اهل بيت عليهم السلام و مقام عصمت
ناآلودگى و مصونيت از گناه از مهم ترين ويژگى هاى بارز در هر امام و پيامبر است كه بر اين امر دليل هاى فراوانى از قرآن، سنّت پيامبر و عقل بيان شده است. واضح ترين آيه قرآن در اين باره آيه اى است كه مى فرمايد:
(أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ)؛1
از خداوند اطاعت كنيد و از پيامبر و اولى الامر خود اطاعت كنيد.
اين آيه به گونه اى روشن بيان گر عصمت است؛ تا جايى كه فخر رازى و ديگر شك پردازان به دلالت آن اعتراف نموده اند؛ زيرا فرمانبرى از كسى كه اشتباه و آلودگى در او راه دارد، به صورت همه جانبه هرگز روا و شايسته نيست.
امير مؤمنان على عليه السلام گفتارى در شأن و مقام خاندان پيامبر عليهم السلام دارد كه اُمّت اسلامى را به پيروى و فرمانبردارى از آنان در همه حال دستور مى دهد، آن جا كه مى فرمايد:
اُنظروا أهل بيت نبيّكم، فالزموا سمتهم واتّبعوا أثرهم، فلن يخرجوكم من هُدى ولن يعيدوكم في ردى، فإن لبدوا فالبُدوا، وإن نهضوا فانهضوا، ولا تسبقوهم فتضلّوا، ولا تتأخروا عنهم فتهلكوا؛2
و به اهل بيت پيامبرتان نيك بنگريد، از آن سو كه گام برمى دارند، حركت نماييد و قدم جاى قدمشان بگذاريد، آن ها هرگز شما را از راه هدايت بيرون نمى برند و به پستى و هلاكت باز نمى گردانند. پس هر گاه سكوت كردند و خاموش بودند، خاموش باشيد و هر گاه برخاستند برخيزيد، از آن ها پيشى نگيريد كه گمراه مى شويد و از آنان عقب نمانيد كه به نابودى و هلاكت دچار مى شويد.
به راستى چگونه اهل بيت عليهم السلام پاك و مصون از اشتباه نيستند در حالى كه آن سان كه امير مؤمنان على عليه السلام خبر داده قلب و جانشان در بهشت است. آيا قلبى كه در بهشت باشد فكر اشتباه و گناه از آن مى گذرد تا چه رسد به اراده و انجام آن؟ آيا چنين قلبى دچار غفلت و فراموشى و ترديد و دودلى مى شود؟ آيا اين مصونيت از اشتباه، همان سفارشى نيست كه درباره لازمه امامت و مهترى است؟
آرى، پيامبر صلى اللّه عليه وآله همانند سفارشى كه درباره امير مؤمنان على عليه السلام در سخن سابق كرده و بعد از خودش به اُمّت دستور داده است كه از او پيروى كنند، درباره عمار نيز سفارش كرده است؛ هنگامى كه او را به پيروى از حضرت على عليه السلام در تمام اتفاقات و وقايع بعد از خودش و در هر حالتى فرا خواند.
گروهى از دانشمندان بزرگ روايتى را از علقمة بن قيس و اسود بن يزيد نقل كرده اند. آن دو مى گويند:
ابوايوب انصارى از جنگ صفين بازگشت. ما نزد او رفتيم و به او گفتيم: اى ابوايوب! خداوند تو را گرامى داشت كه حضرت محمّد صلى اللّه عليه وآله را به خانه تو نزول اجلال داد و شترش كنار خانه تو خوابيد. اين لطف و مرحمتى از جانب خداوند و براى بزرگداشت تو بود، تا آن كه به در خانه تو ايستاد و تمام مردم را رها نمود، حال تو با شمشير آمده اى و مسلمانان توحيدگوى را مى كشى؟
ابوايوب گفت: فلانى! هيچ گاه راهبر به مردمش دروغ نمى گويد، مسلّم است كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله به ما دستور داد همراه على عليه السلام با سه گروه بجنگيم: ناكثين، قاسطين و مارقين.
ما با ناكثين كه همان ياران جمل و طلحه و زبير بودند جنگ نموديم و آنان را كشتيم، و اينك از جنگ با قاسطين، معاويه و عمروعاص مى آييم؛ مارقين كه همان صاحبان درختان گز و تنه هاى درخت خرما و درختان سبز خرما و ياران نهروان هستند، به خداوند سوگند! نمى دانم كجا هستند؟ ولى به يقين اگر خداوند بزرگ بخواهد به جنگ با آن ها خواهم رفت.
آن گاه گفت: از پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله شنيدم كه به عمار مى فرمود:
يا عمّار! تقتلك الفئة الباغية، وأنت إذ ذاك مع الحقّ والحقّ معك.
يا عمّار بن ياسر! إن رأيت عليّاً قد سلك وادياً وسلك الناس كلّهم وادياً غيره، فاسلك مع علي، فإنّه لن يدليك في ردى، ولن يخرجك من هدى.
يا عمّار! من تقلّد سيفاً وأعان به عليّاً ـ رضي اللّه عنه ـ على عدوّه قلّده اللّه يوم القيامة وشاحين من درّ، ومن تقلّد سيفاً أعان به عدوّ علي ـ رضي اللّه عنه ـ قلّده اللّه يوم القيامة وشاحين من نار؛
اى عمار! گروه ستمگر تو را خواهند كشت و تو در آن زمان همراه حق هستى و حق نيز همراه توست.
اى عمار پسر ياسر! هر گاه ديدى كه على در مسيرى مى رود و تمامى مردمان در مسير ديگرى غير از راه على در حركتند پس فقط با على همراه شو. زيرا او هيچ گاه تو را به هلاكت نمى اندازد و از راه درست و هدايت خارج نمى سازد.
اى عمار! هر كه شمشيرى به گردن آويزد و على را با آن بر دشمن او يارى رساند، خداوند روز قيامت دو گردنبند زيبا از درّ بر گردن او مى آويزد و هر كه شمشيرى بر گردن بگيرد و به دشمن على يارى رساند، خداوند روز قيامت دو گردنبند آتشين بر گردن او مى نهد.
ما گفتيم: اى اباايوب! بس است خداوند به تو رحمت كند، كافى است، خداوند به تو رحمت كند.3
1 . سوره نساء: آيه 62.
2 . نهج البلاغه: 143.
3 . تاريخ بغداد: 13 / 186 ـ 187، فرائد السمطين: 1 / 178، كنز العمال: 12 / 212، مناقب خوارزمى: 75 / 124، و آن چه نقل شد، طبق نقل تاريخ بغداد بود.