يكى از روايات مشهور در بين اهل سنّت، روايتى است كه بر اساس آن ادّعا گرديده كه «امير مؤمنان على عليه السلام دخترش امّ كلثوم عليها السلام را به ازدواج عمر بن خطّاب درآورده است». آنان اين روايت را در كتاب هايشان نقل كرده اند و ما اصل آن را از مشهورترين كتاب هايشان نقل مى نماييم:
1. روايات ابن سعد در «الطبقات الكبرى»
قديمى ترين راوى و ناقل اين روايت ـ تا جايى كه ما مى دانيم ـ محمّد بن سعد بن مَنيع زُهْرى ـ درگذشته 230 ـ نويسنده كتاب «الطبقات الكبرى» است. او در اين كتاب، چند روايت را در اين موضوع نقل مى نمايد كه بدين قرارند:
روايت يكم: امّ كلثوم، دختر على بن ابى طالب بن عبدالمطَّلِب بن هاشم بن عبدمناف بن قُصَى; مادرش فاطمه، دختر رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله بود كه مادر او خديجه، دختر خُوَيْلِد بن اسد بن عبدالعُزّى بن قُصَى بود.
او هنوز دختر نابالغى بود كه عمر بن خطّاب او را به همسرى گرفت. ثمره اين ازدواج يك پسر به نام زيد و يك دختر به نام رقيّه است. امّ كلثوم همسر عمر بود تا اين كه او كشته شد.
پس از عمر، عون بن جعفر بن ابى طالب بن عبدالمطَّلِب او را به همسرى خود برگزيد(!!)(1); ولى عون نيز درگذشت.
سپس برادر عون، محمّد بن جعفر بن ابى طالب همسر او شد(!!). او نيز درگذشت.
آن گاه برادرش عبداللّه بن جعفر بن ابى طالب، پس از وفات خواهرِ امّ كلثوم، زينب دختر على بن ابى طالب، او را به همسرى خود درآورد. امّ كلثوم در اين باره مى گفت: من از اسماء بنت عُمَيْس شرم دارم كه دو پسر او نزد من مُردند و من براى اين سوّمى بيم دارم(!!).
با اين حال، امّ كلثوم در خانه عبداللّه بن جعفر درگذشت و از هيچ يك از آن ها فرزندى به دنيا نياورد(!!).
روايت دوّم: انس بن عياض از جعفر بن محمّد (امام صادق عليه السلام) از پدر بزرگوارش نقل مى كند كه حضرتش فرمود: عمر بن خطّاب، از امّ كلثوم دختر على بن ابى طالب خواستگارى كرد.
على اظهار داشت: من دخترانم را براى پسران جعفر نگه داشته ام.
عمر گفت: اى على! او را به ازدواج من درآور، به خدا سوگند! در روى زمين مردى را سراغ ندارم كه همنشينى و حُسن صحبت با او را همانند من رعايت كند(!!).
على در پاسخ فرمود: اين كار را انجام مى دهم(!!).
آن گاه عمر به جايگاه مهاجرين ـ كه بين قبر و منبر رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله بود و على، عثمان، زبير، طلحه، عبدالرحمان بن عوف آن جا مى نشستند و هر گاه خبرى از گوشه و كنار به عمر مى رسيد، به نزد آن ها مى آمد و ايشان را آگاه مى كرد و درباره آن با ايشان مشورت مى كرد ـ رفت و گفت: به من تهنيت بگوييد.
آن ها به او تهنيت گفته و پرسيدند: اى امير مؤمنان! براى چه كسى به تو تهنيت بگوييم؟
گفت: براى دختر على بن ابى طالب.
سپس آن ها را از قضيّه آگاه ساخت و گفت: پيامبر صلّى اللّه عليه وآله فرمود:
«كلّ سبب و نسب منقطع يوم القيامة إلاّ سببي ونسبي»;
«هر پيوند خويشاوندى ـ نسبى باشد يا سببى ـ در روز رستاخيز گسسته خواهد شد، جز نسب و خويشاوندى من».
من با پيامبر همنشين بودم و دوست دارم كه اين ـ خويشاوندى ـ هم برقرار باشد.
روايت سوّم: وكيع بن جَرّاح از هُشام بن سعد از عطاء خراسانى نقل مى كند كه:
عمر براى امّ كلثوم دختر على، چهل هزار ]درهم[ مهريّه قرار داد(!!).
