نكاتى درباره حديث سعد بن ابى وقّاص

نكاتى درباره حديث سعد بن ابى وقّاص
اختلاف در نقل هاى مختلف از يك حديث با سندى واحد، پژوهش گران را به تأمل وا مى دارد كه چگونه ممكن است يك حديث با سندى واحد، در محتوا دچار چنان تغيير و تحوّل گردد كه در يك نقل نزول آيه مباهله به عنوان فضيلتى براى اميرالمؤمنين عليه السلام مطرح شده باشد و بر اساس نقل ديگر آيه تطهير؟!
آيا اين مصداق بارز تحريف نيست؟ البته تصرف در محتواى روايات در ميان عالمان سنى امرى عادى است و اگر بتوان در همين مورد خاص اختلاف ميان نقل ها را در فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام حمل بر صحت نمود، به يقين تغييرات ديگر قابل توجيه نيستند و مصداق بارز تحريف خواهند بود. براى نمونه نقل هاى مختلف حديث سعد را مرور مى كنيم:
مسلم، ترمذى، نسائى، ابن عساكر، ابن اثير، ابن حجر، ذهبى، ابن كثير، خوارزمى و ديگران اين حديث را به سند واحد ذكر كرده اند. آنان مى نويسند:
أمر معاوية بن أبي سفيان سعداً فقال: «ما منعك أن تسبّ أبا تراب»;1
معاويه به سعد دستور داد ]كه اميرالمؤمنين را سبّ كند[ و گفت: «چه چيز مانع از آن است كه تو على را سبّ كنى؟».
اما احمد بن حنبل در همين حديث، به دستور معاويه بر سبّ اميرالمؤمنين عليه السلام هيچ اشاره اى نكرده و حديث را از پاسخ سعد بن ابى وقاص «سمعت رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم يقول…» شروع مى كند.2 گويى سخن سعد در اين جا هيچ مناسبتى نداشته است!
احمد بن حنبل در كتاب فضائل الصحابه مى نويسد:
ذكر عليّ عند رجل وعنده سعد بن أبي وقّاص، فقال له سعد: «أتذكر عليّاً…»;3
نزد كسى كه سعد بن ابى وقاص هم حضور داشت از على عليه السلام ياد شد. آن گاه سعد گفت: آيا از على ياد مى كنى… .
نقل هاى نسائى نيز مختلف است. وى در يك نقل دستور معاويه به سبّ اميرالمؤمين عليه السلام را مطرح كرده است، اما همو در نقل ديگر آن را حذف كرده و در تحريفى آشكار مى نويسد:
أن معاوية ذكر عليّ بن أبي طالب. فقال سعد…;4
معاويه از اميرالمؤمنين عليه السلام ياد كرد و سعد اين فضائل را از رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم نقل كرد…!
وى در نقل ديگرى آورده است:
كنت جالساً، فتنقصّوا علي بن أبي طالب…;5
نشسته بودم كه آن ها بر على بن أبى طالب ايراد مى گرفتند… .
و يا ابن ماجه در اين باره آورده است:
قدم معاوية في بعض حجّاته، فدخل عليه سعد، فذكروا عليّاً فنال منه، فغضب سعد و قال:…6;
معاويه در يكى از سفرهاى حج وارد مكه شد، سعد بر او داخل گشت و از على عليه السلام ياد كردند و معاويه از ايشان عيب جويى كرد، پس سعد خشمگين شد و گفت:… .
ابن كثير و خطيب بغدادى همين حديث را با همين سند و متن آورده اند، اما عبارت «فنال منه، فغضب سعد» را حذف كرده اند.7
حاكم نيز اين حديث را با همان سند احمد و ديگران نقل كرده است، امّا دستور معاويه مبنى بر سب اميرالمؤمنين عليه السلام و نيز دو فضيلت از فضائل سه گانه مطرح شده از سوى سعد را حذف كرده است!8 و برخى ديگر نيز در همين يك فضيلت اختلاف كرده اند.
ابونعيم اصفهانى و برخى ديگر قصه را از اساس حذف كرده و نوشته اند:
عن سعد بن أبي وقاص، قال: قال رسول الله صلّى الله عليه وآله: «في عليّ ثلاث خصال… ».9
علت اين تصرفات آن است كه سنيان مى كوشند بدى هاى بزرگان خود را ـ ولو با دروغ و تزوير! ـ بپوشانند. اين تلاش نافرجام در كلام برخى از اهل سنّت هم چون نووى آشكارتر است. آن جا كه مى نويسد:
قال العلماء: الأحاديث الواردة التي في ظاهرها دخل على صحابي يجب تأويلها، قالوا: ولا يقع في روايات الثقات إلاّ ما يمكن تأويله، فقول معاوية هذا ليس فيه تصريح بأنّه أمر سعداً بسبّه، وإنّما سأله عن السبب المانع له من السبّ، كأنّه يقول: «هل امتنعت تورّعاً أو خوفاً أو غير ذلك؟». فإنْ كان تورّعاً وإجلالا له عن السبّ، فأنت مصيب محسن، وإنْ كان غير ذلك، فله جواب آخر.
ولعلّ سعداً قد كان في طائفة يسبّون فلم يسبّ معهم، وعجز عن الإنكار، وأنكر عليهم فسأله هذا السؤال.
قالوا: ويحتمل تأويلا آخر، أنّ معناه: ما منعك أنْ تخطئه في رأيه واجتهاده وتظهر للناس حسن رأينا واجتهادنا وأنّه أخطأ؟10
علما گفته اند: لازم است احاديثى را كه در ظاهر آن روايات عيبى بر صحابه وارد شده است تأويل نمود. هم چنين گفته اند: چيزى در روايات افراد مورد اعتماد و ثقه نيامده است، مگر آن كه تأويلش ممكن است. پس در كلام معاويه نيز تصريحى بر امر او به سعد مبنى بر سبّ اميرالمؤمنين عليه السلام وجود ندارد و ]معاويه[ از علتى كه مانع سبّ اميرالمؤمنين عليه السلام توسط سعد بوده پرسيده است، مانند آن كه بپرسد: «آيا از روى ورع، ترس، يا غير آن امتناع مىورزى؟». پس اگر از روى ورع و بدين جهت باشد كه مقام او را از اين كه سبّ شود بالاتر مى دانى، در اين صورت مصيب و نيكوكارى، و اگر امتناع تو سبب ديگرى داشته، پاسخ ديگرى خواهد داشت.
شايد هم سعد در مقام بيان گروهى بوده كه اميرالمؤمنين عليه السلام را سبّ مى كردند و او با ايشان همراه نشده و قادر به نهى آنان نيز نبوده است و پس از نهى آنان، معاويه چنين سؤالى از او پرسيده است.
و گفته اند: تأويل ديگرى نيز ممكن است به اين صورت مطرح شود كه معناى كلام معاويه چنين است: «چه چيز مانع از آن شده كه على را در رأى و اجتهادش تخطئه نكنى در حالى كه حسن رأى و اجتهاد من و خطاى او براى مردم آشكار است؟».
مباركفورى نيز همين مطلب را در شرح حديث آورده است.
اما به راستى آيا اين توجيه ها پذيرفتنى است؟
در پاسخ نووى بايد گفت:
اولا: اگر بتوان كلام كسى را حمل بر صحت كرد و امكان تأويل آن به وجه درست و قابل قبولى وجود داشته باشد، اين امر تنها به صحابه اختصاص ندارد.
ثانياً: اگر اين قاعده نسبت به گفتار صحابه جارى است، پس به چه روى آن را نسبت به تمامى صحابه جارى نمى دانيد؟
ثالثاً: اگر اين قاعده تنها درباره احاديثى است كه به ظاهر عيبى بر يك صحابى وارد مى كند، پس به چه دليل آن را به احاديث مربوط به فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام نيز سرايت مى دهيد؟ چرا به ظاهر آن ها اخذ نمى كنيد، بلكه از صراحت و نصوص آن ها نيز اعراض مى كنيد؟ همان طور كه در حديث مباهله كه تنها به تأويل آن اكتفا نكرده، بلكه به القاى شمول و تحريف آن اقدام مى كنيد؟! ـ در مباحث بعدى با تفضيل بيشترى به اين موضوع خواهيم پرداخت ـ :
رابعاً: تأويل و حمل بر صحت در جايى است كه ممكن باشد، اما ادعاى عدم تصريح حديث به دستور معاويه به سعد بر سبّ اميرالمؤمنين عليه السلام توهّم است، زيرا ـ چنان كه گذشت ـ همان طور كه در برخى نصوص به آن تصريح شده بود، معاويه دستور صريح بر سبّ حضرت امير مؤمنان عليه السلام داده است، و در برخى نصوص ديگر، آشكارا بيان گر عيب جويى و تنقيص معاويه نسبت به اميرالمؤمنين عليه السلام است. اين تصريحات در حالى به دست ما رسيده كه عالمان سنى تمام تلاش خود را جهت تهذيب و پالايش عبارات به كار بسته اند. با اين همه سانسور و پالايش، مى بينيم كه ابن تيميه متعصّب دستور معاويه مبنى بر سبّ اميرالمؤمنين عليه السلام را مطرح كرده است.11
خامساً: نووى مى گويد: «مانند آن كه معاويه گفته باشد… اگر از روى ورع بوده… تو مصيب و نيكوكار هستى». امّا متن برخى از نقل ها، اين ادعا را به طور كامل ردّ مى كند; زيرا در آن ها تصريح شده كه سعد با حالت غضب از مجلس معاويه خارج شد و سوگند خورد كه ديگر باز نگردد.
به هر روى اين تنها نمونه اى از بازى گرى اهل تسنن جهت پرده پوشى بدى هاى بزرگان خويش است، چنان كه آن ها با احاديث فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام نيز همين كار را مى كنند و اين خود نوعى روش و متد علمى در نزد آنان است.

1. صحيح مسلم: 7 / 120; سنن الترمذي: 5 / 301 / ح 3808; السنن الكبرى (نسائى): 5 / 107 / ح 8399; خصائص أميرالمؤمنين عليه السلام (نسائى): 48; تاريخ مدينة دمشق: 42 / 111; أسد الغابة: 4 / 25; الإصابة: 4 / 468; تاريخ الإسلام: 3 / 627; البداية والنهاية: 7 / 367; المناقب (خوارزمي): 108; الجوهرة في نسب الإمام علي وآله: 69; مسند سعد بن أبي وقاص: 51 / ش 19.
2. مسند أحمد: 1 / 185.
3. فضائل الصحابة: 2 / 643 / ش 1093.
4. السنن الكبرى: 5 / 144 / ح 8511 ; خصائص أميرالمؤمنين عليه السلام (نسائى): 116.
5. همان: 5 / 108; همان: 50.
6. سنن ابن ماجه: 1 / 45 / ح 121. هم چنين ر.ك: المصنّف (ابن أبي شيبه): 7 / 496 / ح 15.
7. البداية والنهاية: 7 / 376; الإكمال في أسماء الرجال: 79.
8. المستدرك على الصحيحين: 3 / 150; شواهد التنزيل: 1 / 160 ـ 161 / ش 172; السنن الكبرى (بيهقى): 7 / 63; كتاب السنة (ابن أبى عاصم): 587 / ش 1336; البداية والنهاية 5 / 11; إمتاع الأسماع: 5 / 386; السيرة النبوية (ابن كثير): 4 / 13.
9. حلية الاولياء: 4 / 356; كتاب السنة (ابن أبي عاصم): 596 / ش 1387.
10. شرح مسلم (نووى): 15 / 175 ـ 176. هم چنين ر.ك: تحفة الأحوذي: 10 / 156 ـ 157.
11. منهاج السنّة: 4 / 273 ـ 274.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *