معناى «حاكم»
حاكم از ماده «حكم، يحكم، حكومة» و به معناى فرمان روا است.1 به عبارت روشن تر حاكم كسى است كه امر و نهى مى كند. حكومت هم مانند واژه پيشين از مفاهيم ذات اضافه است، يعنى تا حاكم و محكوم (كسى كه حكم متوجّه او است) وجود نداشته باشد، حكومت صدق نمى كند. هم چنين ممكن است حكومت مقيد و محدود و يا بدون قيد و مطلق باشد. امام مطلق حكومت مطلق دارد، يعنى امر و نهى ايشان از هيچ جهتى مقيد نمى شود و در هر زمان و مكانى بر همگان لازم است كه از ايشان اطاعت كنند.
حكومت از شؤون و مقامات خليفه رسول الله و از وظايف صاحب ولايت است. پس بالفعل نبودن حكومت، منافاتى با خلافت و ولايت ندارد و موجب سلب مقام وى نخواهد بود.
خداى تعالى مى فرمايد:
(يا داوُودُ إِنّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي اْلأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ);2
اى داوود، ما تو را خليفه خود در زمين قرار داديم; پس ميان مردم به حق حكم كن.
از اين آيه به روشنى استفاده مى شود كه:
اولا، امامت به جعل الاهى است;
ثانياً، خلافت الله مطلق است و به مكان خاصى محدود نمى شود، يعنى خليفه خدا در زمين خليفه است. به عبارت ديگر چون سلطنت خداوند متعال مطلق است، عالم نيز در اختيار خليفه او خواهد بود;
ثالثاً: آمدن «حكومت» با «فاء» تفريع پس از «خلافت»، دلالت دارد بر تفرّع حكومت از خلافت، و گفتن اين كه خلافت همان حكومت است، اشتباه است.
1 . المفردات في غريب القرآن: 113; العين: 36 / 67; لسان العرب: 12 / 144.
2 . سوره ص: آيه 26.