مطلب چهارم
همانطوريكه در ابتداء ورود به بحث اشاره كرديم، شيعه را با اهل سنّت در مسأله امامت، اختلافاتى است، و اين مطلب نيز يكى از همان موارد اختلاف است كه: آيا امامت از اصول دين است يا فروع؟
بنا بر عقيده شيعه، امامت از اصول دين است، و براى تثبيت اين اعتقاد، ادلّه اى در دست دارد كه ساده ترين آنها در بيان زير خلاصه مى شود:
شكّى نيست كه بحث از «امامت» بحث از «نيابت از نبوّت» است و تعريفى كه براى امامت شده است به وضوح و بدون هيچ ابهامى مفيد اين معنا مى باشد، چراكه در تعريف، كلمه «نيابةً وخلافةً عن رسول الله» موجود است كه مفاد اين كلمه همين است كه گفتيم.
نتيجه اينكه: بحث از امامت، بحث از شؤون نبوّت است، نظير بحث از عصمت، و هر بحثى كه از شؤون نبوّت باشد، و اعتقاد به آن واجب باشد از اصول دين است.
دليل ديگر ما شيعيان بر اينكه امامت اصلى از اصول دين است، حديث معروف «مَنْ ماتَ وَلَمْ يَعْرِفْ اِمامَ زمانِهِ ماتَ ميتَةً جاهِليَّةً»(1): هركس بميرد و امام زمانش را نشناخته باشد، به مرگ جاهليّت از دنيا رفته است، مى باشد، كه دانشمندان فريقين اين حديث را در كتابهاى خود از رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم نقل كرده اند، و مرگ جاهليّت، مرگ كفر و نفاق است، و چيزى كه جهل نسبت به آن عاقبت كار انسان را به كفر و نفاق منتهى سازد، بايد با اصل دين ارتباط داشته باشد، و الاّ جهل نسبت به مسائل فروع هيچگاه انسان را به اين سرحدّ نمى رساند.
و البتّه در بين اهل نظر از اهل سنّت، كسانى هستند كه به آنها نسبت داده شده كه امامت را از اصول دين مى دانند، مثلاً قاضى ناصرالدّين بيضاوى كه از بزرگان و مشاهير اهل سنّت در تفسير و كلام است امامت را از اصول دين مى داند.
ولكن اكثر قريب به اتّفاق از اهل سنّت، در قبال شيعه، قائلند كه: امامت از فروع دين است، و بعضى به اين مطلب هم به طور جزم، تصريح نمى كنند، بلكه مى گويند: از فروع بودن امامت انسب است، ولى در عين حال تصريح به اينكه از اصول دين باشد نيز نمى نمايند.
ولى در هر صورت چه امامت اصلى باشد از اصول دين كما اينكه معتقَد شيعه است، يا از فروع دين باشد كما اينكه اهل سنّت مى گويند، بايد بحث كرد كه: امام چه كسى است تا او را بشناسيم و از او تبعيّت كنيم و بر اقوال و افعالش ترتيب اثر بدهيم، بر اوامر و نواهيش گردن نهيم چون او را نائب و خليفه پيغمبر مى دانيم.
طرح اين مطلب بدين غرض بود كه: گاهى شنيده مى شود كه: بحث از امامت، بحثى است تاريخى صرف، و امّت اسلاميّه را اكنون با اين مباحث كارى نيست، آنان را امور مهمّه و اقدمى در كار است كه بايد بدانها بپردازند و اوقات گرانبهاى عمر را در آنها مصروف دارند.
وه، چه كلام بى اساسى، كلماتى كه راهزن افكار ساده لوحان و بى خبران از مبانى دين مى باشد.
از طرفى اعتقاد به امام را لازم و واجب مى دانيد، و اطاعت و سرسپردگى نسبت به او را در خُرد و كلان از امور بر همه افراد امّت لازم دانسته و سرپيچى از فرامين او را كفر يا فسق بشمار مى آوريد، تبعيّت از او را موجب وصول انسان به سرّ خلقت و هدف آفرينش قلمداد كرده، ولى بحث در اطراف آن را در عداد مباحث تاريخى صرف بشمار آورده و بحثى بى ثمر مى دانيد؟
عزيزترين امور نزد انسان، عقيده اش مى باشد، بحث از امام و امامت آثار عملى فراوانى دارد، مى خواهم او را بشناسم چراكه جهل به او اصل ايمان مرا زير سؤال مى برد، او را بشناسم تا او را دوست داشته باشم چراكه: هَلِ الدّينُ اِلاَّ الْحُبُّ وَالْبُغْضُ، او را بشناسم تا در مقام عمل از او تبعيّت كنم زيرا انسانم و مكلّف، و مانند بهائم يله و رها نيستم، در مقام عمل بايد اعمالى را عرضه بدارم كه خداوند متعال و حكيم از من خواسته، و از آنجائى كه امامت، نيابت از رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم است، پس امام است كه مى تواند براى من در مقام انجام وظائف فردى و اجتماعى و انجام وظائف بندگى نسبت به حقّ تعالى تعيين تكليف نمايد، پس بايد او را بشناسم و از حقّانيّت مدّعى اين مقام تحقيق كنم تا تبعيّتش را نمايم و در مقام بندگى، بارى كه بر دوش دارم به سر منزل مقصود برسانم، حال مى توان قائل شد كه بحث در اطراف چنين موضوع مهمّى يك بحث تاريخى صرف و فاقد ارزش است؟
بلى، براى بيخبران از هدف غائى خلقت و عوامل تأمين وصول به آن هدف، جا دارد اين بحث را فاقد ارزش و يا غير ضرورى قلمداد نمايند، ولى نزد مستعمين ارشادات قرآن و رهنمودهاى رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم در ارتباط با طريق وصول به هدف خلقت، گرانقيمت تر از بحث امامت و شئون و مقامات امام يافت نمى شود.
(1) اين حديث با اين الفاظ در شرح المقاصد، وشرح العقائد النّسفيّة موجود است. امّا به الفاظ ديگر در بسيارى از كتابهاى تفسير، كلام، حديث و رجال وجود دارد.