روايت چهارم: محمّد بن عمر واقدى و ديگران گفته اند: هنگامى كه عمر بن خطّاب، از دختر على خواستگارى كرد، على فرمود:
اى امير مؤمنان! او دختربچّه است.
عمر گفت: به خدا سوگند! هدف تو اين نيست; ولى من مى دانم كه هدف تو چيست!
پس از آن على، امّ كلثوم را خواست. پس او را آماده كردند و آراستند(!!) آن گاه حضرتش پارچه اى خواست و آن را تا كرد و به امّ كلثوم فرمود: با اين پارچه به نزد اميرالمؤمنين برو و بگو:
پدرم مرا فرستاد و سلام رساند و گفت: اگر پارچه را پسنديدى، آن را بگير وگرنه آن را باز گردان(!!).
وقتى امّ كلثوم نزد عمر آمد، عمر گفت: خدا به تو و به پدرت بركت دهد، من پسنديدم.
امّ كلثوم به نزد پدرش بازگشت و گفت: او پارچه را باز نكرد و جز من، به چيز ديگرى نگاه ننمود(!!).
پس از آن، على، امّ كلثوم را به ازدواج عمر درآورد و او پسرى به نام زيد برايش به دنيا آورد.
روايت پنجم: وكيع بن جَرّاح از اسماعيل بن ابى خالد از عامر شَعْبى روايت كرده است كه:
زيد بن عمر و امّ كلثوم دختر على، هر دو مُردند. ابن عمر با چهار تكبير بر آن دو نماز گزارد و زيد را در سمتى كه خودش ايستاده بود و امّ كلثوم را در سمت قبله قرار داد و نماز خواند.
روايت ششم: عبيداللّه بن موسى گويد: اسرائيل از ابى حصين از عامر نقل مى كند كه:
ابن عمر بر امّ كلثوم دختر على و پسرش زيد نماز خواند و زيد را در سمت خود قرار داد و بر آن دو چهار تكبير گفت.
نظير همين روايت را وكيع بن جَرّاح از زيد بن حبيب از شعبى نقل كرده و افزوده است: به هنگام نماز، حسن و حسين پسران على، محمّد بن حنفيّه، عبداللّه بن عبّاس و عبداللّه بن جعفر پشت سر ابن عمر بودند.
روايت هفتم: عبيداللّه بن موسى و اسرائيل از جابر، از عامر شَعْبى نقل كرده اند كه:
عبداللّه بن عمر به هنگام نماز بر جنازه زيد بن عمر بن خطّاب چهار تكبير گفت و حسن و حسين پشت سرش بودند. اگر او صلاح مى دانست كه بهتر است بيشتر تكبير گويد، تكبير بيشترى مى گفت.
روايت هشتم: عبيداللّه بن موسى از اسرائيل از سُدّى از عبداللّه بن بَهىّ نقل مى كند كه:
من شاهد بودم كه ابن عمر بر امّ كلثوم و زيد بن عمر بن خطّاب نماز گزارد و زيد را در سمتى كه امام مى ايستد، قرار داد و حسن و حسين شاهد بودند.
روايت نهم: وكيع بن جَرّاح از حَمّاد بن سَلَمه نقل مى كند كه عمّار بن ابى عمّار ـ مولى(2) بنى هاشم ـ مى گفت:
من در آن روز حاضر بودم كه سعيد بن عاص ـ كه در آن زمان امير مدينه بود ـ بر آن دو نماز گزارد و هشتاد نفر از اصحاب محمّد صلّى اللّه عليه وآله پشت سرش بودند.
روايت دهم: جعفر بن عون از ابن جُريج از نافع نقل مى كند كه:
جنازه امّ كلثوم دختر على بن ابى طالب ـ همسر عمر بن خطّاب ـ و پسرش زيد براى نماز آورده شد. در آن روز سعيد بن عاص امام بود.
روايت يازدهم: عبداللّه بن نُمير از اسماعيل بن ابى خالد از عامر نقل مى كند كه:
ابن عمر بر جنازه برادرش زيد و جنازه امّ كلثوم دختر على، نماز گزارد. جنازه آن دو در يك تابوت بود و جنازه زيد در سمت نزديك به امام قرار داشت(3).
(1) در مقابل ترجمه عبارات مندرج در منابع اهل سنّت كه محل تأمّل و دقّت نظر مى باشند، علامت (!!) را نهاده ايم.
(2) بنده آزاد شده را «مولى» مى گويند.
(3) الطبقات الكبرى: 8 / 338 ـ 340.