مژده بهشت به سه خليفه
اهل سنّت احاديثى را از پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله نقل مى كنند كه در آن ها به فضايل و برترى هاى خلفا اشاره شده و آن ها را به ترتيب بيان مى كنند. اينك به 14 حديث اشاره مى كنيم و آن ها را بررسى و نقد مى نماييم. نخستين حديث از بخارى است.
بخارى در صحيح چنين نقل مى كند:
ابوالحسن محمد بن مسكين، از يحيى بن حسّان، از سليمان، از شريك بن ابى نمر نقل مى كند كه سعيد بن مسيب گويد: ابوموسى اشعرى به من گفت:
روزى در خانه ام وضو گرفتم و آن گاه بيرون رفتم و با خود گفتم: امروز ملازم رسول خدا صلى اللّه عليه وآله خواهم شد و اين روز را با ايشان سپرى خواهم كرد. از اين رو به مسجد آمدم و سراغ پيامبر صلى اللّه عليه وآله را گرفتم.
گفتند: از مسجد خارج شد و به اين سمت رفت.
من نيز در پى او از مسجد خارج شدم و سراغ او را گرفتم تا اين كه وارد آب انبار «أريس» شد. درِ اين آب انبار از شاخه هاى بى برگ نخل درست شده بود، من كنار در آن نشستم تا اين كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله قضاى حاجت كرد و وضو گرفت. من به سوى او رفتم و ديدم در وسط ديواره آب انبار أريس نشسته است، و لباسش را تا ساق هايش بالا زده و پاهايش را در چاه آب آويزان كرده است. به ايشان سلام كردم و بازگشتم و كنار در نشستم و با خود گفتم: امروز دربان رسول خدا صلى اللّه عليه وآله خواهم شد.
پس از اندك زمانى ابوبكر آمد و در را هُل داد. گفتم: كيستى؟!
گفت: ابوبكر.
گفتم: درنگ كن!
سپس به نزد رسول خدا صلى اللّه عليه وآله رفتم و گفتم: اى رسول خدا! ابوبكر كسب اجازه مى كند.
رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود: به او اجازه بده و او را به بهشت مژده ده.
جلو آمدم و به ابوبكر گفتم: وارد شو، رسول خدا صلى اللّه عليه وآله تو را به بهشت مژده مى دهد.
ابوبكر وارد شد، در سمت راست رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بر روى ديواره چاه نشست و هم چون رسول خدا صلى اللّه عليه وآله لباسش را تا ساق هايش بالا زد و پاهايش را در چاه آويزان كرد.
آن گاه بازگشتم و كنار در نشستم تا برادرم (ابوبكر) وضو بگيرد و به من ملحق شود. با خود گفتم: اگر خداوند، به فلانى ـ منظور برادرش عمر است ـ خير بخواهد او را مى آورد. ناگاه ديدم يكى در را تكان مى دهد.
گفتم: كيستى؟!
گفت: عمر بن خطّاب.
گفتم: درنگ كن!
سپس به نزد رسول خدا صلى اللّه عليه وآله آمدم، به او سلام كردم و گفتم: عمر بن خطّاب اجازه مى خواهد.
پيامبر صلى اللّه عليه وآله فرمود: به او اجازه بده و او را به بهشت مژده ده.
آمدم و به عمر گفتم: وارد شو، رسول خدا صلى اللّه عليه وآله تو را به بهشت، مژده داد.
عمر وارد شد، در سمت چپ پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله، بر روى ديواره چاه نشست و پاهايش را در چاه، آويزان كرد.
سپس باز گشتم و كنار در نشستم و با خود گفتم: اگر خداوند، خير فلانى را بخواهد او را مى آوَرَد. در اين هنگام ديدم شخصى، در را تكان مى دهد.
گفتم: كيستى؟!
گفت: عثمان بن عَفّان.
گفتم: درنگ كن!
آن گاه به نزد رسول خدا صلى اللّه عليه وآله رفتم و موضوع را به وى اطلاع دادم.
رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود: به او اجازه بده و او را به خاطر مصيبتى كه گريبان گيرش مى شود به بهشت، مژده ده.
كنارِ در آمدم و به عثمان گفتم: وارد شو، رسول خدا صلى اللّه عليه وآله تو را به خاطر مصيبتى كه دامنگيرت مى شود به بهشت مژده داد.
عثمان وارد شد و ديد كه ديواره چاه، پر شده است، از اين رو در طرف ديگر كه مقابل ديواره قرار داشت، نشست.
شريك مى گويد: سعيد بن مسيب گفت: من اين گونه نشستن (رسول خدا، ابوبكر، عمر و عثمان) را بر چگونگى قرار گرفتن قبرهاى آنان حمل كردم.1
مسلم نيشابورى نيز اين روايت را به همين سند و با همين متن آورده است.2
همين حديث را بخارى با سند ديگر از يوسف بن موسى، از ابواسامه، از عثمان بن غياث، از ابوعثمان نهدى، از ابوموسى نقل كرده است.3
مسلم نيز اين حديث را با سند از محمد بن مثنّى عنزى، از ابن ابى عدى، از عثمان بن غياث، از ابوعثمان نهدى، از ابوموسى اشعرى روايت كرده است.4
علاوه بر بخارى و مسلم، برخى ديگر نيز به بيان اين حديث پرداخته اند… .
1 . صحيح بخارى: 3 / 1343 و 1344، كتاب فضائل الصحابه، باب قول النبى صلّى اللّه عليه وآله: لو كنت متخذاً خليلاً، حديث 3471.
2 . صحيح مسلم: 5 / 20 و 21 كتاب فضائل الصحابه، باب من فضائل عثمان بن عفّان، ذيل حديث 2403.
3 . صحيح بخارى: 3 / 1350 و 1351 كتاب فضائل الصحابه، بخش فضائل عمر بن خطاب، حديث 3490.
4 . صحيح مسلم: 5 / 19 و 20 كتاب فضائل الصحابه، باب من فضائل عثمان بن عفان، حديث 2403.