چكيده بحث و پژوهش

چكيده بحث و پژوهش
آن سان كه ملاحظه شد، سندهاى مختلف اين روايت كه امير مؤمنان على عليه السلام دخترش را به ازدواج عمر بن خطّاب درآورد، و روايات ديگرى را ـ كه مربوط به اين بانوى بزرگوار اهل بيت عليهم السلام بود ـ ارائه كرديم و آن ها را مورد بررسى و دقّت نظر قرار داديم، ولى در آن ها سندى نيافتيم كه بتوان به آن احتجاج و استدلال نمود و بر آن تكيه كرد.
آن گاه به بررسى و تحقيق درباره متن اين روايت ها پرداختيم و با ديد ريزبين و دقيق، سخنان علماى اهل سنّت و گفتار آن ها را در اين موضوع ملاحظه نموديم. مشاهده كرديم كه سخنان آنان رو در روى هم قرار گرفته و با هم تناقض دارند و يكديگر را تكذيب مى كنند.
از طرفى، از جهت دلالت روايت نيز معلوم شد كه اين داستان هيچ اصل و اساسى ندارد.
احتمالى كه در اين زمينه قوى به نظر مى رسد اين است كه سازندگان اين داستان، در پى ساختن فضيلتى براى عمر بن خطّاب بوده اند، چرا كه وقتى متوجّه شدند كه عمر بن خطّاب خود از راويان اين حديث نبوى است كه حضرتش فرموده است:
«كلّ سبب و نسب منقطع يوم القيامة إلاّ سببي ونسبي»;
«هر نسب و خويشاوندى، در روز رستاخيز گسستنى است، مگر نسب و خويشاوندى من».
و اين حديث نشانگر فضيلت و منقبتى براى اهل بيت عليهم السلام، به خصوص براى امير مؤمنان على عليه السلام است، به طورى كه بنا به گفته مَناوى، حتّى حاكم نيشابورى آن را در رديف فضايل امير مؤمنان على عليه السلام آورده است(1); از اين رو، آن ها خواسته اند تا با ساختن داستان خواستگارى عمر از دختر امير مؤمنان على عليه السلام، اين قضيّه را با اين حديث شريف، مرتبط ساخته و بدين گونه، فضيلتى براى عمر بن خطّاب بتراشند.
شاهد بر آن چه گفتيم، اين است كه تعدادى از محدّثان بزرگ اهل سنّت، همين حديث را بى آن كه ذكرى از اين داستان آمده باشد، از عمر بن خطّاب نقل مى كنند، آن سان كه همين حديث را از افراد ديگرى نيز به همين گونه نقل كرده اند.
متّقى هندى اين حديث را از چند طريق نقل مى كند كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله فرمود:
«كلّ سبب و نسب منقطع يوم القيامة إلاّ سببي ونسبي»;
«هر نسب و خويشاوندى، در روز رستاخيز گسستنى است، مگر نسب و خويشاوندى من».
ولى در ذيل حديث مى نويسد:
اين حديث را خطيب بغدادى، حاكم، . . . از عمر; همچنين خطيب بغدادى از ابن عبّاس و مِسْوَر نقل كرده اند.
وى در ادامه مى گويد: ابن عساكر نيز از ابن عمر نقل كرده است كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله فرمود:
«كل نسب وصهر ينقطع يوم القيامة إلاّ نسبي وصهري»;
«هر نسب و پيوند دامادى، در روز رستاخيز گسستنى است، مگر نسب و پيوند دامادى من»(2).
ابن مغازلى در «مناقب الإمام على بن ابى طالب عليه السلام» اين حديث را نقل كرده است كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله فرمود:
«كلّ سبب ونسب منقطع يوم القيامة . . .»;
«هر سبب و نسبى در روز رستاخيز گسستنى است . . .».
آن گاه اين حديث را با سلسله سند خود از سعيد بن جُبَير از ابن عبّاس از عمر نقل كرده است(3).
نظير اين حديث، روايتى است كه در شأن فاطمه عليها السلام از پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله نقل شده است كه حضرتش مى فرمايد:
«فاطمة بضعة منّي . . .»;
«فاطمه پاره تن من است . . .».
اين حديث از طريق عدّه اى از اصحاب، از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله در مواضع متعدّد روايت شده است.
زمانى كه برخى از مخالفان اهل بيت عليهم السلام دلالت هاى متعدّد و جنبه هاى متفاوت اين حديث متقن را ـ كه در كتاب هاى صحاح خودشان نقل شده است ـ مشاهده كردند، . . . از روى عمد، به ساختن قصّه خواستگارى امير مؤمنان على عليه السلام از دختر ابوجهل پرداختند و آن را به اين حديث ربط دادند . . .(4).
بدين ترتيب، هر دو حديث . . . داستان خواستگارى است.
يكى خواستگارى عمر، از دختر امير مؤمنان على عليه السلام . . .
ديگرى خواستگارى على عليه السلام از دختر ابوجهل(!!).
خواستگارى عمر موجب خويشاوندى و دامادى با فاطمه زهرا عليها السلام بود و خواستگارى على عليه السلام موجب آزار و اذيّت او(!!).
خواستگارى عمر، به سبب سخنى بود كه از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله شنيده بود كه حضرتش فرمود:
«كلّ سبب و نسب منقطع يوم القيامة إلاّ سببي ونسبي»;
«هر نسب و خويشاوندى، در روز رستاخيز گسستنى است، مگر نسب و خويشاوندى من . . .».
و خواستگارى حضرت على عليه السلام، به جهت مخالفت با رأى و خواست رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله . . . تا جايى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله از حضرت على عليه السلام خواست تا دخترش را طلاق دهد(!!).
كوتاه سخن اين كه . . . با توجّه به پژوهشى كه انجام شد، وضعيّت سندى اين داستان معلوم شد . . .
راويان اين داستان عبارتند از:
غلام عمر، قاضى ابن زبير، قاتل عمّار ياسر و علماى دربارى امويان;
رجال سند آن عدّه اى دروغگو، جعل كننده و از نظر نقل حديث، ضعيف و تدليس گر هستند.
به احتمال زياد آن چه موجب جعل اين داستان شده است; همان چيزى است كه گفتيم . . . به خصوص كه . . . برخى از راويان، در نقل هر دو ماجرا حضور دارند.

(1) فيض القدير: 5 / 27.
(2) كنز العمّال: 11 / 184 شماره 31911 و 31912.
(3) مناقب الإمام على بن ابى طالب عليه السلام: 133 و 134.
(4) رجوع كنيد به رساله اى كه پيرامون اين موضوع نگاشته ايم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *