوَ خَيْرُ الْحاكِمينَ)؛14
و بايد تنها از آن چه به تو وحى مى شود پيروى كنى و بايد صبر و شكيبايى را پيشه كنى تا خداوند حكم و فرمان خود را صادر كند؛ چرا كه او بهترين داوران است.
يعنى اى پيامبر! اگر به سراغ شما نيامدند، شما به وظيفه خود عمل كردى و خداوند متعال احكم الحاكمين است. عجيب اين كه هميشه و در طول تاريخ بين حق و باطل كشمكش وجود داشته است، قرآن كريم مى فرمايد:
(كَذلِكَ يَضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَالْباطِلَ)؛15
اين گونه خداوند براى حقّ و باطل مثال مى زند.
عجيب تر اين كه هميشه در همه امّت ها اكثريت از حق اعراض كردند، آن جا كه مى فرمايد:
(بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ)؛16
امّا اكثر آن ها حقّ را نمى دانند از آن روى گردانند.
در آيه ديگرى مى فرمايد:
(بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ)؛17
بلكه او حق را براى آنان آورده، ولى بيشتر آنان از حق ناخرسند هستند.
با توجّه به اين آيات به راستى آيا مى شود انسانِ عاقل از حق خوشش نيايد؟
چرا بايد حق تلخ باشد؟ كه در روايتى آمده است: «الحق مرٌّ»؛ حق، تلخ است.
چرا حق در ذائقه انسان تلخ است؟
آيا اين نَفْس حق است كه در ذائقه انسان تلخ است يا نَفْس خود انسان است كه حق را تلخ مى بيند؟
اين بيان قرآن كريم است كه مى فرمايد:
(بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ)؛
بلكه او حق را براى آنان آورده، ولى بيشتر آنان از حق ناخرسند هستند.
با استفاده از آيات قرآن مجيد معلوم شد كه امام و امامت چنين است، ما بايد به آن شناخت پيدا كنيم و اعراض ما و عدم اعراض ما براى او نفع و ضررى ندارد و هرگز حق، از افكار، اهوا و اميال ما پيروى نخواهد كرد.
عجيب است كه بنا به روايات تاريخ و سيره، امير مؤمنان على عليه السلام هيچ تغييرى نكردند؛ چه آن وقتى كه مردم بعد از 25 سال كه آن حضرت كنار بودند به ايشان رو آوردند و چه آن وقتى كه مردم از آن حضرت اعراض كرده بودند، هيچ فرقى برايشان نكرده بود؛ چرا كه شأن حق، چنين است و حق با اهل بيت عليهم السلام است و هرگز حق از اهل بيت و اهل بيت از حق جدا نمى شوند.
1 . سوره زمر (39): آيه 19.
2 . سوره بقره (2): آيه 42.
3 . سوره مائده (5): آيه 48.
4 . سوره مؤمنون (23): آيه 71.
5 . سوره انفال (8): آيه 6.
6 . سوره يونس (10): آيه 32.
7 . همان: آيه 36.
8 . انساب الاشراف: 238 و 239 و 274، فيض القدير: 1 / 272 و 4 / 23، شماره 4409، تفسير الكشاف: 4 / 5، تاريخ يعقوبى: 2 / 210.
9 . الحدائق الناضره: 25 / 294.
10 . سوره كهف (18): آيه 29.
11 . كفاية الاثر: 248، بحار الأنوار: 36 / 358، حديث 226.
12 . المسترشد: 675، المناقب، ابن شهرآشوب: 3 / 38، الصراط المستقيم: 3 / 111، بحار الأنوار: 39 / 48، اُسد الغابه: 4 / 31، ينابيع المودّه: 2 / 85 ، حديث 158.
13 . سوره يونس (10): آيه 108.
14 . همان: آيه 109.
15 . سوره رعد (13): آيه 17.
16 . سوره انبياء (21): آيه 24.
17 . سوره مؤمنون (23): آيه 70.