آفرينش نورى ائمه از ديدگاه روايات اهل سنّت

آفرينش نورى ائمه از ديدگاه روايات اهل سنّت
اينك بخشى از رواياتى را از باب «والفضل ما شهدت به الأعداء» از طرق اهل سنّت مى آوريم تا روشن شود كه ائمه عليهم السلام در كتاب ها و روايات آن ها چه مقامى را در اصل خلقت دارند.
علماى اهل سنّت در اين زمينه روايات زيادى از عدّه اى از صحابه به سندهاى بسيارى نقل مى كنند. در سندى كه از طريق ابوحاتم رازى روايت شده، انس بن مالك مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود:
خلقت أنا وعلي بن أبي طالب من نور واحد نُسبّح الله عزّوجلّ في يُمنة العرش قبل خلق الدنيا، ولقد سكن آدم الجنّة ونحن في صلبه، ولقد ركب نوح السفينة ونحن في صلبه، ولقد قذف إبراهيم في النار ونحن في صلبه.
فلم نزل يقلبنا الله عزّوجلّ من أصلاب طاهرة إلى أرحام طاهرة حتّى انتهى بنا إلى عبدالمطّلب فجعل ذلك النور بنصفين. فجعلني في صلب عبدالله، وجعل عليّاً في صلب أبي طالب، وجعل فيَّ النبوّة والرسالة، وجعل في علي الفروسية والفصاحة، واشتّق لنا اسمين من أسمائه، فربُّ العرش محمود وأنا محمّد وهو الأعلى وهذا علي;1
من و على از يك نور خلق شده ايم، خداند متعال را تسبيح مى كرديم; يعنى در آن عالم در كنار عرش قبل از اين كه خداوند متعال اصلاً دنيا را خلق كند او را عبادت مى كرديم. وقتى آدم خلق شد، ما در صلب او بوديم، وقتى حضرت نوح سوار كشتى شد، ما در صلب او بوديم، وقتى حضرت ابراهيم را در آتش انداختند، ما در صلب او بوديم… تا عبدالمطلب بعد دو قسم شديم… .
اين حديث در بعضى منابع به جاى «جعل في علي الفروسيّة والفصاحة» آمده:
جعل في علي الوصاية;2
خداوند وصايت را در على قرار داد.
و در حديث ديگرى آمده:
جعل في عليٌّ الخلافة;3
خداوند خلافت را در على قرار داد.
روايت ديگرى را عبدالله پسر احمد بن حنبل به سند خودش از حضرت سلمان نقل مى كند. جناب سلمان مى گويد: از حبيبم رسول خدا صلى الله عليه وآله شنيدم كه مى فرمود:
كنت أنا وعلي نوراً بين يدي الله عزّوجلّ قبل أن يخلق الله آدم بأربعة عشر ألف عام، فلمّا خلق الله آدم قسّم ذلك النور جزئين: فجزءٌ أنا وجزءٌ علي، فلم نزل في شيء واحد، حتّى افترقنا في صلب عبدالمطّلب، ففيّ النبوّة وفي عليٍّ الخلافة;4
من و على نورى بوديم در پيشگاه خداى تعالى چهارده هزار سال پيش از آن كه آدم خلق شود، هنگامى كه خداى تعالى آدم را آفريد، اين نور در صلب او قرار يافت و اين نور دو جزء شد. يك جزء آن من و جزء ديگر آن على. ما هم چنين انتقال مى يافتيم از يكى به ديگرى تا اين كه در صلب عبدالمطّلب جدا شديم، پس در من پيامبرى و در على خلافت و جانشينى قرار گرفت.
روايت ديگر را ابن مردويه با سند خود از امام باقر عليه السلام نقل مى كند. آن حضرت از پدر بزرگوارش از جدّ والامقامش عليهم السلام از امير مؤمنان على عليه السلام نقل مى كند كه حضرتش فرمود: رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود:
كنت أنا و علي نوراً بين يدي الله تعالى من قبل أن يخلق آدم بأربعة عشر ألف عام، فلمّا خلق الله تعالى آدم سلك ذلك النور في صلبه، فلم يزل الله تعالى ينقله من صلب إلى صلب حتّى اَقرَّهُ في صلب عبدالمطّلب، فقسمه قسمين: قسماً في صلب عبدالله، وقسماً في صلب أبي طالب.
فعلي منّي وأنا منه، لحمه لحمي، ودمه دمي، فمن أحبّه فبحبّي أحبّه، ومن أبغضه فببغضي أبغضه;5
چهارده هزار سال پيش از آن كه خداوند آدم را بيافريند من و على يك نور در پيشگاه خدا بوديم و چون خداوند آدم را آفريد اين نور در پشت آدم راه يافت و همواره خداى متعال اين نور را از پشتى به پشت ديگر منتقل مى كرد تا آن كه در پشت عبدالمطّلب جاى داد، سپس از پشت عبدالمطّلب بيرونش آورد و به دو بخش تقسيم نمود: يك بخش در پشت عبدالله و بخش ديگر در پشت ابى طالب قرار داد.
از اين رو على از من است و من از على هستم، گوشت او از گوشت من، خون او از خون من است. پس هر كس مرا دوست بدارد به دوستى من او را نيز دوست مى دارد و هر كس مرا دشمن بدارد به دشمنى من او را نيز دشمن خواهد داشت.
روايت ديگر را خطيب بغدادى از ابن عباس چنين نقل مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمود:
خلق الله قضيباً من نور قبل أن يخلق الله الدنيا بأربعين ألف عام. فجعله أمام العرش حتّى كان أوّل مبعثي فشقّ منه نصفاً، فخلق منه نبيّكمُ والنصف الآخر علي بن أبي طالب.6
روايت ديگر از ابوذر است. او مى گويد: از رسول خدا صلى الله عليه وآله شنيدم كه مى فرمود:
كنت أنا وعلي نوراً عن يمين العرش، يسبح الله ذلك النور ويقدّسه قبل أن يخلق الله آدم بأربعة عشر ألف عام، فلم أزل أنا وعلي في شيء واحد، حتّى افترقنا في صلب عبدالمطّلب.7
جابر بن عبدالله انصارى نيز در اين درباره حديثى نقل كرده است. وى مى گويد: پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود:
إنّ الله عزّوجلّ أنزل قطعةً من نور فأسكنها في صلب آدم فساقها حتّى قسمها جزئين، فجعل جزءاً في صلب عبدالله وجزءاً في صلب أبي طالب، فأخرجني نبيّاً وأخرج عليّاً وصيّاً;8
خداوند پرتوى از نور بر زمين نازل كرد و آن را در پشت آدم قرار داد و او را برگردانيد، تا آن كه به دو بخش قسمت نمود، پاره اى در پشت عبدالله و پاره اى ديگر در صلب ابوطالب قرار داد. پس مرا پيامبر و على را وصى درآورد.
روايت ديگرى از طريق حافظ ابونعيم اصفهانى از سلمان فارسى نقل شده كه رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود:
خلقت أنا وعلى بن أبي طالب من نور عن يمين العرش نسبّح الله ونقدّسه من قبل أن يخلق الله عزّوجل آدم بأربعة عشرة آلاف سنة، فلمّا خلق الله آدم نقلنا إلى اصلاب الرجال وأرحام النساء الطاهرات.
ثمّ نقلنا إلى صلب عبدالمطّلب وقسمنا بنصفين: فجعل النصف في صلب أبي، عبدالله، وجعل النصف في صلب عمّي أبي طالب، فخلقت من ذلك النصف، وخلق علي من النصف الآخر.
واشتّق الله لنا من أسمائه اسماً، والله محمود وأنا محمّد، والله الأعلى وأخي علي، والله فاطرٌ وابنتي فاطمة، والله محسن وابناي الحسن والحسين، وكان اسمي في الرسالة والنبوّة، وكان اسمه في الخلافة والشجاعة. فأنا رسول الله، فَعليّ سيف الله.9
در حديث ديگرى آمده كه ابن عباس گويد: پيامبر خدا صلى الله عليه وآله فرمود:
لمّا خلق الله آدم عزّوجل ونفخ فيه من روحه عطس فألهمه الله: (الحمد لله ربّ العالمين).
فقال له ربّه: يرحمك الله.
فلمّا أسجد له الملائكة تداخله العُجْبْ (عَجَب) فقال: يا ربّ! خلقت خلقاً أحبّ إليك منّي؟ فلم يجب.
ثمّ قال الثانية: فلم يجب.
ثمّ قال الثالثة: فلم يجب.
ثمّ قال الله عزّوجلّ له: نعم، ولولاهم ما خلقتك.
فقال: يا ربّ! فأرنيهم!
فأوحى الله عزّوجلّ إلى ملائكة الحجب أن ارفعوا الحجب.
فلمّا رفعت إذا آدم بخمسة أشباح قدّام العرش.
فقال: يا ربّ! من هؤلاء؟
قال: يا آدم! هذا محمّد نبيّي وهذا علي أمير المؤمنين ابن عمّ نبيي ووصيّه، وهذه فاطمة إبنة نبيّي و هذان الحسن والحسين ابنا علي وولدا نبيّي.
ثمّ قال: يا آدم! هم ولدك.
ففرح بذلك.
فلمّا اقترف الخطيئة قال: يا ربّ! أسئلك بحقّ محمّد وعلي وفاطمة والحسن والحسين لمّا غفرت لي.
فغفر الله له بهذا.
فهذا الّذي قال الله عزّوجلّ: (فَتَلَقّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمات فَتابَ عَلَيْهِ)10 فلمّا هبط اِلَى الأرض صاغ خاتماً فنقش عليه: محمّد رسول الله وعلي أمير المؤمنين. ويكنّى آدم بأبي محمّد;11
آن گاه كه خدا، آدم را آفريد و از روح خود در او دميد، عطسه اى زد خداوند به او الهام كرد: «سپاس خدا را كه پروردگار جهانيان است». خداوند به او فرمود: «خدا به تو رحمت كند» و آن گاه كه فرشتگان را به سجده او مأمور كرد، آدم به خود باليد و گفت: پروردگارا! آيا مخلوقى محبوب تر از من در نزد خود آفريده اى؟ به او پاسخى نداد.
براى مرتبه دوم پرسيد، باز پاسخ نداد.
مرتبه سوم نيز پرسيد، پاسخ نداد.
سپس خداوند به او فرمود: آرى، اگر آن ها نبودند تو را نيز خلق نمى كردم.
گفت: پروردگارا! ايشان را به من نشان بده.
خداوند به فرشتگان حجب دستور داد كه پرده ها را بردارند.
وقتى پرده ها برداشته شد، ناگاه آدم پنج شبح پيش روى عرش ديد، پرسيد: پروردگارا! اينان چه كسانى هستند؟
خطاب رسيد: اى آدم! اين محمد پيامبر من است، اين على امير مؤمنان پسر عموى پيامبرم و وصى اوست، اين فاطمه دختر پيامبر من، اين دو حسن و حسين دو فرزندان على و پسران پيامبر هستم.
بعد فرمود: اى آدم! اين ها فرزندان تو هستند.
آدم از اين سخن مسرور شد. وقتى مرتكب خطا شد گفت: پروردگارا! از تو درخواست مى كنم به حق محمّد، على، فاطمه، حسن و حسين از خطايم درگذرى.
خداوند به واسطه اين دعا او را آمرزيد.
اين است معناى آيه اى كه خداوند فرموده: «سپس آدم از پروردگارش كلمات دريافت كرد و خداوند توبه او را پذيرفت».
هنگامى كه آدم به زمين هبوط كرد، انگشترى ساخت و بر نگين آن نوشت: «محمد رسول الله و على اميرالمؤمنين» و كنيه آدم، ابومحمّد بود.
در ذيل همين داستان حضرت آدم عليه السلام در روايت ديگرى اين گونه آمده است:
قال آدم: فمن هؤلاء الخمسة الّذين أرى أسمائهم في هيئتي وصورتي؟
قال: هؤلاء خمسة من ولدك لولاهم ما خلقتك ولولاهم ما خلقت الجنّة والنار ولا العرش ولا الكرسي ولا السماء ولا الأرض ولا الملائكة ولا الإنس ولا الجن، هؤلاء خمسة شققتُ لهم خمسة أسماء من أسمائي، فأنا المحمود وهذا محمّد، وأنا العالى وهذا علي، وأنا الفاطر وهذه فاطمة، وأنا الإحسان وهذا الحسن، وأنا المحسن وهذا الحسين. آليت بعزّتي أنّه لا يأتيني أحد بمثقال حبّة من خردل من بغض أحدهم إلاّ أدخلته ناري ولا أبالي.
يا آدم! هؤلاء صفوتي بهم أنجيهم وأهلكهم، فإذا كان لك إليَّ حاجة فبهؤلاء توسّل.
فقال النبي صلى الله عليه وآله : نحن سفينة النجاة من تعلّق بها نجا ومن حاد عنها هلك، فمن كان له إلى الله حاجة فليسأل بنا أهل البيت.12
آن چه گذشت پاره اى از رواياتى بود كه در كتاب هاى اهل سنّت از ابوحاتم رازى، عبدالله پسر احمد بن حنبل، خطيب بغدادى، ابن عساكر دمشقى و ابوبكر ابن مردويه اصفهانى و… به اسانيد زيادى روايت شده است كه همين مقدار براى اين بحث كافى است.

1 . نفحات الأزهار في خلاصة عبقات الأنوار: 5 / 55، به نقل از زين الفتى في تفسير سورة هل أتى.
2 . المناقب، ابن مغازلى: 89 .
3 . همان: 87 .
4 . فضائل الصحابه: 2 / 622، حديث 1130، العمدة: 88 ، حديث 105 و 89 ، حديث 107، بحار الأنوار: 35 / 24، حديث 18 و قريب به اين مضمون در تاريخ مدينة دمشق: 42 / 67، المناقب، خوارزمى: 145، حديث 169، نظم درر السمطين: 7، كشف الخفاء: 1 / 265، نهج الإيمان: 391، جواهر المطالب، ابن دمشقى: 1 / 61 آمده است.
5 . المناقب، خوارزمى: 145 ـ 146، حديث 170، نظم درر السمطين: 79، كشف الغمّه: 1 / 301، مناقب على بن أبى طالب وما نزل من القرآن في على عليه السلام: 286، حديث 451، الروضة المختاره (شرح القصائد الهاشميات والعلويات): 123.
6 . كفاية الطالب: 314، باب 87 ، تاريخ مدينة دمشق: 42 / 67.
7 . العمدة: 90، حديث 108، ينابيع المودة: 1 / 47، حديث 9، المناقب، خوارزمى: 45، حديث 169، المناقب، ابن مغازلى: 89 ، حديث 131، كتاب الفضائل احمد بن حنبل: 2 / 662.
8 . كتاب الأربعين: 53، العمدة: 90، حديث 109، المناقب، ابن مغازلى: 89 .
9 . فرائد السمطين: 1 / 41، حديث 5، الخصائص العلويه (مخطوط).
10 . سوره بقره (2): آيه 37.
11 . الخصائص العلويه (مخطوط)، اليقين: 174 و 175، بحار الأنوار: 11 / 175، حديث 20.
12 . كتاب الأربعين: 395 و 396، اين حديث در بحار الأنوار: 27 / 5، حديث 10 با اندكى تفاوت آمده است، فرائد السمطين: 1 / 36.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *