اهل الذكر
وَاَهْلِ الذِّكْرِ;
و (سلام بر) اهل ذكر.
اين تعبير در قرآن كريم در دو جا آمده است: در سوره انبيا مى فرمايد:
(فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ);1
اگر نمى دانيد از اهل ذكر و آگاهان بپرسيد.
در اين مورد محتمل است كه مراد از «اهل ذكر» علماى اهل كتاب باشد. ولى در جاى دوم در سوره نحل مى فرمايد:
(وَما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاّ رِجالاً نُوحي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ);2
و ما پيش از تو جز مردانى را كه به آنان وحى مى نموديم نفرستاديم، اگر نمى دانيد از اهل ذكر و آگاهان بپرسيد.
در اين مورد به يقين منظور از «اهل ذكر» ائمّه عليهم السلام هستند و در اين باره رواياتى هم نقل شده است.3 اين معنا به خوبى از خود قرآن فهميده مى شود; چون واژه «ذكر» در قرآن مجيد دو اطلاق دارد:
1 . قرآن، آن جا كه مى فرمايد: (وَقالُوا يا أَيُّهَا الَّذي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ).4
در جاى ديگرى مى فرمايد: (أَ أُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنا بَلْ هُوَ كَذّابٌ أَشِرٌ).5
2 . رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله، آن جا كه مى فرمايد: (قَدْ أَنْزَلَ اللّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْرًا * رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللّهِ).6
پرواضح است كه ائمّه عليهم السلام هم اهل قرآن هستند و هم اهل رسول اللّه; بلكه انحصار قرآن در ائمّه از خود قرآن فهميده مى شود. شما آيه مباركه (إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَريمٌ * في كِتاب مَكْنُون * لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ)7 را به آيه تطهير (إِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرًا)8 ضميمه كنيد و ببينيد نتيجه چه مى شود؟
از اين رو، در ذيل آيات ياد شده، اين روايات آمده است:
الذكر القرآن وآل رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله أهل الذكر وهم المسئولون;9
منظور از ذكر، قرآن و اهل ذكر آل محمّد عليهم السلام هستند و آنانند سؤال شدگان.
فالذكر رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله ونحن أهله;10
منظور از ذكر رسول خدا صلى اللّه عليه وآله و ما اهل او هستيم.
امّا ائمه عليهم السلام درباره آيه (فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ) فرموده اند:
أهل بيته المسؤولون وهم أهل الذكر;11
سؤال شدگان همان اهل بيت پيامبر صلى اللّه عليه وآله و همان ها اهل ذكر هستند.
پس بايد امّت بعد از رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله به ائمه عليهم السلام رجوع كنند و هر چه را لازم داشتند، از آن ها بگيرند و هر چه را فرمودند، قبول و اطاعت نمايند و از اين امر دو نتيجه مهم گرفته مى شود:
1 . عصمت ائمّه عليهم السلام;
2 . اعلميّت ائمّه عليهم السلام.
چون به پرسش از اهل ذكر امر شده، اين امر اطلاق دارد. امر به پرسش، امر به پذيرش پاسخ را در پى دارد وگرنه امر باطل خواهد شد. وقتى شما به زيد امر مى كنيد كه از عمرو بپرس، لازمه اش اين است كه هر چه عمرو گفت زيد آن را بپذيرد.
در آيه مباركه به طور اطلاق امر شده كه از ائمّه عليهم السلام بپرسند. پس به طور مطلق واجب است سخن آنان پذيرفته شود. و همين بيان گر عصمت آن بزرگواران است; چرا كه اگر احتمال خطا، سهو، نسيان و… داده شود، امر به قبول به طور اطلاق صحيح نخواهد بود.
درباره اعلم بودن امامان عليهم السلام نيز بايد گفت كه وقتى خداوند به سؤال امر مى كند، آيا ممكن است به پرسش از جاهلان امر كند؟ امام عليه السلام فرموده اند:
أمر اللّه عزوجل بسؤالهم ولم يؤمروا بسؤال الجهّال;12
خداوند مردم را به پرسش از آنان فرمان داده است و به پرسش از نادانان دستور داده نشده اند.
درباره جلب رضايت و اطاعت از ديگران، از والدين و اساتيد، قيد داريم كه اگر آنان چيزى را بر خلاف رضاى خدا گفتند، نبايد پذيرفت. امّا ائمّه عليهم السلام چيزى بر خلاف رضايت خدا نمى گويند; از اين رو ناگزير بايستى از آنان پذيرفت و به صورت اطلاق بايد گفته هاى آنان را امتثال كرد و به سخن آنان ترتيب اثر داد; و در غير اين صورت تناقض و لغويّت به وجود مى آيد.
امر به پذيرش على الاطلاق كاشف از عصمت و اعلميّت است.
از طرفى، تاريخ زندگانى ائمّه عليهم السلام، عصمت و اعلميّت آن ها را نشان مى دهد كه حتّى دشمنانشان نيز به اين واقعيت اعتراف كرده اند. هرگز نشده كه از آنان چيزى بپرسند و نتوانند پاسخ دهند و هيچ زمانى ديده نشده كه چيزى را بر خلاف بگويند. به راستى آيا ديگران نيز اين گونه بوده اند؟ آيا افرادى كه در جامعه به عنوان امام عَلَم شدند اين چنين بودند؟
و در صورتى كه واژه «ذكر» اسم نبوده، بلكه مقصود مطلق ياد خدا باشد، ائمّه أتمّ مصاديق «اهل الذكر» هستند و هر كس هر چه را ياد گرفته و به هر جا به بركت ذكر رسيده باشد، از مكتب رسول اللّه و اهل بيت اطهار برگرفته است. آنانند كه هم چون جدّ بزرگوارشان به آيه مباركه (وَاذْكُرْ رَبَّكَ في نَفْسِكَ تَضَرُّعًا وَخيفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَاْلآصالِ وَلا تَكُنْ مِنَ الْغافِلينَ)13 عمل كردند و مصداق (الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيامًا وَقُعُودًا وَعَلى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ)14 شدند و آن ها صاحبان نفس مطمئنّه و قلب مطمئن هستند كه (أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ)15و اساساً زندگى آن بزرگواران ذكر بوده كه فرمودند:
بذكرك عاش قلبي;16
با ياد تو قلبم زيست.
1. سوره انبياء (21): آيه 7.
2. سوره نحل (16): آيه 43.
3. ر.ك: الكافى: 1 / 210، تأويل الآيات: 1 / 255، تفسير جامع البيان: 14 / 144.
4. سوره حجر (15): آيه 6.
5. سوره قمر (54): آيه 25.
6. سوره طلاق (65): آيه 10 و 11.
7. سوره واقعه (56): آيه 77 ـ 79.
8. سوره احزاب (33): آيه 33.
9. بصائر الدرجات: 62، حديث 22 و 23.
10. عيون أخبار الرضا عليه السلام: 2 / 216، الامالى، شيخ صدوق: 625.
11. الكافى: 1 / 211، حديث 4، بحار الانوار: 23 / 176، حديث 11.
12. الكافى: 1 / 295، وسائل الشيعه: 27 / 66، حديث 33215.
13. سوره اعراف (7): آيه 205; «پروردگارت را با تضرع و خوف، آهسته و آرام و در درون خود در صبح و شام ياد كن و از غافلان نباش».
14. سوره آل عمران (3): آيه 191; «آنان كه خداى تعالى را ايستاده و نشسته و آن گاه كه پهلو خوابيده اند ياد مى كنند و در اسرار آسمان ها و زمين تفكر مى كنند».
15. سوره رعد (13): آيه 28; «هان كه با ياد خدا قلب ها آرامش مى يابند».
16. مصباح المتهجّد: 591، المصباح، كفعمى: 596.