«حديث ولايت» به نقل از بريدة بن حصيب
بريدة بن حصيب (كه در واقع همان شخص چهارمى است كه به عنوان اعتراض بر اميرالمؤمنين عليه السّلام نزد رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم آمده، و آن حضرت در مقام دفاع از اميرالمؤمنين و ردّ اعتراض بريده، آن جوابهاى عتاب آميز را به او فرمودند، ولى در آن نقلها، نام اين شخص چهارم برده نشده است!!) كامل واقعه را بر طبق نقل فرزندش عبدالله، چنين بيان مى كند:
رسول خدا صلّى الله عليه (وآله) و سلّم دو سپاه بسوى يمن فرستادند، بر يكى از آنها على بن ابيطالب و بر ديگرى خالد بن وليد را فرماندهى داده و فرمودند: اگر جنگ سرگرفت على امير هر دو لشكر باشد، سپاهيان اسلام با سپاه يمن وارد جنگ شدند، و برطبق امر رسول خدا صلّى الله عليه (وآله) وسلّم على فرماندهى هر دو سپاه اسلام را بر عهده گرفت و خالد ابن وليد زيردست آن حضرت بود، پس از آن على قلعه اى را فتح نمود.
بريده مى گويد: غنائمى در اثر اين فتح بدست ما رسيد، على آن را تخميس فرمودند، و در ضمن خمسى كه حضرت جدا كردند جاريه اى نيكو صورت واقع گرديد كه على آن را به خود اختصاص دادند، سپس از خيمه خود خارج گرديد در حاليكه آب غسل از سر آن بزرگوار جارى بود.
بريده مى گويد: من هميشه بغض على را در سينه نهان د اشتم و هرگز كينه كسى را چون كينه او به دل نداشتم.
وقتى كه آن حضرت جاريه را از سهم خمس به خود اختصاص داد، خالد بن وليد كه او نيز از مبغضين على بود بريده را بنزد خود خوانده و به او گفت: اين امر را از على غنيمت بدان و خبر آن را براى رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نقل كن.
اين بود الفاظ حديث چنانكه طبرانى در كتاب «المعجم الاوسط»(1)آورده.
و به نقل «ابن عساكر» در كتاب «تاريخ دمشق» خالد بن وليد به بريده گفت:
اين مطلب ـ يعنى عملى كه از على عليه السّلام صادر شده بود ـ را در خاطر داشته باش.
بريده مى گويد: خالد بن وليد درباره اين ماجرا نامه اى به رسول خدا صلّى الله عليه (وآله) وسلّم نوشت، و نيز به من سفارش كرد كه از على نزد پيامبر بدگوئى كنم.
و عبارت نسائى نيز به همين مضمون مى باشد.
و نيز در كتاب «تاريخ دمشق» چنين مذكور است كه(2): بريده مى گويد: خالد نامه اى سرتاسر آن بدگوئى از على نوشت و همراه من كرد (تا آن را نزد رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم ببرم) و به من دستور داد كه نزد رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) از بدگوئى درباره على كوتاهى نكنم، و براى انجام اين مأموريت، سه نفر را به همراهى من فرستاد.
آرى، گويا خالد بن وليد مى خواست به واسطه فرستادن اين سه نفر با بريده نزد رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم شاهد كافى براى صدور آنچه كه اينان بر على بخاطر آن خورده گرفته بودند، اقامه نموده باشد، شايد، اين حركت ناجوانمردانه، ولو به قدر تار مويى بين اين دو سرور عالميان كه يك روح در دو جسد مى باشند جدائى افكند، امّا هيهات هيهات.
دنباله اين واقعه بنا به نقل «طبرانى» در كتاب «المعجم الاوسط»(3) و ساير مصادر معتبر عامّه اينگونه است كه:
بريده مى گويد: وارد مدينه شدم و به منزل رفتم، رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در منزل بودند و جماعتى از اصحاب آن بزرگوار بر در خانه پيامبر بودند، گفتند: بريده، به چه كارى آمده اى، و چرا زودتر از ديگران خود را به مدينه رسانده اى؟ گفتم: مربوط به كنيزكى است كه على از خمس غنائم جنگى برداشته است، آمده ام خبر اين واقعه را به رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) برسانم، مردم گفتند: آرى برسان، زيرا رسيدن اين خبر موجب مى شود كه على از چشم پيامبر بيفتد!! و اين گفت و شنودها بين بريده و مردم در حالى بود كه رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در اتاق منزلشان، صداى مردم را مى شنيدند.
پس از آن رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) از اتاق خارج شد، يكى از آن چهار نفر چنين معروض داشت: يا رسول الله، آيا نظر نمى كنى كه على چه كرده است؟ و قضيّه كنيزك را خبر داد، رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) روى مبارك از او برگردانده و جوابى نفرمودند، دوّمين و سوّمين نفرى كه همراه بريده بودند نيز به همينگونه انجام وظيفه!! كردند، ولى آنان نيز با اعراض رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) مواجه شدند.
بريده مى گويد: نامه خالد را به دست آن حضرت دادم، با دست چپش نامه را از من گرفت، من همانگونه كه سرم را (بعنوان افسوس و اندوه از آنچه واقع شده و بلائى كه بر سر اسلام آمده است!!) تكان مى دادم شروع به بدگوئى از على كردم تا اينكه گفته هايم به انجام رسيد و سرم را بلند كردم، (در بعضى از الفاظ بريده چنين است كه: من از كسانى بودم كه نسبت به على بغض و كينه زيادى داشتم، لذا شروع به بدگوئى از على نمودم تا كلامم پايان يافته و سرم را بالا گرفتم، پس آنچنان غضبى در رسول خدا صلّى الله عليه (وآله) و سلّم مشاهده نمودم كه مانند آن را جز در روز جنگ با يهود بنى قريظه و بنى النّضير نديده بودم، سپس پيامبر فرمودند: چه مى خواهيد از جان على (و اين كلام را سه مرتبه تكرار كردند) بدرستيكه على از من است و من از على هستم، و او سرپرست و كارگزار امور هر مؤمنى است بعد از من.
و شنيدنى است كه بنا بر نقل «سنن بيهقى»(4) و نيز «معجم الصّحابة» تأليف ابو نُعَيْم اصفهانى، و تاريخ ابن عساكر، و سُبُل الهُدى والرَّشاد و غير اين مصادر، بريده مى گويد: سپس رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به آنان فرمودند: بدرستيكه بهره على ازخمس بيش ازاين است.
و در تتمّه اى كه حاكم نيشابورى در كتاب «المستدرك»، و ضياء مَقْدِسى در كتاب «المختارة»، و نيز طبرانى در «المعجم الاوسط»(5) نقل مى كنند و همچنين ساير مصادر معتبر نزد عامّه چنين آمده است كه: پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمودند: بدرستيكه على انجام نمى دهد مگر آنچه را كه بدان مأمور است، و در لفظ ديگرى كه نقل شده، حضرت فرمودند: اين است و جز اين نيست كه على به آنچه مأمور است عمل مى كند.
سپس رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) رو به بريده نموده و چنين فرمودند: اى بريده، آيا بعد از جدا شدن از من، منافق شدى؟ بريده عرض كرد: يا رسول الله، آيا دست خود نمى گشائيد تا دوباره با شما بر اسلامم بيعت كنم؟ بريده گفت: از پيامبر جدا نشدم مگر اينكه بر اسلام با او بيعت نمودم، و از ميان جمعيّت برخاستم و حال آنكه در بين مردم احدى در نزد من محبوب تر از على نبود.
توجّه نمائيد كه چه فرقهائى بين نقل اين واقعه از عمران بن حصين و نقل آن از بريدة بن حصيب وجود دارد، و نيز دقّت شود كه چگونه با اين واقعه (با تمام اهميّتى كه دارد) بازى كرده اند، يكى از خودش چيزى به آن افزوده، و ديگرى به دلخواه خودش مقدارى از آن را حذف كرده است، يكى قسمتى از قضيّه را نقل نموده و از نقل قسمت ديگر خوددارى ورزيده است!! و عدّه اى هم واقعه را بطور ناقص و بدون ذيل ذكر كرده اند.
اين بود تمامى آنچه كه بريدة بن حصيب نقل نموده، كه اتّفاقاً خود او سبب صدور «حديث ولايت» از رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم بوده است.
اكنون به بحث پيرامون جهات سه گانه اى كه مستفاد از «حديث ولايت» مى باشند مى پردازيم:
(1) المعجم الاوسط: ج6/232، حديث 6085 ـ دار الحديث قاهره ـ 1417 هـ . ق.
(2) تاريخ ابن عساكر ـ ترجمة الامام على عليه السّلام: ج1/400، حديث 466 ـ مؤسّسة المحمودى ـ بيروت.
(3) المعجم الاوسط: ج5/217، شماره 4842.
(4) سنن بيهقى: ج6/342 ـ چاپ دارالفكر ـ بيروت.
(5) المعجم الاوسط: ج5/425.