حجّت هاى خدا
وَحُجَجِ اللّهِ عَلى أَهْلِ الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ وَالاُْولى;
و (سلام بر) حجّت هاى خدا بر مردم دنيا، آخرت و اولى.
ائمّه عليهم السلام حجّت هاى خدا بر اهل دنيا، آخرت و اولى هستند. «حجج» جمع حجّت و به معناى برهان است. آرى، اگر كسى داراى ويژگى هاى ياد شده باشد البته حجّت خدا بر اهل دنيا، آخرت و اولى خواهد بود.
اين چه شأن و منزلتى است كه كسى برهان خدا باشد؟ خداوند در هر عالَمى از عوالم، چه در دنيا و چه قبل و بعد دنيا به ائمه اطهار عليهم السلام احتجاج مى كند و آيا كسى قدرت ايستادگى در مقابل برهان الهى را دارد؟
احتجاج براى چيست؟ بديهى است كه خداوند متعال به احتجاج، استدلال و اقامه شهود نياز ندارد. اگر بخواهد كسى را مؤاخذه كند، مطابق علمش حكم مى كند; چرا كه به همه امور احاطه دارد. پس آوردن برهان و اقامه شهود براى چيست؟
مگر كسى مى تواند بر حكم خداوند متعال اعتراض كند؟1 مگر عدل الهى، حكم الهى و علم الهى خدشه بردار است؟ مگر خودش در آخرت به حساب بندگانش رسيدگى نمى كند؟
آرى، قاعده لطف اين را اقتضا مى كند كه حق تعالى كسانى را در اين عالَم برهان قرار دهد كه از طريق آن ها احتجاج نمايد و انسان را مؤاخذه كند.
بحثى در فقه اسلامى مطرح است كه اگر دو نفر مثلاً بر سر ملكى نزاع داشته باشند و به حاكمى مراجعه كنند كه مى داند حق با كيست، آيا مى تواند طبق علم خود داورى كند يا نه؟ اين بحث هم در حقوق الهى و هم در حقّ مردم مطرح شده است.2
هشام بن حكم گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
إنّما اقضي بينكم بالبيّنات والأيمان;
من فقط با دليل و سوگند داورى مى نمايم.
حضرتش در پايان حديث فرمودند:
وبعضكم ألحن بحجّته من بعض، فأيّما رجل قطعت له من مال أخيه شيئاً فإنّما قطعت له به قطعة من النار;3
بايد بر حسب قواعد باب قضاوت و حكومت داورى شود. پس هر كه از راه قضاوت و حكمِ حاكم، چيزى از مال برادرش به ناحق بردارد، در واقع قطعه آتشى براى او مهيّا شده است.
مگر پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله بر قضايا محيط، عالم و آگاه نيستند؟ بيان شد كه حاكم شرع معمولى نيز از قضيّه اى امكان دارد آگاهى داشته باشد و بگويد من مى دانم اين خانه از آنِ فلانى بوده و اكنون به ارث رسيده است و طرف مقابل بى خود مى گويد. اين موضوع در جاى خود بحث مى شود.
وقتى پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله چنين باشد، آيا خداى سبحان به احتجاج نياز دارد؟ نه، امّا به مقتضاى قاعده لطف كار به جايى مى رسد كه امام عليه السلام را برهان يا شاهد مى آورند و اگر لازم باشد انطاق جوارح مى نمايند.4 اگر پاى او انكار كرد، دستش به سخن مى آيد. اين امور براى احتجاج است و براى آن است كه انسان كمى شرم و حيا نمايد.
وقتى خداوند متعال به همه امور محيط و آگاه است و با وجود اين از باب لطف كسى را قرار دهد كه راهنمايى كند، ارشاد نمايد و تعليم دهد، آن گاه هم به دستورهاى او گوش فرا ندهيم، فردا به او احتجاج خواهد كرد.
1. در آيه 23 سوره انبياء (21) مى خوانيم: (لا يُسْئَلُ عَمّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ); از آن چه انجام مى دهد بازخواست نمى شود در حالى كه آنان بازخواست مى شوند.
2. براى آگاهى بيشتر در اين زمينه ر.ك: القضاء والشهادات: 1 / 141 از همين نگارنده.
3. الكافى: 7 / 414، حديث 1، تهذيب الاحكام: 6 / 229، حديث 3، وسائل الشيعه: 27 / 232، حديث 1.
4. نگارنده رساله اى در مورد انطاق جوارح در جهان آخرت تأليف نموده است.