شيعه در لسان رسول خدا
واژه شيعه، به معنايى كه ذكر شد، در زمان رسول خدا صلى الله عليه وآله به كار مى رفته و بزرگانى از صحابه به عنوان شيعه اميرالمؤمنين شناخته مى شده اند. عنوان «شيعه» و «تشيّع» از سوى رسول خدا صلى الله عليه وآله، بر پيروان اميرالمؤمنين عليه السلام اطلاق شده است.
اهل سنّت روايات فراوانى از رسول خدا صلى الله عليه وآله در ذيل آيه مبارك: (إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ)1 نقل كرده اند مبنى بر اين كه مراد از «خير البرية» در اين آيه، اميرالمؤمنين عليه السلام و شيعيان ايشان مى باشد. سيوطى در الدرّ المنثور در ذيل اين آيه و در معناى «خير البرية» و به نقل از رسول خدا صلى الله عليه وآله مى نويسد كه خطاب به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:
هو أنت وشيعتك يوم القيامة راضين مرضيين.2
از اين موضوع استفاده مى شود كه پيروان و مخالفان اميرالمؤمنين عليه السلام در زمان حيات پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نيز شناخته شده بودند.
اصحاب رسول خدا صلى الله عليه وآله در مواجهه با اميرالمؤمنين عليه السلام به چند دسته تقسيم مى شوند:
نخست: شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام،
دوم: گروهى كه حتّى در عصر حيات رسول خدا صلى الله عليه وآله با اميرالمؤمنين عليه السلام خصومت داشتند،
سوم: گروهى كه با اميرالمؤمنين عليه السلام مانند ساير مردم رفتار مى كردند.
شيعيان اميرالمؤمنين همواره معتقد به خلافت بلافصل ايشان بوده اند.
ابن عبدالبرّ در احوالات اميرالمؤمنين عليه السلام مى نويسد:
روي عن سلمان وأبي ذرّ والمقداد وخبّاب وجابر وأبي سعيد الخدري وزيد بن الأرقم أنّ عليّ بن أبي طالب «رضي الله عنه» أوّل من أسلم وفضّله هؤلاء على غيره;3
از سلمان، ابوذر، مقداد، خبّاب، جابر، ابوسعيد خدرى و زيد بن ارقم روايت شده است كه على بن ابى طالب عليه السلام نخستين فردى است كه اسلام آورده و اين گروه، اميرالمؤمنين عليه السلام را بر غير او برترى مى دادند.
اين هفت نفر افرادى هستند كه ابن عبدالبرّ ذكر كرده است، امّا تعداد كسانى كه در صدر اسلام به افضليت اميرالمؤمنين عليه السلام معتقد بودند بيشتر است. ابن ابى الحديد پس از آن كه سابقه قول به افضليت حضرت را به صدر اسلام بازمى گرداند، تعدادى از اصحاب را نام مى برد كه معتقد به افضليت حضرت امير عليه السلام بوده اند.4 پيشتر روشن شد كه ابوالطفيل نيز از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه وآله و شيعه اميرالمؤمنين عليه السلام بوده است. از افراد ديگرى كه معتقد به افضليت اميرالمؤمنين عليه السلام بر ديگران بوده اند مى توان عمار بن ياسر، حذيفة بن يمان، خزيمه ذوالشهادتين، ابوايوب انصارى را نام برد.
روشن است كه لازمه قول به افضليت اميرالمؤمنين عليه السلام، اعتقاد به خلافت بلافصل آن حضرت مى باشد; چرا كه «قبح تقدم مفضول بر فاضل» حكم عقل است و اين قاعده مورد قبول همه عقلاست. حتى افرادى هم چون ابن تيميه نيز به اين قاعده اعتراف دارند. ابن تيميه در كتاب منهاج السنّة مى گويد: «جمهور علماى سنّى و غير سنّى اين قاعده را پذيرفته اند».5
پس اگر كسى قائل به افضليت اميرالمؤمنين عليه السلام از ديگران باشد، بنابر قاعده عقلىِ ياد شده، بايد به تقدّم او بر ديگران و از جمله شيخين معتقد باشد و معناى اين سخن اعتقاد به خلافت بلافصل اميرالمؤمنين عليه السلام است.
پس روشن شد كه اهل سنّت خود به اين موضوع معترفند كه تعداد زيادى از صحابه و تابعين قائل به افضليت اميرالمؤمنين عليه السلام بوده اند. تعدادى از اين افراد در زمره رجال صحاح هستند، بدين روى اهل سنّت به ناچار گفته اند كه اين اعتقاد بدعت نيست.
ذهبى در اين باره مى نويسد:
ليس تفضيل عليّ برفض ولا هو ببدعة بل قد ذهب إليه خلق من الصحابة والتابعين;6
برتر دانستن على عليه السلام رفض و بدعت نيست; بلكه تعدادى از صحابه و تابعين بر اين مسلك رفته اند.
هم چنين معلوم گرديد كه از همان صدر اسلام و عصر حيات خاتم الانبياء صلى الله عليه وآله، عده اى از اصحاب ايشان به خلافت بلافصل اميرالمؤمنين عليه السلام بعد از رسول خدا اعتقاد داشته اند. اين گروه به عنوان پيروان اميرالمؤمنين شناخته مى شدند و رسول خدا صلى الله عليه وآله از ايشان با عنوان شيعه علي تعبير فرموده است. آنان در بين مردم نيز به اين لقب معروف بودند. محمّد كرد على نيز از نويسندگان معاصر اهل سنّت به اين معنى تصريح كرده است و مى گويد:
وفي عهده صلّى الله عليه وآله ظهر التشيّع وتسمّى جماعة بالشيعة.
وى در ادامه مى نويسد:
عرف جماعة من كبار الصحابة بموالاة علي في عصر رسول الله، مثل سلمان القائل: بايعنا رسول الله على النصح للمسلمين والأئتمام بعلي بن أبي طالب و الموالاة له… .7
1 . سوره بيّنه: آيه 7.
2 . الدرّ المنثور: 6 / 379. هم چنين ر.ك: شواهد التنزيل: 2 / 461 و 464; فتح القدير: 5 / 477; مناقب علي بن أبي طالب عليه السلام وما نزل من القرآن في علي عليه السلام: 346، حديث 578 و 580.
3 . الإستيعاب في معرفة الأصحاب: 3 / 1090، شماره 1855. هم چنين ر.ك: الوافي بالوفيات: 21 / 178.
4 . شرح نهج البلاغة: 4 / 116.
5 . منهاج السنّة: 6 / 337.
6 . سير أعلام النبلاء: 16 / 457.
7 . خطط الشام: 5 / 251 ـ 256.