مقدمه

بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ أَهْلِي وَ مَالِي وَ أُسْرَتِي، أُشْهِدُ اللَّهَ وَ أُشْهِدُكُمْ أَنِّي مُؤْمِنٌ بِكُمْ وَ بِمَا آمَنْتُمْ بِهِ، كَافِرٌ بِعَدُوِّكُمْ وَ بِمَا كَفَرْتُمْ بِهِ، مُسْتَبْصِرٌ بِشَأْنِكُمْ وَ بِضَلاَلَةِ مَنْ خَالَفَكُمْ.
مُوَال لَكُمْ وَ لاَِوْلِيَائِكُمْ، مُبْغِضٌ لاَِعْدَائِكُمْ، وَ مُعَاد لَهُمْ، سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ، وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ، مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُمْ، مُطِيعٌ لَكُمْ.
عَارِفٌ بِحَقِّكُمْ، مُقِرٌّ بِفَضْلِكُمْ، مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُمْ، مُحْتَجِبٌ بِذِمَّتِكُمْ، مُعْتَرِفٌ بِكُمْ، مُؤْمِنٌ بِإِيَابِكُمْ، مُصَدِّقٌ بِرَجْعَتِكُمْ، مُنْتَظِرٌ لاَِمْرِكُمْ مُرْتَقِبٌ لِدَوْلَتِكُمْ.
آخِذٌ بِقَوْلِكُمْ، عَامِلٌ بِأَمْرِكُمْ، مُسْتَجِيرٌ بِكُمْ زَائِرٌ لَكُمْ لاَئِذٌ عَائِذٌ بِقُبُورِكُمْ.
مُسْتَشْفِعٌ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِكُمْ، وَ مُتَقَرِّبٌ بِكُمْ إِلَيْهِ، وَ مُقَدِّمُكُمْ أَمَامَ طَلِبَتِي وَ حَوَائِجِي وَ إِرَادَتِي فِي كُلِّ أَحْوَالِي وَ أُمُورِي.
مُؤْمِنٌ بِسِرِّكُمْ وَ عَلاَنِيَتِكُمْ وَ شَاهِدِكُمْ وَ غَائِبِكُمْ وَ أَوَّلِكُمْ وَ آخِرِكُمْ، وَ مُفَوِّضٌ فِي ذَلِكَ كُلِّهِ إِلَيْكُمْ، وَ مُسَلِّمٌ فِيهِ مَعَكُمْ.
وَ قَلْبِي لَكُمْ مُسَلِّمٌ وَ رَأْيِي لَكُمْ تَبَعٌ، وَ نُصْرَتِي لَكُمْ مُعَدَّةٌ حَتَّى يُحْيِيَ اللَّهُ تَعَالَى دِينَهُ بِكُمْ، وَ يَرُدَّكُمْ فِي أَيَّامِهِ، وَ يُظْهِرَكُمْ لِعَدْلِهِ، وَ يُمَكِّنَكُمْ فِي أَرْضِهِ فَمَعَكُمْ مَعَكُمْ لاَ مَعَ غَيْرِكُمْ.

پدر و مادر، خاندان، مال و خانواده ام فداى شما باد، خدا و شما را گواه مى گيرم كه من به شما و به آن چه شما بدان ايمان داريد، ايمان دارم، به دشمن شما و بدان چه شما آن را انكار كرديد كفر مىورزم و به شأن شما و به گمراهى كسى كه با شما مخالفت كرد بينا هستم.
دوست دار شما و دوستان شما هستم، بغض دشمنانتان را در دل دارم. در صلحم با هر كس با شما صلح كند و در جنگم با هر كس با شما در جنگ است، حق مى دانم آن چه را شما حق دانستيد و باطل مى دانم آن چه را شما باطل دانستيد و پيرو شما هستم.
به حق شما عارف و به برترى شما اقرار دارم، بار علم و دانش شما را تحمل كنم و از مهالك، در پرده امان شما روم. به شما اعتراف، به بازگشتتان ايمان دارم و به رجعت شما تصديق دارم، چشم به راه فرمان شما و در انتظار دولت شما هستم.
گفتارتان را مى پذيرم، دستورتان را انجام مى دهم، به شما پناه مى جويم، شما را زيارت مى كنم و به قبرهاى شما پناه مى آورم.
شما را به درگاه خداى متعال شفيع مى آورم، به وسيله شما به پيشگاهش تقرّب مى جويم و شما را در پيش روى خواسته و حاجات و اراده ام قرار مى دهم; در همه حالات و كارهايم.
به نهان و آشكار شما، حاضر و غايب شما و اول و آخر شما ايمان دارم و در اين باره همه كارها را به شما وامى گذارم و تسليم شما هستم.
دلم تسليم شما و رأى من تابع رأى شماست. ياريم برايتان آماده است تا آن كه خداى تعالى دينش را به وسيله شما زنده كند و شما را دوباره در روزهاى حكومت خود بازگرداند و براى عدل خود پابرجايتان نمايد و در روى زمينش آشكارتان سازد. پس با شما هستم با شما، نه با غير شما.

مقدمه
در اين فصل بخشى از مبانى اعتقادى و اصول معارف خود را خدمت حضرات ائمه عليهم السلام عرضه مى داريم، كه هم در شروع و هم در ختم، خداوند متعال را بر آن چه مى گوييم شاهد مى گيريم.
در اين فراز به:
ولايت ائمه عليهم السلام و برائت از دشمنان آن ها،
رجعت آن حضرات به دنيا در زمان حكومت حضرت مهدى ارواحنا فداه،
شفاعت آن حضرات در دنيا و آخرت،
ولايت تكوينى،
و برخى ديگر از عقايد حقّه نسبت به ائمه اطهار عليهم السلام تصريح يا اشاره شده است.
عرضه نمودن اعتقادات در زمان حضورشان نيز مرسوم بوده كه از برخى بزرگان اصحابشان نقل شده است.
از جمله حضرت عبدالعظيم حسنى، مدفون در شهر رى، روايت بسيار عجيبى كه نكته اى دارد، نقل كرده است. چرا كه او سيّد حسنى بود و اينان در آن زمان ها رابطه خوبى با ائمه عليهم السلام نداشتند. از طرفى سن او از سن امام عليه السلام بيش تر بود.
عبدالعظيم حسنى به خدمت حضرت امام هادى عليه السلام رسيده و عقايدش را به امام عليه السلام عرضه داشته است.1
در اين باره شيخ صدوق رحمه الله چنين نقل مى كند:
عبدالعظيم حسنى مى گويد: خدمت آقايم على بن محمّد امام هادى عليه السلام شرف ياب شدم. وقتى مرا ديد فرمود:
مرحباً بك يا أبا القاسم! أنت وليّنا حقّاً.
فقلت له: يابن رسول الله! إنّي اريد أن أعرض عليك ديني، فإن كان مرضيّاً ثبتّ عليه حتّى ألقى الله.
فقال: هات يا أبا القاسم!
فقلت: إنّي أقول: إنّ الله تعالى واحد ليس كمثله شيء…;2
خوش آمدى اى اباالقاسم! تو ولىّ راستين ما هستى.
عرض كردم: اى فرزند رسول خدا! مى خواهم دين خود را بر شما عرضه كنم، اگر شما آن را بپسنديد بر همان ثابت و استوار باشم تا خدا را ملاقات نمايم.
فرمود: دين خود را عرضه كن اى اباالقاسم!
عرض كردم: من مى گويم: به راستى خداى متعال يكى است كه مانندى ندارد… .

1 . او ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبدالله بن على بن الحسين بن زيد الحسن بن علي بن ابى طالب عليهم السلام است. در روايتى آمده: ابوتراب رويانى مى گويد: از اباحمّاد شنيدم كه مى گفت: در سامرّا خدمت امام هادى عليه السلام شرف ياب شدم و مسائلى چند از حلال و حرام پرسيدم، حضرتش پاسخ داد. آن گاه به هنگام وداع به من فرمود:
يا حمّاد! إذا أشكل عليك شيء من أمر دينك بناحيتك، فسل عنه عبدالعظيم بن عبدالله الحسني، واقرأه منّي السلام;
اى حمّاد! هر گاه در منطقه خودت درباره امر دينت مشكلى پيش آمد، از عبدالعظيم بن عبدالله حسنى بپرس و سلام مرا به او برسان. (مستدرك الوسائل: 17 / 321، حديث 32).
2 . الأمالى، شيخ صدوق: 419، حديث 24.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *