آتش به خانه وحى‏

سوزاندن خانه حضرت زهرا عليها السلام‏
سوزاندن خانه زهرا عليها السلام‏ از مسائل قطعى در احاديث و كتاب‏هاى ما است، علما، راويان و نويسندگان ما، بر آن اتّفاق نظر دارند و كسى كه آن را انكار كند، يا در آن ترديد نمايد، يا ديگران را به ترديدوادارد،- هر كه باشد- از محدوده علماى ما، بلكه از جمع شيعيان، خارج است.
در كتب اهل سنّت اين مسئله به شكل‏هاى مختلفى آمده است.
در اين نوشتار قضايا، اخبار و روايات اين مسئله به گونه‏اى مرتّب شده كه هيچ نكته‏اى بر خوانندگان و حقيقت‏جويان مشتبه نگردد و نكات بحث، به هم نياميزد؛ تا هشيارانه ملاحظه شود كه در نقل اين ماجرا و حوادث مربوط به آن، چه‏ها كه نكرده‏اند!
و در همين مقدارى هم كه نقل كرده‏اند، چه دسيسه‏ها كه به كار نبرده‏اند!؟ و آن‏چه را كه نقل نكرده‏اند، يا از نقل آن جلوگيرى شده است، و يا از روى عمد، نقل آن را ترك كرده‏اند؛ خود بحث ديگرى است.
اينك مطالبى را كه در اين مورد نقل كرده‏اند؛ تحت چند عنوان بيان مى‏كنيم.
1- تهديد به سوزاندن‏
بعضى از اخبار و روايات مى‏گويد: عمر بن خطّاب به سوزاندن تهديد كرد.
پس نخستين عنوان بحث، «تهديد» است. اين مطلبى است كه در كتاب‏ المصنّف‏ نوشته ابن ابى شِيبه- يكى از اساتيد و مشايخ بُخارى‏(درگذشته سال 235 ه ق)- ديده مى‏شود.
او ماجرا را به سند خود از زيد بن اسلم و زيد هم از پدرش اسلم، روايت مى‏كند.
اسلم- كه غلام عمر بوده است- مى‏گويد:
«حين بويع لأبي بكر بعد رسول اللَّه، كان علي والزبير يدخلان على‏ فاطمة بنت رسول اللَّه، فيشاورونها ويرتجعون في أمرهم.فلمّا بلغ ذلك عمر بن الخطّاب، خرج حتّى‏ دخل على‏ فاطمة فقال: يا بنت رسول اللَّه! واللَّه! ما أحد أحبّ إلينا من أبيك، وما من أحد أحبّ إلينا بعد أبيك منك، وأيم اللَّه ما ذاك بمانعي إنْ اجتمع هؤلاء النفر عندك أن أمرتهم أن يحرّق عليهم البيت»1
«هنگامى كه پس از رسول خدا، با ابوبكر بيعت شد؛ على و زبير وارد خانه فاطمه، دختر رسول خدا مى‏شدند و با او درباره وضعيّتشان مشورت مى‏كردند.چون اين خبر به عمر بن خطّاب رسيد، او نزد فاطمه رفت و گفت: اى دختر رسول خدا! به خدا سوگند! شخصى محبوب‏تر از پدرت، نزد ما نيست و بعد از پدرت، شخصى محبوب‏تر از تو،نزد ما نيست؛ به خدا سوگند! اگر اين افراد نزد تو جمع شوند، چيزى مانع من نمى‏شود كه فرمان دهم تا خانه را به رويشان بسوزانند».
اين مطلب در تاريخ طبرى نيز با سند ديگرى آمده است:
«أتى‏ عمر بن الخطّاب منزل علي، وفيه طلحة والزبير ورجال من المهاجرين فقال: واللَّه! لأُحرقنّ عليكم أو لتخرجنّ إلى‏ البيعة.فخرج عليه الزبير مصلتاً سيفه، فعثر فسقط السيف من يده، فوثبوا عليه فأخذوه»2 «عمر بن خطّاب به خانه على آمد، طلحه و زبير3 و گروهى از مهاجرين، در خانه على جمع شده بودند؛ عمر گفت: به خدا سوگند! يا براى بيعت خارج مى‏شويد، يا خانه را بر شما مى‏سوزانم.زبير با شمشير آخته بيرون آمد، ليز خورد و شمشير از دستش افتاد. به سويش حمله كردند و او را گرفتند».
ما در اين مبحث، به همين دو مأخذ اكتفا مى‏كنيم؛ امّا برخى از بزرگان و حُفّاظ حديث اهل سنّت، تا اين حد هم نقل نكرده‏اند؛ بلكه بيشتر به تحريف و سانسور حقايق اقدام كرده‏اند.
«ابن عبدالبر» در كتاب‏ الإستيعاب‏ همين خبر را از طريق ابى بكر بزّار، به همان سندى كه نزد ابن ابى شِيبه بود؛ از زيد بن اسلم و او هم از اسلم، بدين صورت روايت مى‏كند:
«إنّ عمر قال لها: ما أحد أحبّ إلينا بعده منك.ثمّ قال: ولقد بلغني إنّ هؤلاء النفر يدخلون عليك ولأن يبلغني لأفعلنّ لأفعلنّ»4 «عمر به فاطمه گفت: بعد از پدرت كسى محبوب‏تر از تو، نزد ما نيست.سپس افزود: به من خبر رسيده است كه آنان نزد تو مى‏آيند؛ اگر بيرون نيايند، چنين و چنان مى‏كنم».
همان خبر، همان سند، همان راوى، و تا اين حد تصرّف!كسانى كه تا اين حد، روايات را تحريف مى‏كنند؛ چگونه توقّع داريد كه برايتان نقل كنند كه: «او خانه را آتش زد»؟!
كدام عاقل مى‏تواند چنين توقّعى از اينان داشته باشد؟ و اگر كسى چنين توقّعى داشته باشد، يا نادان است يا خود را به نادانى زده است و قصد شوخى دارد.
2- آوردن آتش گيره و فِتيله‏
در برخى ديگر از رواياتى كه به اين ماجرا پرداخته‏اند، عنوان «آتش گيره آورْد» يا «فتيله آورْد» ديده مى‏شود كه برخى از مصادر آن را بيان مى‏نماييم:
بَلاذرى (درگذشته سال 224 ه ق) در أنساب الأشراف‏ با سلسله سند خود، اين گونه روايت مى‏كند:
«إنّ أبا بكر أرسل إلى‏ علي يريد البيعة، فلم يبايع، فجاء عمر ومعه فتيله.فتلقّته فاطمة على‏ الباب، فقالت فاطمة: يابن الخطّاب! أتراك محرّقاً عَلَيّ بابي؟!قال: نعم، وذلك أقوى‏ فيما جاء به أبوك»5
«ابوبكر براى على پيام فرستاد و از او خواست كه بيعت كند، او بيعت نكرد؛ عمر با فتيله‏اى آمد.
فاطمه پشت در ايستاد و گفت: اى پسر خطّاب! مى‏خواهى دَرْ را بر من آتش بزنى؟
عمر گفت: آرى! و اين از آن‏چه پدرت آورده، قوى‏تر است».
ابن عبدربّه (درگذشته سال 328 ه ق) در العقد الفريد مى‏نويسد:
«وأمّا علي والعبّاس والزبير، فقعدوا في بيت فاطمة حتّى‏ بعث إليهم أبوبكر ليخرجوا من بيت فاطمة وقال له: إنْ أبوا فقاتلهم.فأقبل بقبس من نار على‏ أنْ يضرم عليهم الدار، فلقيته فاطمة فقالت:يابن الخطّاب، أجئت لتحرق دارنا؟قال: نعم، أو تدخلوا ما دخلت فيه الأُمّه»6
«على، عبّاس و زبير در خانه فاطمه نشستند تا اين كه ابوبكر شخصى را7 فرستاد و از آن‏ها خواست تا براى بيعت خارج شوند و به او گفت: اگر نپذيرفتند، آن‏ها را بكش.عمر با شعله‏هايى از آتش آمد تا خانه را بر آن‏ها آتش زند؛ فاطمه او را ديد و گفت: اى پسر خطّاب! آيا آمده‏اى كه خانه‏ما را بسوزانى؟عمر گفت: آرى! مگر، آن‏چه را كه مردم پذيرفته‏اند، شما هم بپذيريد».
عبارات نقل شده را با يكديگر مقابله كنيد تا تفاوت‏هاى آن‏ها و ميزان تحريفات و تصرّفات، مشخّص شود.
تاريخ نگار اهل سنّت، ابو الفداء (درگذشته سال 732 ه ق) نيز در كتاب‏ المختصر فى أخبار البشر اين روايت را نقل كرده است و در انتهاى آن اين گونه مى‏نويسد:
«وإنْ أبوا فقاتلهم، ثمّ قال: فأقبل عمر بشي‏ء من نار على‏ أن يضرم الدار»8 «… اگر نپذيرفتند، آن‏ها را بكُش، پس عمر با مقدارى آتش آمد تا خانه را بسوزاند».
3- حاضر كردن هيزم براى سوزاندن خانه‏
مسعودى در مروج الذهب‏ مى‏نويسد:
«عُرْوَة بن زبير» براى توجيه اعمال برادرش «عبداللَّه بن‏زبير»- كه بنى هاشم را در شِعْب محصور ساخته و هيزم جمع كرده بود تا آن‏ها را بسوزاند، مگر اين كه با او بيعت كنند؛- مى‏گويد: عمر نيز هيزم آماده كرده بود تا خانه را بر كسانى كه از بيعت با ابوبكر سر باز زده بودند، بسوزاند9.
عُرْوَة بن زبير گويد: «هيزم حاضر كرد»، ديگران مى‏گويند:
«مقدارى آتش آورد». آرى، هيزم آماده بود، آتش نيز آوردند؛ آيا مى‏خواهيد تصريح كنند كه آتش را بر هيزم نهادند؟يعنى اگر تصريح نكنند- كه هرگز هم تصريح نمى‏كنند- در اين خبر (آتش زدن در خانه)، شك- يا تشكيك- مى‏كنيم؟خبرى كه امامانِ ما، آن را قطعى مى‏دانند و علما و طائفه شيعه، بر آن اتّفاق نظر دارند؟!
4- آمدن براى سوزاندن‏
عبارت ديگرى كه ديده مى‏شود، اين است: «عمر به خانه على آمد تا آن را به آتش بكشاند».
اين عبارت در برخى از كتاب‏ها، از جمله كتاب‏ روضة المناظر فى‏أخبار الأوائل والأواخر10 نوشته ابن شحنه (درگذشته سال 882) وجود دارد؛ او مى‏گويد:
«إنّ عمر جاء إلى‏ بيت علي ليحرّقه على‏ من فيه، فلقيته فاطمة فقال:أُدخلوا فيما دخلت فيه الأُمّه»
«عمر به خانه على آمد تا آن را بر كسانى كه داخل آن بودند، بسوزاند؛ فاطمه او را ديد، او به فاطمه گفت: شما نيز آن‏چه را كه امّت پذيرفته‏اند، بپذيريد».
نويسنده‏ الغارات‏، ابراهيم بن محمّد ثقفى، در كتاب خود درباره وقايع سقيفه، از احمد بن عمرو بجلى، و او از احمد بن حبيب عامرى و از حمران بن أعين و او از امام جعفر صادق‏ عليه السلام‏ روايت مى‏كند كه حضرتش فرمود:
«واللَّه، ما بايع عليّ حتّى‏ رأى الدخان قد دخل بيته»
«به خدا سوگند، على بيعت نكرد تا اين كه ديد دود خانه‏اش را فرا گرفته است».
البتّه كتاب اين محدّث بزرگ كه حاوى اين روايت بوده، به دست‏ما نرسيده است. اين عبارات را شريفِ مرتضى‏ قدّس سرّه‏ در كتاب‏ الشافى فى الإمامه‏ از وى نقل نموده است‏11.
وقتى به شرح حال ابراهيم بن محمّد ثقفى (درگذشته سال 280 يا 283) مراجعه مى‏كنيم، در تأليفات او دو اثر به نام‏هاى: السقيفه‏ و المثالب‏ ديده مى‏شود؛ امّا اين دو كتاب به دست ما نرسيده است.
البتّه علماى اهل سنّت نيز براى وى شرح حال نگاشته‏اند و هيچ گونه جرح و ايرادى بر او وارد نكرده‏اند؛ مهم‏ترين چيزى كه گفته‏اند، اين است كه: «او رافضى است».
آرى، او رافضى است و كتاب‏هاى‏ السقيفه‏ و المثالب‏ را نگاشته و روايتى از اين دست را به صورت مستند، از امام صادق‏ عليه السلام‏ نقل كرده است.
يكى از دلايل صحّت روايت ثقفى، سخن حافظ، ابن حَجَر عسقلانى است؛ او مى‏گويد:
«لمّا صنّف كتاب المناقب والمثالب أشار عليه أهل الكوفة أن يخفيه ولا يظهره.فقال: أيّ البلاد أبعد عن التشيّع؟فقالوا له: إصفهان.فحلف أنْ يخفيه ولا يحدّث به إلّافي إصفهان ثقةً منه بصحّة ما أخرجه فيه، فتحوّل إلى‏ إصفهان وحدّث به فيها»12
«زمانى كه ثقفى كتاب‏ المناقب‏ و المثالب‏ را تأليف كرد.اهل كوفه به او گفتند تا آن‏ها را مخفى كند و آشكار نسازد.او گفت: كدام شهر از مبانى تشيّع دورتر است؟گفتند: اصفهان‏13.
او سوگند خورد كه كتاب را مخفى سازد و حديثى از آن را نگويد مگر در اصفهان و تمام آن‏چه از اين كتاب روايت مى‏كند، از افراد موثّق باشد و رواياتش همه صحيح.پس به اصفهان رفت و روايات كتابش را در آن جا بازگو كرد».
اين ماجرا را ابو نعيم اصفهانى نيز در أخبار اصفهان‏ آورده است.
در روايت اخير، سخن از «دود» است كه حضرتش فرمود:
«واللَّه ما بايع علي حتّى‏ رأى الدخان قد دخل بيته»
«به خدا سوگند! على بيعت نكرد تا ديد دود خانه‏اش را فرا گرفته است».
هر چند ناقلان، در روايات پيشين از اين كه تا اين حد به ماجرا تصريح كنند، خوددارى كرده بودند؛ ولى از «هيزم»، «آتش»، «شعله»، «فتيله» و به صراحت سخن گفته بودند؛ فقط ننوشته بودند: «آتش بر هيزم نهاد».
آيا شما مى‏خواهيد اين را هم تصريح كنند؟
آيا راويان اين اخبار، عاقل نيستند؟
آيا آن‏ها نمى‏خواهند زنده بمانند و زندگى كنند؟
همه مى‏دانيم كه شرايط موجود، به آن‏ها اجازه نمى‏داد كه به بيش از اين، تصريح كنند.
از طرف ديگر، آنان مى‏دانستند كه خوانندگان كتاب‏هايشان و كسانى كه اين روايات به دست آن‏ها مى‏رسد، عاقل هستند و فهم دارند و از آن‏چه گفته شده است، مطالب ديگرى را كه به ميان نيامده است، حدس زده و خواهند فهميد.
آيا مى‏خواهيد بگويند: چنين اتّفاقى رخ داده است و به صراحت به تمام موارد و جزئيّات آن تصريح كنند؟
يعنى اگر تصريح آشكار و نصّ كامل نيافتيد، ترديد مى‏كنيد و ديگران را به ترديد وامى‏داريد؟ به خدا اين رويّه، شگفت‏انگيز است.
*سقط حضرت محسن (علیه السلام)
پسران على عليهم السلام‏
روايات علماى اهل سنّت در مورد سقط جنين فاطمه‏ عليها السلام‏ بسيار آشفته و مشوّش است و هر كس به روايات، اقوال و سخنان آنان در اين زمينه مراجعه كند، به اين نكته پى خواهد برد.
اين روايات، تصريح دارند كه على‏ عليه السلام‏ سه پسر داشت:
حسن، حسين و محسن- يا محسِّن، يا محسَّن- كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه وآله‏ اين نام‏ها را با تشبيه به نام‏هاى فرزندان هارون: (شبر، شبير، مبشر)، بر آن‏ها نهاده بود.
اين مطالب در المسند احمد بن حنبل‏14 و المستدرك‏ حاكم نيشابورى‏15 و ديگر مصادر عامّه موجود است؛ حاكم نيشابورى،روايت را صحيح دانسته و ذهبى‏16 نيز صحّت آن را تأييد كرده است.
اكنون اين پرسش مطرح است كه آيا على‏ عليه السلام‏ پسرى به اين نام داشته است؟
مى‏گويند: آرى، او فرزندى به نام محسن داشت.
مى‏پرسيم: چگونه زيست؟ و سرانجامش چه شد؟
آن‏ها وجود او را مى‏پذيرند، امّا در ادامه مطلب، دچار اختلاف مى‏شوند. آيا شما انتظار داريد كه آشكارا و بدون هيچ گونه پرده‏پوشى و با صراحت و شفّافيّت كامل سخن بگويند؟!
ديديم و در بحث‏هاى آينده نيز خواهيم ديد كه اين‏ها نمى‏توانستند همه حقايق را بگويند؛ لذا، اخبار و احاديث را بازيچه خود ساختند؛ با اين فرض، آيا توقّع داريد كه در اين خصوص، به صراحت سخن بگويند؟!
البتّه گاهى در اين ميان افرادى پيدا شده‏اند كه حقيقت را بازگو كرده‏اند و البتّه با مشكلاتى نيز رو به رو مى‏شدند و تاوان سنگينى براى بازگويى حقيقت دادند. يكى از آن‏ها ابن ابى دارم (درگذشته سال 352 ه ق) است.
ذهبى در شرح حال او مى‏گويد:
«الإمام الحافظ الفاضل أبوبكر أحمد بن محمّد السري بن يحيى بن السري بن أبي دارم التميمي الكوفي الشيعي [أصبح شيعياً!!] محدّث الكوفه، حدّث عنه الحاكم، و أبوبكر بن مردويه، و يحيى بن إبراهيم المزكّي، وأبو الحسن بن الحمّامي، والقاضي أبوبكر الجيلي، وآخرون. كان موصوفاً بالحفظ والمعرفة، إلّاأنّه يترفّض [لماذا يترفض؟!]، قد ألّف في الحطّ على‏ بعض الصحابة»17 «امام، حافظ، فاضل، ابوبكر احمد بن محمّد السرى التميمى الكوفى، الشيعى [شيعى شده‏]؛ از محدّثان كوفه. حاكم، ابوبكر بن مردويه، يحيى بن ابراهيم مزكّى، ابوالحسن بن الحمّامى، قاضى ابوبكر جيلى و ديگران، از او حديث نقل كرده‏اند. او متّصف به حفظ و معرفت است [در وثاقت او مشكلى نيست‏] جز اين كه رافضى‏گرى مى‏كند، و درباره معايب برخى از صحابه، كتابى نگاشته است».
ذهبى در اين كتاب، بيش از اين نمى‏گويد و به اتّهام رافضى‏گرى و اشاره به نگاشتن كتاب در معايب صحابه اكتفا مى‏كند؛ امّا وقتى به كتاب‏ديگر ذهبى به نام‏ ميزان الإعتدال‏ مراجعه مى‏كنيم، مى‏بينيم كه در آن جا نيز از اين شخص ياد كرده است و از حافظ محمّد بن احمد كوفى، ابى بشر دولابى‏18 نقل مى‏كند و مى‏گويد:
«…. كان مستقيم الأمر عامّة دهره، ثمّ في آخر أيّامه كان أكثر ما يقرأ عليه المثالب، حضرتُه ورجل يقرأ عليه: إنّ عمر رفس فاطمة حتّى‏ أسقطت بمحسن»19 «او در طول زندگانى خود داراى عقيده مستقيم بود؛ امّا در روزهاى پايانى عمر، بيشترين رواياتى كه بر او خوانده مى‏شد درباره كارهاى ننگ‏آور صحابه بود. روزى بر او وارد شدم، ديدم شخصى نزد او چنين مى‏خواند: عمر با لگد به فاطمه زد و او محسن را سقط كرد».
ملاحظه مى‏كنيد! اين راوى در طول زندگانى داراى عقيده مستقيم بود؛ امّا چون در پايان زندگانى، روايات مربوط به كارهاى ننگ‏آور صحابه را نقل مى‏كند، از عقيده مستقيم خارج مى‏شود!!
آرى! اگر در آن هنگام، اين راوى نمى‏آمد و آن روايت را براى اونمى‏خوانْد، شايد روايت مذكور، هيچ گاه به دست ما نمى‏رسيد.
عمران بن حصين نيز از بزرگان صحابه است. از او بسيار تمجيد كرده‏اند و در شرح حالش آورده‏اند: به خاطر گرانقدرى و جلالت شأن، فرشتگان با او سخن مى‏گفته‏اند20.
هنگامى كه اين شخص مرگ را احساس كرد، يكى از يارانش را خبر كرد و براى او درباره متعه حج- كه عمر بن خطّاب آن را حرام كرده بود و او اين تحريم عمر را زشت مى‏شمرد- حديث نقل كرد؛ ولى با او شرط كرد كه تا زنده است، اين حديث را از قول او نقل نكند و فقط پس از مرگش، اين حديث بازگو شود21.
*سقط حضرت محسن عليه السلام‏
يكى ديگر از افرادى كه بر وقوع چنين جنايتى نسبت به حضرت زهرا عليها السلام‏ تصريح دارد، نَظّام معتزلى (درگذشته سال 231) است. نَظّام يكى از بزرگان معتزله و از افراد بى‏باك و نترس بوده است. وى از بزرگانِ علما به شمار مى‏آيد. و در مسائل كلامى، نظرات خاصّى دارد كه گاه، خلاف مشهور است. نظريات او در لابه‏لاى كتاب‏ها مطرح شده است. او مى‏گويد:
«إنّ عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة حتّى‏ ألقت الجنين من بطنها، وكان يصيح عمر: أحرقوا دارها بمن فيها!!
وما كان بالدار غير علي وفاطمة والحسن والحسين»
«در روز بيعت، عمر به شكم فاطمه زد و در اثر اين ضربه، جنين از شكم فاطمه افتاد و عمر فرياد مى‏زد: خانه را بر هر كه در آن است، بسوزانيد!!
و در خانه، كسى جز على، فاطمه، حسن و حسين نبود».
اين سخن نَظّام را شهرستانى در الملل والنحل‏22 و صَفَدى درالوافى بالوفيات‏23 نقل كرده‏اند و در كتاب‏هاى ديگر نيز ديده مى‏شود.
ابن قُتَيْبَه نيز در كتاب‏ المعارف‏ اين موضوع را آورده بود، امّا اكنون كه به چاپ جديد و موجود از كتاب‏ المعارف‏ مراجعه مى‏كنيم، عبارت مورد نظر را نمى‏يابيم؛ چرا كه كتاب تحريف شده است!
ابن شهرآشوب (درگذشته سال 585) از كتاب‏ المعارف‏ اين گونه نقل مى‏كند: «محسن با ضربه قنفذ عدوى سقط شد»24.
ولى در متنى كه اخيراً چاپ و تحقيق شده (!!) اين گونه آمده است:
«محسن بن على در دوران كودكى از دنيا رفت».
سبط بن جَوزى در تذكرة الخواص‏ مى‏گويد: «او در دوران كودكى مُرد»25.
از ميان محدّثانِ متأخّر، حافظ، محمّد بن معتمدخان بَدَخْشانى در كتاب‏ نزل الأبرار فيما صحّ من مناقب أهل بيت الأطهار مى‏گويد: «او در كوچكى مُرد»26.
