آيا حضرت على از حقّ خود تنازل كردند؟
در ارتباط با اين ادّعا، مى گوئيم:
مگر امامت و حقّ ولايت و سرپرستى و كارگذارى بر امّت ملك اميرالمؤمنين عليه السّلام بوده كه آن حضرت دست برداشته و چشم پوشى كنند؟ ممكن است انسان به دلخواه خودش از ارثى كه مثلاً به او رسيده چشم پوشى كند و آن را به ساير ورثه واگذار كند، و چنين بگويد كه: ما را با شما بر سر اين امر، نزاعى نيست، امّا وقتى به اظهارات آن حضرت نظر شود به چنين فرمايشاتى برخورد مى كنيم كه: فَصَبَرْتُ وَفِي العَيْنِ قَذًى وَفِي الْحَلْقِ شَجًى(1)، يعنى: پس (در قبال غصب امر امامت و خلافتم، مدّت بيست و پنجسال) صبر كردم در حاليكه تيغى به چشمم خليده و استخوانى در گلويم جا داشت.
در فرازى ديگر از فرمايششان مى فرمايند: به اطرافم نگاه كردم، ديدم كسى جز حسنين نيست، نخواستم كه با انصارى كه در دو نفر خلاصه مى شدند آنهم چه دو نفرى؟ به منازعه برخيزم و اين دو ريحانه رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم را به كشتن بدهم، لذا نسبت به از دست رفتن آن دو بخل ورزيدم كه مبادا كشته شوند(2).
در شكواى ديگرى كه از امّت جفاپيشه به خداوند متعال دارند عرض مى كنند:
خدايا، من حسنين را به تو سپردم، تا وقتى من زنده هستم مرا به داغ مرگ آنان مبتلا نساز، بعد از من هم خودت مى دانى كه چگونه آنان را از قريش حفظ كنى(3).
بسى كم لطفى است كه بر «صبر و تحمّل» نام «تنازل و چشم پوشى» نهند، و حال آنكه بين اين دو از نظر حقيقت مفهوم فرسنگها فاصله است، آرى آنچه در ميان بوده فقط صبر بوده و صبر، و غير از صبر و شكيبائى در مقابل حركات ناهنجار امّت جفاپيشه، چيز ديگرى نبوده است.
حضرت موسى بن عمران براى مناجات با پروردگار به كوه طور رفتند و هارون را خليفه خود در بين مردم قرار داد، كه كار موسى را در بين مردم، موقع رفتن آن حضرت به كوه طور، انجام داده و اسباب هدايت آنان را فراهم سازد (اُخْلُفْنِي فِي قَوْمِيوَأَصْلِحْوَلا تَتَّبِعْ سَبيلَ الْمُفْسِدِينَ)(4).
پس از آنكه حضرت موسى از ميقات بازگشتند، مشاهده فرمودند بكلّى ورق برگشته، بدين معنا كه امّت همگى مرتدّ شدند، و چون در مقام اعتراض به حضرت هارون برآمدند، هارون چنين جواب دادند: (قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلاَ تُشْمِتْ بِيَ الأَعْدَاءَ)(5).
ترجمه: (هارون عليه السّلام) گفت: اى فرزند مادر، همانا قومم مرا ناتوان شمردند و نزديك بود مرا بكشند، پس دشمن شادم مكن.
آيا رواست كه از صبر هارون عليه السّلام در قبال ارتداد و انحراف قوم تعبير شود به اينكه: هارون عليه السّلام از خلافت و جانشينى اش نسبت به حضرت موسى عليه السّلام تنازل كرده و چشم پوشى نموده است؟
آيا اساساً معقول است كسى كه نصوص فراوان در حقّش وحقّانيّتش وارد شده است، و در روز غدير آن جمعيّت كثير با او بر امامت و خلافت بيعت كردند، همه را ناديده گرفته و بقول معروف امروزى به نفع ديگرى كنار رود؟ امر خلافت و منصب جانشينى رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم مگر در اختيار كسى است كه كارش با «نان به يكديگر قرض دادن» سامان پذيرد؟ آيا نفع وحدت جامعه مسلمين بر محورى پوشالى و باطل و بى محتوا، از ضرر انحراف امّت از وصىّ برحقّ رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم بيشتر بود؟ و يا اساساً آيا براى چنين وحدتى، نفعى تصوّر مى شود؟ و آيا قابل تصوّر است كه معصوم براى غير معصوم تنازل كند؟
آرى، نزد كسى كه از اهميّت و ارزش مقام منيع خلافة اللّهى بيخبر است، و يا خود را به بيخبرى مى زند، و از نقش امام و حجّت واقعى در سرنوشت دين و دنياى مردم آگاهى ندارد، جواب تمام اين پرسش ها مثبت مى باشد، چون اينگونه افراد با چنين طرز تفكّرى، هيچگاه بدنبال تأمين غرض حقّ تعالى از خلقت، ووصول به آن غرض نيستند، چراكه: هِمَّتُهُمْ بُطُونُهُمْ، ودِينُهُمْ دَنانيرُهُمْ.
پس بايد چنين گفت كه: امّت بودند كه بعد از رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم، سير قهقرائى نموده، و از منتخب خداى تعالى و رسولش عدول نمودند، و آن يگانه نامزد مقام جانشينى كه خدايش بر اين مقام گماشته بود، با مشاهده انحراف و خودكامگى امّت جفاپيشه، چاره اى جز صبر نديد، پس صبر كرد، فَصَبَرْتُ وَفِي العَيْنِ قَذًى وفي الحَلْقِ شَجًى.
(وَمَا مُحمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَن يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللهَ شَيْئاً وَسَيَجْزِي اللهُ الشَّاكِرِينَ)(6).
(1) نهج البلاغه: خطبه سوّم (شقشقيّه) / 48.
(2) نهج البلاغه: خطبه 26/ص68.
(3) شرح نهج البلاغه: 2/298.
(4) سوره اعراف: 7/142.
(5) سوره اعراف: 7/150.
(6) سوره آل عمران: 3/144.