جهالت مردم درباره اهل بيت
مردم در خصوص اهل بيت عليهم السلام چند گروه هستند:
1 . كسانى كه ملازم آن بزرگواران هستند كه ما از آن ها به شيعيان تعبير مى كنيم؛ همان كسانى كه به اهل بيت عليهم السلام معرفت دارند و حق آن ها را شناختند و در پى اين معرفت، از آن بزرگواران تبعيّت و اطاعت كردند و در اين تبعيّت و اطاعت و انقياد باقى ماندند كه واقع معناى تشيّع نيز همين است.
2 . كسانى كه از آنان رو برگرداندند و جدا شدند كه قدر مُتَيَقَّن از اين ها خوارج هستند كه در معناى مروق بيان شد كه مطلق الخروج نيست، گرچه در لغت اين طور گفته باشند.
اين ها كسانى بودند كه خوب قرآن مى خواندند، عبادت مى كردند و نمازهاى با خضوع و خشوع به جا مى آورند.
در روايتى آمده است: روزى پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله در جمع اصحاب در مسجد نشسته بودند، در اين حال شخصى وارد شد و به آن ها سلام نكرد و گذشت و آن طرف مسجد به نماز ايستاد. حضرت فرمودند: چه كسى بلند مى شود او را به قتل برساند؟
ابوبكر گفت: من اى رسول خدا!
وقتى دست به شمشير برد، ديد كه آن مرد مشغول نماز است؛ چه نماز با خشوعى! گفت: عجب، كسى كه چنين نماز مى خواند من او را به قتل برسانم؟ آن گاه برگشت.
دوباره پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود: چه كسى مى رود اين شخص را به قتل برساند؟!
عمر گفت: من اى رسول خدا!
او چون اولى رفت و ديد نماز مى خواند و او را به قتل نرساند.
پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله براى بار سوم فرمودند: چه كسى او را به قتل مى رساند؟
امير مؤمنان على عليه السلام فرمودند: من اى رسول خدا!
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله فرمودند:
أنت إن أدركته؛
اين كار توست به شرطى كه او را پيدا كنى.
وقتى حضرت على عليه السلام رفت، او رفته بود.
حضرت فرمودند:
لو قتل ما اخْتلف من اُمّتي رجلان؛
اگر او كشته مى شد دو نفر در ميان امّت من با هم اختلاف پيدا نمى كردند.
آن گاه درباره اين شخص فرمودند:
إنّ هذا وأصحابه يقرؤون القرآن لا يجاوز تراقيهم يمرقون من الدين كما يمرق السّهم من الرّمية ثمّ لا يعودون فيه.1
با توجه به اين روايت معلوم مى شود كه ابوبكر و عمر نسبت به پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله چه اندازه اخلاص داشتند و چه قدر به نبوّت و حقانيت آن حضرت معتقد بودند و از اوامر حكمت آميز آن حضرت كه بايد بى چون و چرا اطاعت بشود، پيروى مى كردند.
آرى، اين گونه افراد اصلاح پذير نيستند و چاره اى جز شمشير ندارند.
3 . غلات: اين ها كسانى هستند كه محبتشان ـ به زعم خودشان ـ نسبت به اهل بيت عليهم السلام آن ها را به غلوّ وادار كرده است كه به الوهيت پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله قائل شده اند و نسبت به برخى از ائمّه به نبوّت قائل شده اند و برخى ديگر به الوهيت آنان قائل شده اند.
4 . كسانى كه رسماً با اهل بيت عليهم السلام دشمنى مى كنند، كه از آن ها به «نواصب» تعبير مى شود.
5 . كسانى كه مقام اهل بيت عليهم السلام را كمتر از آن چه كه هستند، قائلند و ائمّه را با كسانى كه به امامت آن ها معتقد هستند، مساوى مى دانند.
گفتنى است ما در مقدمات بحث درباره غلوّ و تقصير به تفصيل سخن گفتيم و معناى غلوّ و تقصير را بيان كرديم. ما از روايات استخراج كرديم كه منظور اهل بيت عليهم السلام از غلوّ و تقصير چيست و در نهايت در اين زمينه سخنى از علاّمه مجلسى رحمه اللّه نقل كرديم.2
كوتاه سخن اين كه بايد ائمّه عليهم السلام را بشناسيم، چون متابعت بدون شناخت و معرفت معنا يا فايده ندارد و معرفت هر كسى از طريق خود او بهتر است تا از طريق ديگرى. بهتر است انسان از خود شخص بپرسد، اگر راستگو باشد واقعيّت را بگويد، چرا به ديگران مراجعه كنيم كه ديگران بعضى از روى غرض، بعضى از روى حبّ، بعضى از روى حسد، بعضى با گمان، بعضى از روى حدس و بعضى با سوءظن او را معرفى خواهند كرد.
اما اگر خود شخص، خودش را معرفى كند و راست بگويد، مدرك و حجّت خواهد بود.
درباره پيامبر اكرم و ائمّه اطهار عليهم السلام نيز چنين است. شكى نيست كه ائمّه عليهم السلام داراى حالات و مقاماتى بودند و فضايلى داشتند و صادق القول بودند كه همه اين ها از امور مسلّمه و طبق روايات معتبرى به ما رسيده است.
بنابراين سه مقدمه، اگر روايت معتبرى حاكى از شأنى از شئون امام عليه السلام باشد كه اين شأن با موازين شرعى و عقلى منافات نداشته باشد ما موظفيم طبق آن روايت به امام عليه السلام معتقد بشويم، مگر اين كه كسى در اين مقدمات مناقشه داشته باشد كه اگر معاند نباشد او را تفهيم مى كنند و مناقشه اش برطرف مى شود.
به نظر مى رسد هيچ شيعى حتى غير شيعىِ منصف در هيچ يك از اين مقدمات مناقشه نمى كند.
بنابر آن چه گذشت ما نمى توانيم مقامات و منازل ائمّه عليهم السلام را با عقول قاصر خودمان تعيين كنيم و حدّ و حدودى براى آن ها قرار بدهيم كه اگر بيش از آن حدّ به نظر رسيد آن را به غلوّ نسبت دهيم.
پس همه اين مطالب را بايد در نظر داشت و اگر جز اين باشد مقصّر خواهيم بود و مقصّر نيز زاهق خواهد بود، چرا زاهق؟
كلمه «زهق» يعنى هلك، تلف و بطلَ.3
سرّ مطلب در اصل وجوب نصب امام است. ما بنابر مبانى عدلى نصب امام را بر خداوند متعال واجب دانستيم و معرفت امام از نظر عقلى و نقلى واجب است. در حديث قطعىّ الصدور آمده كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمودند:
من مات ولم يعرف إمام زمانه مات ميتةً جاهليةً؛4
كسى كه بميرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهليّت مرده است.
طبيعى است اگر كسى بر معرفت و تبعيّت از روى معرفت كوتاهى كند، مرگ او، مرگ جاهلى خواهد بود و آن مساوى با زهوق و تلف شدن است.
پس وقتى حكمت نصب امام در امّت معلوم شد و فايده معرفت امام را دانستيم خواهيم فهميد كه عدم معرفت چه نتيجه اى در پى دارد. در حديث ديگرى پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله مى فرمايند:
إنّما مثل أهل بيتي فيكم كمثل سفينة نوح من ركبها نجى ومن تخلّف عنها هلك؛5
همانا مثل اهل بيت من در ميان شما (امّت) مانند كشتى نوح عليه السلام است كسى كه بر كشتى سوار شود، نجات مى يابد و كسى كه از سوار شدن خوددارى كند هلاك خواهد شد.
ركوب در سفينه اهل بيت، يعنى با اهل بيت بودن و ملازمت با آنان، مساوى با نجات است و عدم ملازمت مساوى با هلاكت است. بنابراين، بودنِ با صادقان ملازمت با آن هاست.
به عبارت ديگر، وقتى راه نجات و فلاح و صلاح به راه اهل بيت منحصر شد، پس هر راه ديگرى جز راه آن بزرگواران باطل است.
1 . مسند، احمد بن حنبل: 3 / 15، مسند ابويعلى: 1 / 91 و 7 / 169، الإصابه: 2 / 341، مجمع الزوائد: 6 / 227.
2 . ر.ك: جلد يكم، صفحه 78 ـ 88 از همين كتاب.
3 . كتاب العين: 3 / 363، صحاح اللغه: 4 / 1493، لسان العرب: 10 / 147، قاموس المحيط: 3 / 243، مجمع البحرين: 2 / 298، تاج العروس: 13 / 204.
4 . اين حديث با متون متفاوتى در منابع بسيارى آمده است از جمله:
المحاسن: 1 / 154، حديث 79، الامامة والتبصره: 2، كفاية الأثر: 296، وسائل الشيعه: 16 / 246، حديث 23، المناقب، ابن شهرآشوب: 1 / 212 و 3 / 18، الكافى: 1 / 377، حديث 3، الخصال: 479، عيون اخبار الرضا عليه السلام: 2 / 59، حديث 20، كمال الدين: 409، بحار الأنوار: 32 / 321، حديث 292، العمده: 471، حديث 991، مسند، احمد بن حنبل: 4 / 96، مجمع الزوائد: 5 / 224، مسند ابى داود: 259، المعيار والموازنه: 24، المصنّف: 8 / 598، حديث 42، مسند ابى يعلى: 13 / 366، حديث 7375، صحيح ابن حبّان: 10 / 434، المعجم الكبير: 19 / 388، المعجم الأوسط: 6 / 70، كنز العمّال: 1 / 103، حديث 464.
5 . براى آگاهى از منابع اين حديث شريف ر.ك: جلد يكم، صفحه 435 از همين كتاب.