وقتى به‏ شرح نهج البلاغه‏ ابن ابى الحديد مراجعه مى‏كنيم، مى‏بينيم كه او از شيخ و استاد خود نقل مى‏كند كه وقتى ماجراى هَبّار بن الأسود- كه زينب، دختر رسول خدا صلّى اللَّه عليه وآله‏ را ترساند و او سقط جنين كرد و رسول خدا صلّى اللَّه عليه وآله‏ هَبّار را مهدور الدّم خواند- در نزد او نقل شد؛ شيخ گفت: اگر هنگامى كه اين مردم به خانه فاطمه هجوم آوردند و او را ترساندند- تا آن‏چه در شكم داشت سقط شد- رسول خدا صلّى اللَّه عليه وآله‏ زنده بود؛ به يقين، به مهدور الدّم بودن كسى كه فاطمه را ترسانده بود، حكم مى‏فرمود.
ابن ابى الحديد به او مى‏گويد: آيا آن‏چه را كه برخى از محدّثان روايت كرده‏اند كه: «فاطمه ترسيد و محسن سقط شد» از قول شما روايت كنيم؟
شيخ به او گفت: از من، نه اين روايت و نه بطلان آن را نقل نكنيد!27 آرى، آنان روايت نمى‏كنند و هر گاه كه روايت كنند، تحريف مى‏نمايند و اگر كسى چنين رواياتى را ذكر كند، انواع تهمت‏ها را بر او مى‏بندند.
*هجوم به خانه وحى‏
شكّى نيست كه هواداران خليفه، به خانه حضرت زهرا عليها السلام‏ هجوم آوردند و حرمت آن را شكستند. اين موضوع از امور مسلّمى است كه هيچ شك و شبهه‏اى در آن راه ندارد و حتّى شخصى مثل ابن تيميّه نيز در آن ترديد نمى‏كند.
ابن تيميّه نيز اصل قضيّه را منكر نمى‏شود، امّا دست به توجيه مى‏زند و مى‏گويد: «او به خانه حمله كرد تا ببيند آيا از اموال خداوند كه بايد تقسيم شود، چيزى در آن‏جا يافت مى‏شود كه آن را به مسلمانان برساند (!!)»28.
به راستى، اگر كسى در اين امر ترديد كند، بدتر از ابن تيميّه نخواهد بود؟ چنين فردى چگونه مى‏تواند ادّعا كند كه شيعه است يا ازفرزندان پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه وآله‏ و حضرت فاطمه زهرا عليها السلام‏ است؟
از ابوبكر روايت كرده‏اند كه پيش از مرگ و در آخرين لحظات زندگى خود گفته است:
من بر چيزى از امور دنيا تأسّف نمى‏خورم مگر سه كارى كه كرده‏ام و اى كاش نمى‏كردم، و سه كارى كه ترك كرده‏ام و اى كاش ترك نمى‏كردم؛ و اى كاش سه سؤال از رسول خدا صلّى اللَّه عليه وآله‏ پرسيده بودم….
اين روايت بسيار مهمّى است و ما تنها به نكاتى از آن- كه به آن‏ها نياز داريم-، اشاره مى‏كنيم:
«1- وددت أنّي لم أكشف بيت فاطمة عن شي‏ء وإن كانوا قد غلقوه على‏ الحرب.
2- وددت أنّي كنت سألت رسول اللَّه لمن هذا الأمر فلا ينازعه أحد»
«1- اى كاش خانه فاطمه را نمى‏گشودم، اگر چه براى جنگ، آن را بسته بودند.
2- اى كاش از رسول خدا صلّى اللَّه عليه وآله‏ مى‏پرسيدم كه بعد از شما، خلافت از آنِ كيست؛ تا كسى در آن نزاع نكند».
آيا گمان مى‏بريد كه او در اين آرزويش صادق بود؟ مگر او در روزغدير، وقايع ديگر و جايگاه‏هاى ديگر از زمره نخستين بيعت‏كنندگان نبود؟!
اين آرزوهاى ابوبكر در تاريخ طبرى‏ نيز ديده مى‏شود؛ البتّه ابن عبدربّه در العقد الفريد، محدّث بزرگ حافظ امام ابى عبيد قاسم بن سلّام در كتاب‏ الأموال‏، مسعودى در مروج الذهب‏ و ابن قُتَيْبَه دينورى در الإمامة والسياسه‏ نيز آن‏ها را نقل كرده‏اند29.
البتّه در اين مورد نيز قلم تحريف فعّال بوده است؛ به كتاب‏ الأموال‏ مراجعه كنيد، در آن، به جاى «اى كاش! خانه فاطمه را نمى‏گشودم» آمده است: «اى كاش! چنين و چنان نمى‏كردم»!
ببينيد چطور جمله واقعى را حذف مى‏كنند و به جاى آن «چنين و چنان» مى‏گذارند!
آيا با اين وضع انتظار داريد حقايق را همان گونه كه بوده است، نقل كنند؟ از چه كسى چنين توقّع و انتظارى را داريد؟
آرى، اين چنين فريبكارانه، دست به تحريف مى‏زنند و اين گونه سخن مى‏رانند.

1المصنَّف: 7/ 432.
2تاريخ طبرى: 3/ 202.
3به اين نكته مهمّ و حسّاس دقّت شود كه طلحه نيز در اين جمع حضور داشته است؛ زبير[ در آن زمان‏] از نزديكان اهل بيت‏(عليهم السلام‏) است؛ ولى طلحه، از تيره« تيم»، قبيله ابوبكر است.
4الإستيعاب في معرفة الأصحاب: 3/ 975.
5أنساب الأشراف: 1/ 586.
6العقد الفريد: 5/ 13.
7فردى كه ابتدا رفته است، شخصى غير از عمر بوده است و ابوبكر بعد از او، عمر رافرستاده است.
8المختصر فى أخبار البشر: 1/ 156.
9مروج الذهب: 3/ 86، اين سخن را ابن ابى الحديد نيز از قول مسعودى در شرح نهج البلاغه( 2/ 147) آورده است.
10اين كتاب، در حاشيه برخى از چاپ‏هاى الكامل ابن اثير: 164- كه تاريخ معتبرى‏است- چاپ شده است.
11الشافى فى الامامه: 3/ 241.
12لسان الميزان: 1/ 102.
13البتّه اصفهان در آن زمان.
14مسند احمد: 1/ 118.
15المستدرك: 3/ 165.
16تلخيص المستدرك: 3/ 165.
17سير أعلام النبلاء: 15/ 576.
18سير أعلام النبلاء: 14/ 309.
19ميزان الإعتدال: 1/ 139.
20بنگريد: الإصابه فى تمييز الصحابه: 3/ 26.
21متن روايت اين گونه است كه مطرف گويد: عمران در بستر بيمارى بود- همان بيمارى كه در اثر آن از دنيا رفت- به من پيغام فرستاد و گفت: من احاديثى را براى تو نقل مى‏كنم كه شايد پس از من، خداوند به وسيله آن‏ها تو را بهره‏مند سازد.
اگر از اين بيمارى بهبودى يافتم، آن‏ها را پنهان دار و اگر از دنيا رفتم، مى‏توانى بازگو كنى. آن‏ها به دست من رسيده است؛ بدان كه پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه وآله بين حج و عمره را جمع كرد و در اين مورد آيه‏اى نياورد و پيامبر نيز از اين كار نهى نكرد، بلكه مردى آن‏چه مى‏خواست در مورد آن، با رأى و نظر خود بيان كرد.( مسند احمد: 4/ 434).
22الملل والنحل: 1/ 59.
23الوافى بالوفيات: 6/ 17.
24مناقب آل أبى طالب: 3/ 358.
25تذكرة الخواصّ: 54.
26نزل الأبرار: 74.
27شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 14/ 192.
28منهاج السنة: 8/ 291.
29كتاب الأموال: 131، الإمامه والسياسه: 1/ 18، تاريخ طبرى: 3/ 430، مروج الذهب: العقد الفريد: 2/ 254.

برگرفته از کتاب مظلوميت برترين بانو-آیت الله حسینی میلانی- صفحه 99 تا 127

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *