امامت، جزء اصول دین است
از اين تعريف ـ كه شيعه و سنّى در آن اتفاق نظر دارند ـ مشخص مى شود كه امامت، از اصول دين است، نه از فروع دين; چرا كه امامت، در جايگاه نيابت پيامبر صلى اللّه عليه وآله قرار مى گيرد و به همين جهت جزء شؤون و متعلّقات نبوّت، به شمار مى آيد.
افزون بر اين، احاديثى درباره امامت وجود دارد كه مورد اتّفاق نظر شيعه و سنّى است. براى مثال رسول خدا صلى اللّه عليه وآله مى فرمايد:
من مات ولم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهلية;
هر كس بميرد و امام عصر خويش را نشناسد به مرگ دوران جاهلى مُرده است.
هر چند كه اين حديث با عبارات متفاوتى نقل شده، امّا مراد همه اين عبارات، يكى است و همگى آن ها بر معانى واژه هاى همين روايت دلالت دارند. اين حديث با همين الفاظ در بسيارى از كتاب ها ـ همانند شرح المقاصد1 ـ نقل شده است.
در مسند احمد و برخى ديگر از كتاب ها، چنين آمده است كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
من مات بغير إمام مات ميتة جاهلية;2
هر كس بدون امام، بميرد به مرگ دوران جاهلى مرده است… .
در برخى كتاب ها نيز اين گونه آمده است:
من مات وليس في عنقه بيعة مات ميتة جاهلية;3
هر كس بميرد و بيعتى بر ذمّه او نباشد به مرگ دوران جاهلى مرده است.
گفتنى است كه اين حديث به صورت هاى ديگرى نيز نقل شده است.4
بنابراين، حديث مذكور به صراحت، نشان مى دهد كه شناخت امام، پيروى و اطاعت از او و اعتقاد به ولايت الاهى وى، واجب است و هر كس امام را نشناسد، يا او را انكار كند، در حال كفر مى ميرد; درست همانند كسى كه از شناخت نبوّت پيامبر صلى اللّه عليه وآله باز مى ماند و آن را انكار مى كند.
با آن چه كه گفته شد، به ذكر ادله ديگرى نيازى نيست. بر همين اساس، از برخى اشاعره ـ همانند قاضى بيضاوى ـ نقل شده است كه آن ها همانند اماميّه، امامت را جزء اصول دين دانسته اند;5 امّا برخى ديگر همانند سعدالدين تفتازانى ترجيح داده اند كه امامت را در زمره فروع دين قرار دهند.6 مشهور اين است كه بيشتر علماى اهل سنّت، امامت را جزء مسائل فرعى به شمار مى آورند.
1 . شرح المقاصد: 5 / 239، شرح العقائد النسفيه: 232.
2 . مسند أحمد: 4 / 96. هم چنين ر.ك: صحيح مسلم: 6 / 22، مسند طيالسى: 259، حديث 1913، المعجم الكبير، طبرانى: 19 / 388، حديث 910، مسند الشاميّين: 2 / 437، حديث 1654، حلية الأولياء: 3 / 224. ابونعيم اصفهانى پس از نقل اين حديث مى گويد: «اين حديث، صحيح و ثابت شده است و مسلم بن حجّاج در صحيح خود، آن را از عمرو بن على، از ابن مهدى، از هشام بن سعد، از زيد، نقل كرده است». حديث مذكور، پيش از اين نيز نقل شد. جامع الأحاديث، سيوطى: 7 / 384، حديث 23114 و 23116، كنز العمّال: 1 / 103، حديث 464 و 6 / 65، حديث 14863.
3 . السنن الكبرى، بيهقى: 8 / 156. ر.ك: صحيح مسلم: 6 / 22، المعجم الكبير، طبرانى: 19 / 334، حديث 769، إتحاف السادة المتّقين: 6 / 122.
4 . ر.ك: السنة، ابن ابوعاصم: 489، حديث1057، مسند ابويعلى: 13 / 366، حديث 7375، المعجم الكبير، طبرانى: 10 / 289، حديث 10687، المعجم الأوسط: 1 / 127، حديث 227، و 6 / 128، حديث 5820، شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد: 13 / 242، الإحسان بترتيب صحيح ابن حبّان: 7 / 49، حديث 4554، مجمع الزوائد: 5 / 225، جامع الأحاديث، سيوطى: 7 / 384، حديث 23113، كنز العمّال: 1 / 103، حديث 463.
5 . منهاج الوصول فى معرفة علم الأصول (كه همراه كتاب الابتهاج بتخريج أحاديث المنهاج به چاپ رسيده است): 167.
6 . شرح المقاصد: 5 / 232.