آخرين تير
و آن گاه كه ابن تيميّه نمى تواند كينه و بغض خود با امير مؤمنان على عليه السلام را پنهان كند، به صراحت مى گويد:
اصلاً على براى به دست آوردن ولايت و حكومت جنگ كرد و مردم بسيارى را به كشتن داد و در ايام ولايت او، نه با كفار جنگى صورت گرفت و نه شهرهايشان به تصرّف مسلمانان درآمد و هيچ خيرى براى آنان نداشت.1
در جاى ديگر مى نويسد:
در زمان او روز به روز، كار سخت تر مى شد و او ضعيف تر و دشمنانش قوى تر مى گشتند. در اين ميان، تفرقه بين مسلمانان افزون مى گشت.2
به همين خاطر برخى خلافت على را اين طور تحليل مى كنند و مى گويند: هيچ نصّ و اجماعى براى خلافت او نيست.3
او در مورد ديگرى مى افزايد:
على جنگيد تا مردم از او فرمان ببرند و بتواند بر جان ها و اموال مردم مسلّط شود. پس چگونه مى توان اين جنگ را جنگ براى دين قرار داد.4
به راستى آيا ابن تيميّه از خدا حيا نمى كند و چنين گستاخانه دشمنى خود را با اهل بيت پيامبر آشكار مى سازد؟!
امير مؤمنان على عليه السلام سرآمد زاهدان عالم است، او آن كسى است كه در شبِ شهادت خويش، با نان و نمك افطار مى كند و حاضر نمى شود جز از نمك چيز ديگرى بر سر سفره او باشد، چگونه ابن تيميّه جرأت مى كند كه بنويسد او با مردم جنگيد تا بر اموال و جان ها چيره شود؟ امير مؤمنان على عليه السلام در نامه اى به والى خود عثمان بن حنيف اين گونه مى نويسد:
ألا وإنّ إمامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه ومن قوته بقرصيه ألا وإنّكم لا تقدرون على ذلك، ولكن اعينوني بورع واجتهاد وعفّة وسداد.
فواللّه، ما كنزت من دنياكم تبراً، ولا ادّخرت من غنائمهما وفراً، ولا أعددت لبالي ثوبي طمراً… .5
آگاه باشيد! امام شما از دنياى خود به دو جامه فرسوده و دو قرص نان بسنده كرده است. بدانيد كه شما توانايى چنين كارى را نداريد، امّا با پرهيزكارى، تلاش فراوان و پاكدامنى و راستى مرا يارى دهيد.
سوگند به خدا! من از دنياى شما طلا و نقره اى نيندوخته و از غنيمت هاى آن چيزى ذخيره نكردم و بر دو جامه كهنه ام نيفزودم و از زمين دنيا حتى يك وجب در اختيار نگرفتم و دنياى شما در نظر من از دانه تلخ درخت بلوط ناچيزتر است!
… من اگر مى خواستم مى توانستم از عسل پاك، از مغز گندم و بافته هاى ابريشم براى خود غذا و لباس فراهم آورم، اما هيهات كه هواى نفس بر من چيره گردد و حرص و طمع مرا وادارد كه طعام هاى لذيذ را برگزينم در حالى كه در «حجاز» يا «يمامه» كسى باشد كه به قرص نانى نرسد و يا هرگز شكمى سير نخورد، يا من سير بخوابم و پيرامونم شكم هايى كه از گرسنگى به پشت چسبيده و جگرهاى سوخته وجود داشته باشد، يا چنان باشم كه شاعر گفت:
«اين درد تو را بس كه شب را با شكم سير بخوابى و در اطراف تو شكم هايى گرسنه و به پشت چسبيده باشند».
آيا به همين قانع شوم كه بگويند: اين امير مؤمنان است و در تلخى هاى روزگار با مردم شريك نباشم و در سختى هاى زندگى الگوى آنان نگردم؟
من آفريده نشدم كه غذاهاى لذيذ و پاكيزه مرا سرگرم سازد، چونان حيوان پروارى كه تمام همت او علف است، يا چون حيوان رها شده كه شغلش چريدن و پر كردن شكم است… .
من با رسول خدا صلى اللّه عليه وآله همچون نورى هستم كه از نور او روشنايى گرفته ام، يا چون آرنجى كه به بازو پيوسته است (و كارهاى پيامبر به وسيله من به انجام مى رسد).
به خدا سوگند! اگر اعراب در نبرد با من پشت به پشت يك ديگر بدهند از آن روى بر نتابم و اگر فرصت داشته باشم به پيكار همه مى شتابم و تلاش مى كنم كه زمين را از اين شخص مسخ شده (معاويه) و اين جسم واژگون پاك سازم تا سنگ و شن از ميان دانه هاى درو شده جدا گردد.
اى دنيا! از من دور شو، مهارت را بر پشت تو نهاده و از چنگال تو رهايى يافتم و از دام هاى تو نجات يافته و از لغزشگاه هايت دورى گزيده ام.
كجايند بزرگانى كه به بازيچه هاى خود فريبشان داده اى؟
كجايند امت هايى كه با زر و زيورت آن ها را فريفتى كه اكنون در گورها گرفتارند و درون لحدها پنهان شده اند؟
از برابر ديدگانم دور شو! به خدا سوگند! رام تو نگردم كه خوارم سازى و مهارم را به دست تو ندهم كه هر جا خواهى مرا بكشانى.
به خدا سوگند! ـ سوگندى كه تنها با اراده خدا برمى گردد ـ چنان نَفْس خود را به رياضت وادارم كه به يك قرص نان هر گاه بيابم شاد شود و به نمك به جاى نان خورش قناعت كند و آن قدر از چشم ها اشك ريزم كه چونان چشمه اى خشك درآيد و اشك چشم پايان يابد.
آيا سزاوار است كه چرندگان، فراوان بخورند و راحت بخوابند و گلّه گوسفندان پس از چرا كردن به آغل رو كنند، و على نيز از زاد و توشه خود بخورد و استراحت كند؟ چشمش روشن باد! كه پس از ساليان دراز، چهارپايان رها شده و گلّه هاى گوسفندان را الگو قرار دهد!!… .
به راستى آيا اين اميرالمؤمنين براى حكومت جنگيد؟
آيا او براى دنيا جنگيد؟
اگر او مى خواست به دنيا برسد چرا همان روز اول كه حقّ او را بردند دست به شمشير نبرد؟ مگر قدرت عالم در دست او جمع نشده بود؟
مگر او تهمتن سپاه نبود؟ مگر او يك تنه حريف لشكرى نبود؟ مگر او كننده در خيبر نبود؟ چرا در برابر ربوده شدن حقش ـ حتى بر كشتن همسرش ـ شكيبايى ورزيد؟
آرى، او بنده خداست، بدون فرمان خدا كارى نمى كند; هر چند كارى برايش نداشته باشد.
در همين نامه علّت پيكار با معاويه را بيان كرد و فرمود:
به خدا سوگند! اگر اعراب در نبرد با من پشت به پشت يك ديگر دهند از آن روى بر نتابم و اگر فرصت داشته باشم به پيكار همه مى شتابم و تلاش مى كنم كه زمين را از اين شخص مسخ شده (معاويه) و اين جسم واژگون پاك سازم تا سنگ و شن از ميان دانه هاى درو شده، جدا گردد.
1 . منهاج السنّه: 6 / 191.
2 . همان: 7 / 452.
3 . همان: 8 / 243.
4 . همان: 8 / 329.
5 . نهج البلاغه: نامه 45.