6 . روايات ابن عبدالبرّ در «الإستيعاب»
ابن عبدالبرّ قُرْطُبى، متوفّاى سال 643 نيز در اين زمينه چند روايت را اين گونه نقل كرده است:
روايت يكم: امّ كلثوم دختر على بن ابى طالب، پيش از وفات رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله به دنيا آمد.
مادرش فاطمه زهرا دختر رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله بود.
عمر بن خطّاب او را از على بن ابى طالب خواستگارى كرد.
على گفت: او كوچك است.
عمر گفت: او را به ازدواج من درآور! من بهتر از هر كس عزّت و كرامت او را مراعات مى كنم.
على فرمود: من او را نزد تو مى فرستم، اگر پسنديدى او را به ازدواج تو درمى آورم.
آن گاه على عليه السلام او را با پارچه اى به نزد عمر فرستاد و گفت:
به او بگو: اين، همان پارچه اى است كه به تو گفتم.
امّ كلثوم پيغام پدرش را رساند. عمر به او گفت: به پدرت بگو: راضى شدم، خدا از تو راضى شود.
آن گاه دستش را بر ساق پاى او گذاشت و لباس را از آن كنار زد(!!).
امّ كلثوم گفت: چرا چنين مى كنى؟! اگر تو اميرالمؤمنين نبودى، دماغت را مى شكستم.
امّ كلثوم بيرون آمد و به نزد پدرش رفت و او را از ماجرا آگاه كرد و گفت: مرا به نزد پيرمرد بدى فرستادى؟!
على عليه السلام فرمود: دخترم! او شوهر توست.
پس از آن، عمر وارد جايگاه مهاجرين در روضه پيامبر صلّى اللّه عليه وآله شد ـ كه مهاجران نخستين در آن مكان گرد هم مى آمدند ـ و نزد آن ها نشست و گفت: به من تهنيت بگوييد.
گفتند: به چه جهت اى امير مؤمنان؟
گفت: با امّ كلثوم دختر على بن ابى طالب، ازدواج كردم.
از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله شنيده بودم كه مى گفت:
«كلّ سبب و نسب منقطع يوم القيامة إلاّ سببي ونسبي»;
«هر پيوند و خويشاوندى و دامادى در روز رستاخيز گسستنى است، مگر پيوند و خويشاوندى و دامادى من».
من نسبت به پيامبر، پيوند و خويشاوندى داشتم، ولى مى خواستم دامادى او را نيز با آن جمع كنم.
مهاجرين به او تهنيت گفتند.
روايت دوّم: عبدالوارث از قاسم از خُشَنى از ابن ابى عمر از سُفيان از عمرو بن دينار از محمّد (بن حنفيه) پسر على، نقل كرده است كه:
عمر بن خطّاب از على، دخترش امّ كلثوم را خواستگارى كرد. حضرتش كم سن و سالى امّ كلثوم را يادآور شد.
به عمر گفتند: على تو را رد كرده است.
عمر دوباره به خواستگارى رفت. على عليه السلام فرمود: او را به نزد تو مى فرستم، اگر او را پسنديدى، همسر توست.
سپس حضرتش دختر خود را به نزد عمر فرستاد و عمر لباس از ساق پاى امّ كلثوم كنار زد(!!).
امّ كلثوم گفت: دستت را بكش! اگر تو امير مؤمنان نبودى، چشمت را كور مى كردم.
روايت سوّم: ابن وهب از عبدالرحمان بن زيد بن اسلم از پدرش از جدّش روايت كرده است كه:
عمر بن خطّاب امّ كلثوم دختر على بن ابى طالب، را با چهار هزار درهم مهريّه(!!) به ازدواج خود درآورد.
روايت چهارم: ابو عمر مى گويد: امّ كلثوم دختر على، از عمر بن خطّاب، دو فرزند به نام هاى زيد بن عمر اكبر و رقيّه به دنيا آورد و آن بانو و پسرش زيد در يك روز مُردند.
زيد در جنگى كه شبانه ميان بنى عَدى روى داد، صدمه ديد. او رفته بود تا بين آن دو گروه آشتى برقرار كند; ولى در تاريكى، يكى از آن ها ضربه اى به او زد و او را زخمى كرد و بر زمين انداخت. زيد مدّتى زنده بود، سپس او و مادرش در يك روز مُردند.
ابن عمر به پيشنهاد حسن بن على بر آن ها نماز گزارد.
آن سان كه مى گويند: در مورد اين دو نفر، دو سنّت و روش اجرا شد:
1 ـ هيچ يك از آن ها از ديگرى ارث نبرد، زيرا معلوم نشد كداميك اوّل مُرده است.
2 ـ جنازه زيد جلوى جنازه مادرش در سمتى كه امام مى ايستد، قرار گرفت(1).
(1) الإستيعاب: 4 / 509 و 510 .