آيا روايت مدح آن حضرت از شيخين صحت دارد؟
در كتابهاى اهل خلاف به اميرالمؤمنين عليه السّلام چنين نسبت داده شده است كه: آن بزرگوار با عباراتى مختلف، شيخين را مدح كرده اند، از جمله آنها عبارات زير مى باشد:
خَيْرُ النّاسِ بَعْدَ النَبيّين أبوبَكْر ثُمَّ عُمَرُ(1).
بهترين مردم بعد از رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم ابوبكر و سپس عمر بن خطّاب است.
بلكه ابن تيميّه در كتاب خودش «منهاج السُّنّة» نقل مى كند كه: همواره اين كلام از على شنيده مى شد كه: اگر مردى را به نزد من بياورند كه مرا بر ابوبكر و عمر برترى دهد، بر آن مرد، حدّ شخص افتراء زننده را جارى مى كنم و شلاّقش مى زنم.
ما در گذشته راجع به اين موضوع مختصراً صحبت كرديم و كلام ابن عبدالبر را آورديم، در اينجا بطور تفصيل مى گوئيم:
اوّلاً: اين گونه مطالب كه به اميرالمؤمنين عليه السّلام نسبت داده شده، فقط در كتابهاى آنان موجود است، و در هيچيك از كتابها شيعه ولو به ضعيف ترين طرق وجود ندارد، و استدلال به امرى كه مورد ادّعاى يك طرف از متخاصمين است خروج از قواعد مقرّره باب مناظره است.
ثانياً: هيچيك از كتابهاى اهل خلاف، با اسنادى كه ولو خودشان صحيح بدانند، اين نسبتها را نقل نكرده اند، بلكه آنچه از اين مقوله نقل شده نوعاً به لفظ «رُوِيَ عَنْ عليٍّ عليه السّلام»: و روايت شده از على عليه السّلام، يا «وَقَدْ حُكِيَ عَنْ عليٍّ عليه السّلام» و بتحقيق حكايت شده از على عليه السّلام، و امثال اين الفاظ است، و به اصطلاح، اين مطالب از آن حضرت به نحو «اِرْسال» نقل شده است نه با سندى معتبر و قابل توجّه، و مسلّم است كه چنين منقولاتى از درجه اعتبار ساقط است.
ثالثاً: وجود قرائن زيادى در فرمايشات اميرالمؤمنين عليه السّلام، و نيز روايات متواتر و بلكه فوق حدّ تواتر كه از رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم در افضليّت اميرالمؤمنين عليه السّلام از جميع افراد نقل شده است، تكذيب مى كند كه چنين مطالبى در مدح و منقبت شيخين از اميرالمؤمنين عليه السّلام صادر شده باشد.
رابعاً: شواهدى در دست است كه به ضرس قاطع دلالت بر كذب اين نسبتها مى نمايد، كه براى نمونه به نقل يك شاهد اكتفاء مى شود:
«ابن عبدالبرّ» در كتاب «الاستيعاب فى معرفة الاصحاب» كه از معتبرترين كتابهاى رجالى عامّه است از قول عدّه اى مانند: سلمان، مقداد، ابوذرّ، خبّاب، جابر بن عبدالله انصارى، ابو سعيد خدرى و زيد بن ارقم نقل مى كند كه: علىّ بن ابى طالب اوّلين كسى است اسلام آورده است، و بدنبال آن مى نويسد: وَفَضَّلَهُ هؤُلاءِ عَلى غَيْرِهِ، يعنى: اين جماعت، على (عليه السّلام) را بر غيرش برترى مى دادند(2).
و لازم به تذكّر است كه افرادى از بزرگان صحابه كه داراى اين عقيده بودند حدود بيست نفرند ولى صاحب كتاب «الاستيعاب» چنين مصلحت ديده كه فقط اين عدّه را نامبر كند!!
البتّه اين مطلب، خود عنوانى جداگانه در كتب اهل خلاف دارد كه: اوّل كسى كه اسلام آورد چه كسى بود؟ صاحب كتاب «الاستيعاب» از قول اين عدّه نقل مى كند كه اوّلين كس، اميرالمؤمنين عليه السّلام است، و نيز خودشان در روايت صحيح نقل مى كنند كه: ابوبكر ابن ابى قحافه بعد از پنجاه نفر اسلام آورد(3)، ولى در عين حال، براى اينكه اين مقام را هم درباره اميرالمؤمنين عليه السّلام انكار كنند، اقوالى را درست كرده اند كه دلالت دارد بر اينكه اوّل كسى كه اسلام آورده است ابوبكر بوده، و ما اكنون در مقام ردّ و نقض اين اقوال بى اساس و كاذب نيستيم، آنچه مربوط به بحث ماست اين است كه: شخصى مانند ابن عبدالبَرّ قرطبى كه از بزرگان حفاظ در بين اهل خلاف است در كتابش به عدّه اى از اصحاب رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم نسبت مى دهد كه آنان اميرالمؤمنين عليه السّلام را بر ابوبكر تفضيل مى دادند، و همه مى دانيم كه ديده يا شنيده نشده كه اميرالمؤمنين عليه السّلام با اينكه در زمان خلافت ظاهرى نيز دسترسى بر غالب اين افراد داشتند، حدّى در ارتباط با اين عقيده بر كسى جارى فرموده باشند.
و اينجاست كه «ابن حجر عسقلانى» به دست و پا افتاده، از طرفى مى بيند كه به اميرالمؤمنين عليه السّلام چنين نسبت داده اند كه بر قائلين به تفضيل حضرتش بر ابوبكر و عمر، حدّ جارى مى سازد، از طرفى چنين افرادى قائل به تفضيل شده و حدّى بر آنان جارى نگرديده است، پس چه خوب است كه بياييم و كلام صاحب «الاستيعاب» را ناقص كنيم، تا اعتراف به وجود چنين افرادى با اين عقيده كه از طرفى حدّى هم بر آنان جارى نگرديده، نكرده باشيم، لذا در مقام نقل كلام ابن عبدالبَرّ، قسمت آخر عبارت او را كه: وَفَضَّلهُ هؤُلاءِ عَلى غَيْرِهِ، نقل نكرده و كلام صاحب «الاستيعاب» را تحريف به نقصان نموده است.
و بنا بر ضرب المثل معروف: لَيْسَ هذا اَوَّلَ قارُورة كُسِرَتْ في الإسْلامِ، و ما شواهد بسيارى در موضوعات مختلف در دست داريم كه بناء اين توجيه گران ماوَقَع بر اينست كه هريك از متأخّرينشان كه مشاهده مى كند كلماتى و عباراتى از متقدّمين برايشان ايجاد دردسر مى كند و در راه به كرسى نشاندن ادّعاهاى بى اساسشان مشكلى را ايجاد مى نمايد، به هر وسيله ممكن، عبارت شخص جلوتر را دست كارى كرده، و حتّى الامكان آن را از دلالت ساقط مى نمايند.
وه، چه روش و مسلك رصين و قويمى!! مطالبى را به دروغ به شخصيّتى چون اميرالمؤمنين عليه السّلام نسبت دادن، و از طرفى آنچه منافات با اين افتراء دارد را دست كارى كردن، و بالمآل مذهبى و مكتبى را بر اين دو امر بى اساس، پايه گذارى كردن، و بدنبال آن هم به دور چنين مكتبى سينه زدن و نفى و اثبات كردن!! فَمالَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُون(4).
(1) شرح المواقف: ج8/367.
(2) الاستيعاب: ج3/1090، تحقيق بجاوى.
(3) تاريخ طبرى 2/316.
(4) سوره يونس: 10/350.