وجود نفاق ومنافقين در عهد رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم
از مطاوى «حديث ولايت» و الفاظ مختلفى كه نقل شد روشن شد كه: در زمان خود آن بزرگوار، نفاق سايه كريه و زشت خود را بر سر عدّه اى از سران صحابه، بلكه فرمانداران لشكرهاى اعزامى آن حضرت افكنده بود، و منافقين منحصر به عبدالله بن اُبَىّ و ديگران نبودند، و قضيّه «حديث ولايت» پرده ابهام را از سرائر مقرّبين از اصحاب رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم به كنارى مى افكند.
چه خوب بود اگر مى توانستيم همه آنانى را كه خالد بن وليد همراه بريده به مدينه فرستاد نيز شناسائى كنيم، گرچه ما به نام يكى دو نفر آنان دسترسى پيدا كرده ايم.
و چه خوب بود اگر مى توانستيم به مشخّصات كسانيكه در مدينه، جلوى خانه رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم اجتماع كرده بودند دست بيابيم، بنظر مى رسد بين خالد بن وليد و اصحابش، و بين صحابه اى كه بر در سراى پيامبر اجتماع كرده بودند تناسب و سنخيّت تامّ بوده است، و براى انجام منويّات خود، برنامه ريزيهاى قبلى داشته اند!!
از متن واقعه به صراحت برمى آيد كه: خالد بن وليد از دشمنان على عليه السّلام بوده، و اين امرى است كه بريده نيز به آن اعتراف مى نمايد، و جالب توجّه اينكه بريده در اين اعتراف، خود را نيز از دشمنان آن حضرت بشمار مى آورد، و نيز از اين واقعه بخوبى درمى يابيم كه خالد بن وليد در تمام مدّت حيات رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم راه دشمنى با أميرالمؤمنين را مى پيموده است.
و اين خالد همانست كه ابوبكر (بعد از دست يازيدن به منصب خلافت كه خودش اقرار مى كرد حقّ او نيست!!) او را به جنگ قبائلى فرستاد كه از بيعت با ابوبكر امتناع ورزيده و از پرداخت زكات به عاملين ابوبكر اباء نمودند، و عقيده خود را مبنى بر امامت حقّه علىّ بن ابيطالب عليه السّلام بصراحت اظهار نمودند.
آرى، خالد همان كسى است كه ابوبكر او را امر به قتل امام عليه السّلام در اثناء نماز نمود، امّا پس از پشيمانى از اين تصميم ـ و اينكه شايد اجراء آن موجب تزلزل خلافت بدون مستندش شود ـ قبل از اينكه سلام نمازش را بدهد گفت: اى خالد، آنچه را به تو امر كرده ام بجا نياور.
و اين خالد همانست كه در زمره مهاجمين (بلكه در رأس آنان) به خانه على و زهرا عليهما السّلام در واقعه سقيفه حملهور شد.
بله، ابوبكر نيز مى دانست چه كسى را براى كشتن ياران اميرالمؤمنين بفرستد، و به چه كسى مأموريت كشتن آن حضرت را واگذار نمايد.
البتّه ما تاكنون در مصدر معتبرى نيافته ايم كه اميرالمؤمنين عليه السّلام مقيّد بوده اند كه در نماز ابوبكر يا غير او از ساير صحابه حاضر شوند، ولى برطبق آنچه در انساب سمعانى(1) نقل شده است: آن حضرت در نماز ابوبكر حاضر شده در حالى كه ابوبكر فرمان قتل آن سرور را به خالد داده است، و پس از ندامت، قبل از دادن سلام نمازش، خالد را از انجام اين كار نهى مى كند.
و چه بسا كسى اصلاً بر اين موضوع دست نيابد، زيرا كتاب «الانساب» تأليف سمعانى، كتاب روايت و حديث نيست، تا مظانّ دسترسى احاديث مورد نظر باشد. و اين خواست خداست كه خبرى را صاحبان كتب حديث نخواسته اند نقل شود به توسط اين كتاب به ما برسد.
در هر صورت خالد بن وليد شخصى است با چنين اوصافى كه بيان شد، و همچنانكه مشاهده مى نمائيد در قضيّه جاريه، فرصت را غنيمت شمرده، و جماعتى را به ضميمه نامه اى به مدينه مى فرستد تا آنان با هم نوا شدن با عدّه اى كه در خُلق و خوى و دشمنى و كينه توزى با علىّ عليه السّلام چون خودشان بودند به هر نحو ممكنى موجبات تنزّل مقام اميرالمؤمنين عليه السّلام را نزد رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم فراهم آورند، و گويا براى اجراى اين امر بين خالد بن وليد و منافقين سپاه و نيز منافقين مدينه، برنامه ريزى دقيق قبلى بوده است، و البتّه رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم از تمام اين امور باخبر است، و از سرائر و بواطن و نيّات سوء اين جماعت آگاه است، ولى آنان حتّى نمى دانستند كه صدايشان به گوش پيامبر رسيده، و در همين هنگام بود كه آن بزرگوار غضبناك خارج شده در حاليكه مكرّر مى فرمود: از على چه مى خواهيد؟ از على چه مى خواهيد؟ دست از على برداريد.
و عجيب است كه همين خالد، همين به زعم خودش «سينه چاك اموال غنائم» در قضيّه مالك بن نويره، وقتى بر قوم مالك تاخته و بر خلاف موازين شرع كارهايى در اين واقعه از او سر زد كه فرياد همه مسلمانان را در مدينه به آسمان بلند نمود، موقعى كه امر به قتل مالك مى نمود، مالك به همسرش رو كرد و گفت: تو مرا به كشتن دادى!! و اين بدان خاطر بود كه خالد بن وليد دل را در هواى همسر مالك (زن شوهردار) به گرو گذاشته بود، و مترصّد آن بود كه به هر وسيله اى ولو به قيمت پامال كردن شريعت پيامبر و تجاوز به اموال و اعراض مسلمين، به مقصد شوم خود نائل آيد، و لذا پس از قتل مالك، در همان شب، زوجه او را مورد تعدّى قرار داد، و لكّه ننگى ديگر بر صفحات تاريخ اسلام عزيز افزود، لكّه اى كه حضرات اهل سنّت با هيچ حيله و نيرنگى، با هيچ تأويل و توجيهى قادر به پاك كردن آن نبوده و نخواهند بود.
عجيب آنكه چنين جنايتى كه دل هر صاحب غيرتى را بدرد مى آورد بر خالد خورده نگرفته و اسباب عيب او بشمار نمى آورند، ولى حضرت امير كه از حقّ خمس ـ كه رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم تصريح فرمودند كه: حقّ على از خمس بيش از آن است ـ جاريه اى اسير را براى خود برداشته، و على به اعتراف همه مسلمين اعرف مردم به دين خدا بعد از رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم مى باشد، چنين بوق و كرنايى بلند كرده اند!!
آرى، نقشه هاى شوم، دستيارى هاى منافقانه و نيّات دور از رنگ خدائى بر ضدّ علىّ بن ابيطالب عليه السّلام چيز تازه اى نيست، على هميشه مظلوم بوده، و تدبيرات سوء دشمنانش در كمينش، امّا تا كى اين مظلوميت ادامه خواهد داشت؟ اين جان رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم حتّى از نيّات سوء نزديكان و خويشانش هم در امان نبود، ساقى شراب طهور گويا از خمّ مظلوميّت هرچه در ميان بوده، در پيمانه على عليه السّلام و فرزندان پاكش ريخته است.
آرى، خداى عالم حكيم چنين خواسته، و مصلحت هدايت خلق چنين ايجاب مى كند كه موقعيّت اميرالمؤمنين در اين امّت مانند موقعيّت هارون عليه السّلام در امّت موسى على نبيّنا وآله وعليه الصّلاة والسّلام باشد، (قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي)(2): (هارون گفت:) اى فرزند مادرم (اى موسى)، قومت مرا ناتوان يافتند و نزديك شد مرا بكشند، امّا باشد، زيرا از آن طرف مقام و منزلت على نسبت به رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم، مقام و منزلت هارون است نسبت به موسى كه جاى بحث از آن «حديث منزلت» مى باشد.
خلاصه سخن اينكه: بنظر ما، در اين قضيّه، (قصّه حديث ولايت و ارسال خالد، بريده را به همراهى عدّه اى به مدينه) دستيارى ها و نقشه هاى زيركانه اى بين خالد و منافقين مدينه در آن زمان در كار بوده، ولى به رغم انف همه آنان، تمام نقشه ها بر ملا شد، و واقعه برخلاف خواسته منافقين، به نفع اميرالمؤمنين عليه السّلام تمام شد، بلكه موجب صدور «حديث ولايت»، و اعلان رسمى رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم نسبت به خلافت و امامت آن حضرت گرديد، نه، بلكه موجب صدور فضائل و مناقبى ديگر شد كه هيچيك از اصحاب را در آن فضائل، سهمى نبود، بلكه همه آنها اختصاص تمام به اميرالمؤمنين عليه السّلام داشت وَذلِكَ مِنْ فَضْلِ اللهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ.
(1) انساب سمعانى: ج6/170 ـ نشر محمّد امين رمج ـ بيروت ـ 1400 هـ.ق.
(2) سوره اعراف: 7/150.